بیمار میشوم که پرستاریام کنی خود را زمین زدم که هواداریام کنی
گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق من آمدهام که رفع گرفتاریام کنی
گفتی تو سنگدل شدی، خب شدهام ولی نزد تو آمدم که قلمکاریام کنی
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟ اصلا که گفته بود فلککاریام کنی؟
نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی بر تو نیامده که دل آزاریام کنی
رو دست خوردم از همه حتی ز دست خویش کِی خواستم که کاسب بازاریام کنی؟
فردا بیا و نامهی من را به آب ده زان پیشتر که مجرم طوماریام کنی
این ضعف من به قوت خود باقی است و باز من بر همان سرم که سحر یاریام کنی
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
ای شه خوبان تو به فریاد رس
:)
ممنون که سر زدی ... شاید تو تنها عابر این تلخ روزهای بی کسی چینی نازک تنهایی من هستی ...
دم معرفتت گرم که سر می زنی ... اما نیومدن منو بذار به حساب بی حوصلگی ...
ارشد قبول شدم و تغییر رو هم خودت بهتره درک کنی ...
البته اگه تغییری باشه ..
یا حق
بعد از مدتی اپ کردم خوشحال میشم بهم سر بزنی
منتظرم
نه لازم نیست!
فقط ببی رو بخونید
من بر همان سرم که سحر یاری ام کنی"
سحر با باد می گفتم حدیث آرزو مندی
خبر آمد که واثق شو به الطاف خداوندی...
این خدا اون بالا نشسته و چه حالی میکنه!
یکی میمیره ..یکی به دنیا میاد ...یکی هدایت میشه....یکی گمراه...!
یکی زار میزنه...یکی بیخیاله...یکی داره ...یکی نداره....!
ولی با این حال همش میگه:ادعونی استجب لکم...
من هم بر همان سرم که سحر یاریم کند.