پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

السلام علیک یا کریم اهل بیت (ع)
مگر می‌توانم بدون سلام بر ارباب به سراغ پسر بزرگوارش بروم؟ شنیده‌ام دست‌نوشته‌ی ارباب چاره‌ساز پسرش شده بود در روزی که تمام غصه‌های عالم به دلش نشسته بود. دست‌نوشته‌ای که اذن میدان او از سوی حسین (ع) را تأیید کرد.
می‌گویند عاشورا روز جمعه اتفاق افتاده بود؛ یعنی شب عاشورا شب جمعه بود و شب دعای کمیل. شاید قاسم (ع) آن شب این قسمت دعای کمیل را با سوز و آه بیشتری می‌خواند که: «یا رب الرحم ضعف بدنی و رقة جلدی و دقة عظمی» پروردگارا بر ضعف بدنی من رحم کن و نازکی پوستم و شکنندگی و بی‌طاقتی استخوانم. شاید از خدا خواست بر ناتوانی جسم این 13 ساله رحم کند تا با همین قد و بالایی که زره به تنش نمی‌شد، بتواند فدایی امام زمانش شود. این نگرانی قاسم (ع) را می‌توان در سؤال همان شب عاشورایش دید: «عمو جان! فردا من هم شهید می‌شوم؟»
سؤال عمو کمی قاسم (ع) را مضطرب‌تر کرد: «قاسمم! مرگ در نظر تو چگونه است؟» بدون معطلی گفت: «شیرین‌تر از عسل!» سالار شهیدان پاسخ داد: «قاسمم تو به بلای عظیم گرفتار می‌شوی!»
قاسم (ع) نمی‌دانست خوشحال باشد یا ناراحت. یعنی منظور عمو این بود که شهید می‌شوم یا بلای عظیم دیدن اسارت عمه و مادر است؟
خدا رحم کرد بر ضعف جسمانی قاسم (ع). دلیل دارم برای این حرف خودم و چه دلیلی بالاتر از اینکه قد و بالایی که زره جنگی به تنش نمی‌شد، پس از شهادت از قد و بالای رشید اباعبدالله الحسین (ع) رشیدتر شده بود، که:
از عسل گفتم قد رعنای تو آمد به یاد...

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است