پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

سال گذشته در سالروز میلاد خداوندگار مناجات بود که عطر خوش گل‌های پیامبر رحمت در بقیع به مشامم رسید. پشت در بقیع، منتظر بودم در خیل جمعیت عاشقان معشوق، نگاهی هم به غربت کسی بیندازم که عمری نگاهش به خودم را احساس می‌کردم. آرام زمزمه می‌کردم که:
یا موالی یا ابناء رسول الله عبدکم و ابن امتکم الذلیل بین ایدیکم و المضعف فی علو قدرکم و المعترف بحقکم جائکم مستجیرا بکم قاصدا الی حرمکم متقربا الی مقامکم متوسلا الی الله تعالی بکم...
نمی‌دانم چه شد که دیدم در میان این همه عاشق، در صف اول ایستاده‌ام. چه لحظه‌ای بود که بعد از سال‌ها به حاجتم می‌رسیدم. یادت هست ارباب جان؟ همیشه می‌گفتم که این همه تو به سمت من می‌آیی و دست مرا می‌گیری؛ می‌خواهم یک بار لااقل جبران کنم و به زیارتت بیایم. اما باز هم من نیامدم، تو مرا بردی
بهانه جور نمودی که بر درت آیم...
این بار هم مثل همیشه بهانه جور کرده بودی. من درست مقابل تو بودم، چیزی به ذهنم نمی‌رسید. شاید حاجتی نمانده بود که از تو بخواهم. پس شروع به خواندن زیارت‌نامه‌ات کردم:
السلام علیکم ائمه الهدی السلام علیکم اهل التقوی السلام علیکم ایها الحجج علی اهل الدنیا
به کلمه‌ی دنیا که رسیدم، یاد ماه مبارک رمضان افتادم که می‌گفتیم
الهی اخرج حب الدنیا من قلبی
یادم افتاد کنار اربابم، خداوندگار مناجات هم حضور دارد. چقدر زیبا که حجت خدا بر اهل دنیا می‌گوید: الهی اخرج حب الدنیا من قلبی!! شاید یعنی این که دنیا پلی است که نباید آن را خراب کرد ولی نباید در آن هم مقیم شد. باید آن را ساخت تا مطمئن از آن عبور کنی...
 
 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۱)

محمد ۵ شهریور ۸۹، ۱۳:۴۱
دنیا پلی است که نباید آن را خراب کرد ولی نباید در آن هم مقیم شد. باید آن را ساخت تا مطمئن از آن عبور کنی.

خیلی زیبا بود
عیدت مبارک @};- :-) @};- :-) @};-