پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

شخصی

پرسش

گاهی انسان نیاز دارد بایستد، ببیند در گذشته چه کرده است، الان کجاست و چه مسیری برای آینده در پیش گرفته است؟

باید پرسش کند از خود؛ در مورد همه چیز: خودش، خانواده‌اش، حرفه‌اش، بایدها و نبایدهایش.

امروز برای من آن روز است.

مهم نیست جواب همه پرسش‌ها را بدانم یا نه. مهم این است که پرسش‌ها را از خودم بپرسم و تلاش کنم به پاسخ‌هایی شایسته برسم. پاسخ‌هایی که می‌تواند مبنای اهداف و مسیر آینده شود. 

درس بگیریم

غروب روز گذشته هنوز خبر رسمی درگذشت هاشمی رفسنجانی اعلام نشده بود و فقط سر زبان‌ها افتاده بود، در یک گروه تلگرامی به دوستان گفتم که بودن یا نبودن شخص ایشان خللی در سیستمی که ایشان بنا نهاده وارد نمی‌کند. ایشان برخلاف اکثر سیاستمداران ایران، به جای اینکه شخص خودش را محور قرار دهد و همه رو دور خودش جمع کند، سیستمی ایجاد کرد که اگر جانشینان او توانایی اداره این سیستم را داشته باشند، سال‌های سال کارکرد خواهد داشت.

همیشه منتقد هاشمی رفسنجانی بودم. از همان سال‌های کودکی‌ام که در دوره ریاست جمهوری ایشان سپری شد و به دلیل عواقب جنگ تحمیلی و البته نگاه غلط ایشان در اعتماد به نسخه‌های اقتصادی نهادهای بین المللی مردم تحت فشار بودند تا پس از آن در سالهایی که نقش‌آفرینی‌های سیاسی دیگری کردند. اما انتقادات من هیچوقت باعث نشد که زبان به ناسزا بگشایم یا او را خائن قلمداد کنم. همیشه هم در صحبت‌های دوستانه یا کاری، که بقیه او را وابسته به غرب می‌دانستند، می‌گفتم که با همه اختلاف‌نظر و عقاید اما هاشمی نه وابسته است و نه ارتباطی با دشمن دارد. اتفاقا تا قبل از سال 88 استکبار ستیزی او از خیلی مسئولین دیگر بیشتر بود و با تمام انتقاداتی که راجع به رواج اشرافیت در بین مسئولین در دوره ایشان، یا نوع نگاه اقتصادی ایشان داشتم اما همیشه طرفدار خطبه‌های نماز جمعه روز قدس ایشان در طول سالیان متمادی بودم. 

هاشمی با تمام رنج‌هایی که کشید و عقایدی که داشت و اعمال خوب و بدی که انجام داد، خودش بود؛ یک شخصیت مؤثر در کشور که نظرات خودش را بیان می‌کرد و بارها خود را به معرض آرای عمومی مردم گذاشت. چندین بار شکست خورد و بارها پیروز شد اما هیچگاه از اینکه خود را در معرض آرای مردم بگذارد، هراس نداشت. 

پس از درگذشت او، گویا عده‌ای حرف‌ها و تهمت‌هایی که علیه او می‌زدند را فراموش کرده‌اند و حالا برای او مدیحه‌سرایی می‌کنند. سخنم این نیست که حالا مایه‌ای برای اختلاف‌افکنی بین مردم پیدا کنیم، حرفم این است که درس بگیریم و دیگر به کسی تهمت بیجا نزنیم تا بعدا پشیمان نشویم. آن عده افراط‌گر دیروزی که جانب انصاف را کنار می‌گذاشتند، حالا تفریط می‌کنند و حتی نگاه‌های غلط هاشمی را درست می‌انگارند. 

هاشمی مانند هر انسان دیگری خوبی و بدی داشت، هم در رویکردهایش و هم در عملکردش. خوبی و بدی او را درست بشناسیم و بشناسانیم تا کشورمان بیشتر پیشرفت کند وگرنه دوره زندگی او تمام شد و امید است که عاقبت بخیر شده باشد. 

----------------------------------

پ.ن 1: باید مراقب خودمان باشیم. می‌‌شود انسان مؤثری مانند هاشمی بود و در گیر و دارها و آزمایش‌های گوناگون شخصی و خانوادگی و اجتماعی اعمالی انجام داد که تردید در عاقبت بخیری آن را برخی احساس کنند، دیگر امثال من که جرأت یک سیلی خوردن هم نداریم، بماند!

پ.ن 2: آن عده‌ای که هاشمی را عاقبت به شر می‌دانند، بدانند که امام خمینی (ره) معتقد بود که حتی در مورد دشمنان قسم خورده اسلام مانند یزید هم اگر حدیث امام معصوم نداشتیم مبنی بر شامل عذاب شدن او، حق قضاوت نداشتیم، چون ممکن است ساعات پایانی عمر توبه کرده باشد و توبه‌اش مورد قبول واقع شده باشد، مابقی انسانها که بماند. 

