منم آن کور که بر خلق پیامی دارم
تا که از درگه تو رزق مدامی دارم کی دگر چشم طمع سوی حرامی دارم
هر سحر از خم معشوق که جامی دارم منم آن بنده که نعمت به تمامی دارم
قبلهای دارم و قرآن و امامی دارم
آنچه از عشق شود آب یقینا جگر است آنچه ریزد جگر از آن به خدا چشم تر است
مرغ عاشق خود از این نکته بسی با خبر است دیدن حضرت صیاد نشاطی دگر است
بیسبب نیست که من میل به دامی دارم
عدهای بر در تو گرم نمازند همه جمعی از خلق تو مشغول به رازند همه
قدر اندازه خود غرق نیازند همه در پس پرده تو صاحب نازند همه
منم آنکه ز عصیان تو نامی دارم
کوری از قافله جا ماند و به راهی افتاد شد برادر به گروهی و به چاهی افتاد
دستش از چاه به دامان گیاهی افتاد زان توسل به گیاهش به گناهی افتاد
منم آن کور که بر خلق پیامی دارم
ایها الناس در ِ خانهی مردم نروید پیش هر کس به دو سه ناز و تبسم نروید
از خدا بر در مردم به تظلم نروید جو اگر داد بگیرید و به گندم نروید
من دمی رفتهام و درد مدامی دارم
سخن این است که ما جز تو نداریم کسی درد این است که ما دور شدیم از تو بسی
تا که امروز و به فردا تو به دادم برسی اشک خواهم ز تو اندازه ی بال مگسی
به حسین ِ تو که توفیق سلامی دارم
یا رب از قلهی کوهی شجر طور بده اشک با ناله بده، جنس مرا جور بده
لب شیرین به دعا زین قدح شور بده تا که محمود شوم دولت منصور بده
من ز تو آرزوی روی امامی دارم