پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

اما وقت رفتن

سلام و خداحافظ.

باز مثل همیشه، وقت رفتن، دلشوره‌ها شروع می‌شود:

وقتی می‌خواهی بروی، وقتی می‌خواهی اتاق سوسنی رنگِ خاطره را ترک کنی، مواظب باش سماورِ همهمه را خاموش کنی.

کتریِ سایه‌ها را از پریز رعد و برق بکش.

برای آرزو می‌نویسم:

غذایت را روی هر کسی از ظن خود شد یار من گذاشته‌ام قربانِ دستت بعد از غذا حتما ظرف‌های وز درون من نجست اسرار من را بشور.

حوله، روی بندِ تنِ آفتاب پهن شده، دست‌هات را که خشک می‌کنی، مواظبِ نقش گلبوته‌های ختائی باش.

راستی، به گلدان‌های لبِ عمر آب بده و علف‌های هرزش را بکن.

با سایه درخت همسایه همدلی کن، نگذار از اینکه آفتاب نیست غصه بخورد.

راستی، یادم رفت چادر نمازِ مادر را از روی بند بردارم، یک وقت بادِ فراموشی نیاید و گل‌های چادر نماز را به نمی‌دانم کجای غریبی ببرد.

تا یادم نرفته... برگ‌های خشکِ حیاط را جارو کن و با صدای خش خشِ خیسِ برگ‌های خشک، زمزمه کن، صدای زمزمه‌ات آبِ حوض را به ترنم وا خواهد داشت، از اینکه دلِ حوضِ سبزآبیِ حیاط را شاد می‌کنی، از خدا می‌خواهم دلت را سبزآبی کند.

گفتم حوض، به کودکان همسایه بگو خدا را خوش نمی‌آید، یک وقت، با سنگی، ریگی، چیزی سکوت حوض را نشکنند.

حواس که ندارم، باز داشت یادم می‌رفت، پری آمده بود دنبالت می‌گفت امروز قرار است سری به آسمان بزنید، می‌گفت فرشته نمی‌آید، او در زمین پاگیر شده و دیگر به آسمان نمی‌رود. می‌گفت قرار است آبی لاجوردی به خواستگاری‌اش بیاید. وقت دیده‌اند، امروز اگه هوا عاشقِ مهر باشد، بله برون است. قرار است بعد از محرم و صفر، عروس را از اینجا ببرند، به یک جای دور... به یک قصه قدیمی، از همان قصه‌هایی که وقتی شاعر بودی، کودک بودی برات می‌گفتم... خب، من دیگر باید بروم،...

اما وقت رفتن...

 

بندبازی روی تن آب، صفحه ۱۰۸ و ۱۰۹

نویسنده: محمدمهدی رسولی

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۲)

صبا مهدوی ۵ شهریور ۹۸، ۲۱:۱۴
قشنگی این نوشته‌ها به این هست که یکی فی‌البداهه به زبان بیاره آنها را، یک دو جین از این استعاره‌ها ورد زبانش باشه، شیرینی نقلش خیلی به آدم مزه می‌کنه...
+ممنون که به اشتراک می‌گذارید.
قاسم صفایی نژاد: ۶ شهریور ۹۸، ۱۱:۱۴
خداروشکر که فرصت هم‌صحبتی با نویسنده‌اش رو این ماه‌ها داشتم.
هانیه ‌‌‌‌ ۵ شهریور ۹۸، ۲۳:۱۹
هر یه خطش برای کل زندگی کافیه ...
قاسم صفایی نژاد: ۶ شهریور ۹۸، ۱۱:۱۳
:)