سالهای قحطی عطش
کوچههای صفا و مروه پر از کفتر چاهیهاییست که از دست خدا دانه ورمیچینند. چینههاشان پر از خال ابروی کوچههاست و در غیبت صدای علی در چاه، چهچههی غدیر، غدیر سردادهاند.
حالا کفتر چاهیها میروند تا بشوند ساقی حلقههای حال.
ناگهان در بلندگوهای عصمت اعلان میکنند:
علی سینهی آختهی محمد بود به هجوم غم و شمشیر و تحقیر، عشق میخورد از دستهای هاجر یقین، که حالا اسماعیلش را سیراب شده میبیند. حسین، تنها عکس یادگاری عطش و زمزم، مقیم صفا و مروه است در جستجوی آب، که عباس آن را در چارچوب کعبه قاب کرده است.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
چقدر قلم دلنشین و زیبایی دارن آقای رسولی :) از این کتاب بیشتر نقل قول کنید..