پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۴ مطلب در تیر ۱۳۸۸ ثبت شده است

یادداشت

بزرگترین انقلاب فرهنگی

می‌خواست رحمتش همه‌جا را بغل کند. چه رحمتی فراگیرتر از باران؟ از اشک‌های چشمان زیبای تو، باران درست کرد تا تمام مصیبت‌هایی که تو در طول عمرت کشیدی تبدیل به موج زیبای مهربانی و اخلاص شود.
تو در تاریخ انسانیت از همه آسمان‌تر و از همه دریاتر بودی که توانستی با صبر و خوش‌خُلقی، همه تاریخ انسانیت را از نابودی نجات دهی. تو بودی که بذر حذف برده‌داری را پاشیدی و به همه اعلام کردی که فقط کسی بهتر از دیگریست که تقوای او بیشتر باشد؛ نه ثروت مهم است و نه قدرت و نه زیبایی و رنگ و نژاد. با سلمان فارسی از نژادی دیگر مشورت می‌کردی و برای موفقیت بلال حبشی سر از پا نمی‌شناختی.
تو بودی که وقتی اعراب، دخترانشان را زنده به گور می‌کردند و حتی مردمان سرزمین پارسی که در آن زمان برترین تمدن بودند، به دخترانشان اجازه خروج از اندرونی خانه را نمی‌دادند، گفتی حقوق زن و مرد مساوی است. دست دخترت را بوسیدی و با ورود او به خانه قیام می‌کردی.
تو بودی که به همه گفتی در میان خودتان، به دور از هرگونه تکبر و قیافه‌گرفتن، بر مهربانی به یکدیگر سبقت بگیرید و در مقابل دشمنان خدا بایستید و لحظه‌ای عقب ننشینید. چه جالب که فقط دشمنان خدا  را از حوزه‌ی مهربانی خارج کردی، نه دشمنان خودمان را!
تمام تغییرات بلندمدت فرهنگی خود را، اولین نفر اجرا می‌کردی تا همه از نفس مسیحا دم تو زنده شوند. این‌گونه بود که خدای خالق عزیز در مورد تو گفت: «لقد کان فی رسول الله اسوه حسنه» و رحمتش به وسیله تو به همه عالم رسید.

 

 

 

نقل قول

من ز هر سنگ، چنان آب روان می‌گذرم...

هر شب از خواب چو رخسار بتان می‌گذرم                همچو تجّار ز کالای گران می‌گذرم
نشکستم سر مویی دل کس را زین رو                     از پل روز جزا هم نگران می‌گذرم
عمر آن‌قدر ندارم که به من دل بندی                        من چنان خنده‌ی آن غنچه‌دهان می‌گذرم
ضبط لب می‌کنم از بیم سخن‌های گزاف                  من ز ترس ضرر از خیر دکان می‌گذرم
اوّل وقت بدست آر دلم را ای دوست                        ورنه چون وقت فضیلت به اذان می‌گذرم
کینه‌ی سنگدلان را نگرفتم در دل                             من ز هر سنگ، چنان آب روان می‌گذرم
 
 
 
یادداشت

میلاد مولا

یادش بخیر؛ پارسال که مکّه بودم لحظه‌شماری می‌کردم که شب جمعه بشه و بیام نزدیک محل تولّدت با خدا اونجوری حرف بزنم که تو می‌زدی. همونجوری که به کمیل‌بن‌زیاد یاد دادی و ما هم ازت یاد گرفتیم که میشه انقدر زیبا با خدا صحبت کرد. یادمه اون قسمت دیوار کعبه که برای ورود مادرت شکاف خورده بود، هنوز نشونی از تولّد تو داره. روحانی کاروان می‌گفت که وهابی‌ها هر سال اونجا رو تعمیر می‌کنند که نشونی نمونه ولی باز هم شکاف خودشو نشون میده! مثل این‌که هر جا تو بری، هر کسی مقابلت باشه شکست میخوره؛ هر چیزی مقابلت باشه می‌شکند. یه بار هم به قلب من بیا و قلب سنگم رو بشکن.