پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

شما بیایید نصیحت مرا گوش کنید؛ همان طوری که من به این اشخاصی که می‌‏آمدند گفتم این مطلب را ـ کراراً ـ که آقا! تا حالا دیدید شما که با زجر، با کتک، با حبس، با شکنجه، با تبعید، با اهانت، با همۀ این امور، بُردی نکردید؛ دیدید که ملت عصبانی می‏‌شود؛ نمی‏‌شود یک ملت را تا آخر زیر چکمه نگه داشت؛ این را دیدید؛ بیایید یک قدری تغییر بدهید؛ تجربه بکنید. آخر شما اشخاصی هستید که ادعای عقل می‌‏کنید، تجربه کنید، آخر یک دفعه هم آن ورق را پیش بیاورید؛ تلطف کنید به مردم؛ تواضع کنید به مردم. آقا دولت مال مردم است؛ بودجۀ مملکت از جیب مردم است؛ شما نوکر مردم هستید؛ دولت‌ها خدمتگزار مردمند. هی لفظاً نگویید من خدمتگزار، و عملاً تو سر مردم بزنید و این ارباب‌های بیچاره‌‏تان را پایمال کنید. خوب، شما از بودجۀ این مملکت دارید ارتزاق می‏‌کنید؛ دارید زندگی مرفه می‏‌کنید؛ خوب، زندگی مرفه شما پیشکشتان؛ دارید زندگی می‏‌کنید، هر چه هم دلتان می‏‌خواهد، هر جوری هم دلتان می‏‌خواهد زندگی می‏‌کنید. ما اصلاً نمی‌‏توانیم تعقل کنیم زندگی اینها را؛ شما خیال می‏کنید می‏توانید بفهمید اینها چه جوری زندگی می‏کنند؟ اصلاً تعقل نمی‌‏توانیم ما بکنیم، ما در ذهنمان وارد نشده این مطلب که یک طیاره از اینجا برود به هلند و گل بیاورد برای یک مهمانی، سیصد هزار تومان کرایۀ طیاره باشد، اینها چیزهایی است که من شنیده‌‏ام. من که خودم طیاره‏‌چی نبودم که ببینم. اینها چیزهایی است که معروف است و گفته می‏‌شود. ما تعقل نمی‌‏کنیم تعیش اینها را، اینها پیشکش شما. مگر شما از بودجۀ این مملکت، از مال این ملت، از دسترنج این کارگر، از دسترنج این زارع ارتزاق نمی‏‌کنید؟ شمایی که اینقدر دلسوزید برای این زارع، دلسوزید برای این کارگر، یک قدری از این طرفِ خودتان یک خرده بلغزد توی این بیچاره‌‏ها. این زمستان گذشته، با یک میلیون تومان می‏‌شد تقریباً نجات داد این بیچاره‌‏ها را. این یک میلیون تومان مثل یک قطره می‏مانَد نسبت به دریا. خوب یک قدری هم پخش کنید از این چیزهایی که از این ملت به دست آوردید؛ دیگر محتاج به این خرج‌های سازمان‌های عریض و طویل نیستید؛ آنها بروند سراغ کارهایشان؛ اینقدر تن‏‌پرور نباشند، اینقدر مفتخور نباشند، بروند یک کاری انجام بدهند؛ هی بایستم آنجا و بخورم که نمی‏‌شود. شما هم محفوظ می‏‌مانید؛ هیچ کس با شما مخالفت آن وقت نمی‏‌کند؛ دلها هم پیش شما آن وقت می‏‌آید؛ آن وقت همان طور که من اینجا نشسته‌‏ام و منبر می‏‌روم و آقایان گوش می‏‌کنند و باورشان می‏‌آید، حرف‌های شما را هم باورشان می‏‌آید. حالا اما هر چه بگویید، می‏‌گویند بیخود می‏‌گویند. هر چه بگویید، اگر بگویید دو دو تا چهار تاست، می‏‌گویند معلوم می‌‏شود که این مطلب بدیهی یک اشتباهی توی آن است.

 

صحیفه امام، جلد اول، صفحه 297

26 فروردین 1343

امام خمینی (ره)

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است