پ.ن 3: بهتر است به جای قضاوت درباره عاقبت به شری یا عاقبت به خیری یا تردید در این باره، هر کس به خودش فکر کند و درس بگیرد.

گرفتن یک تصمیم ساده

جمعه گذشته به اتفاق خانواده پس از چند وقت به زحمت توانستیم فرصتی بیابیم و زمانی خالی کنیم و به گردشی فرهنگی - تفریحی برویم. به هر حال حضور دخترمون در انتخاب اماکن تفریحی کمی دست ما را می‌بنده و باید جایی بریم که ایشون هم اذیت نشه. کاخ گلستان را انتخاب کردیم تا هم همسرم به دیدن نقاشی‌های کمال الملک بپردازه و هم به سایر موزه‌های متعدد و ابنیه آن سری زده باشیم.

به چهارراه گلوبندک که رسیدیم زمان ناهار شده بود، جای شما خالی رفتیم رستوران مسلم و ناهار میل کردیم. یه توصیه در پرانتز که هر وقت مسلم رفتید، یک پرس غذا سفارش بدید و دو نفری میل کنید، وگرنه اگر مثل ما دو پرس غذا سفارش بدید، مجبورید اندازه 2 پرس رستوران‌های دیگه، غذا با خودتون ببرید خونه! خیلی اندازه پرس‌های غذا زیاده.

خلاصه اینکه به کاخ گلستان رسیدیم. بلیط تمامی موزه‌ها و جاهای دیدنی کاخ رو تهیه کردیم که بعد از مدت‌ها گردش نرفتن، چیزی به دلمان نماند. بعد از رؤیت تخت مرمر و خلوت کریمخانی که در حیاط کاخ هستند و «ورودی» ندارند، وارد نگارخانه شدیم و نقاشی‌های بی‌نظیر کمال الملک را دیدیم و لذت بردیم. از نگارخانه که بیرون آمدیم، دومین سالن، سالن اصلی کاخ بود که گویا بهترین جای دیدنی کاخ نیز هست. تا آمدیم وارد شویم، کارمند جلوی در گفت: «صبر کنید برق همین الان رفت، داخل تاریکه!» بقیه سالن‌ها و موزه‌ها هم به همین ترتیب تاریک بود. خلاصه بعد از یک ساعت صبر و قدم زدن در حیاط کاخ، مسئول کاخ گلستان تصمیم گرفتند یک ساعت باقیمانده تا پایان ساعت بازدید را نیز به دلیل قطعی برق تعطیل اعلام نمایند! و به ما گفتن که می‌تونید برید بلیط‌هایی که استفاده نکردید رو پس بدید و پولتون رو بگیرید. 

پس دادن بلیط‌های استفاده نشده به کنار، اما چقدر مدیریت چنین مکانی باید ضعیف باشد که از این دست اتفاقات رخ دهد؟ به هر حال برخی به زحمت زمان خود را می‌توانند هماهنگ کنند تا چنین روزی برسد، و عملا با همین برق رفتن ساده 2 ساعته، کل روز ما خراب شد. ما به کنار، آن روز در کاخ بیش از 15 توریست از کشورهای مختلف دیدم که معلوم نیست دوباره بتوانند این کاخ را ببینند یا خیر. 

یعنی اداره برق منطقه نمی‌داند لااقل در زمان بازدید کاخ نباید برق منطقه را قطع کند یا مثلا مدیر کاخ نمی‌تواند چنین تفاهمی با اداره برق منطقه نماید؟ یا مثلا اگر اداره برق منطقه بی‌کفایت است، مدیر کاخ نمی‌تواند برق اضطراری برای کاخ تهیه نماید؟

-------------------------------

پ.ن: ما به شدت از وجود مدیران سنتی در کشور رنج می‌بریم. مدیرانی که همانطور که از دهه 60 تا به حال وزیر و مدیر مانده‌اند، همان تفکرات را هم دارند و نمی‌دانند امروزه «زمان» برای بسیاری از مردم خیلی مهم شده است و صرفا با پس دادن بخشی از هزینه بلیط، مشتری راضی نمی‌شود. هنوز فکر می‌کنند دهه 60 هست و می‌توان کشور را به شیوه حجره‌های قدیمی خود اداره کنند. ای کاش لااقل به شیوه‌های اداره حجره پایبند بودند و کمی به فکر از دست ندادن مشتری بودند. به این فکر نمی‌کنند که مثلا آن 15 توریست که میان آنها هم از آسیای شرقی بودند و هم از اروپا، چه حسی راجع به کشورمان پیدا می‌کنند. 

به امید اینکه بازنشستگان را به جای مصدرهای مدیریت اجرایی، در سمت‌های مشاوره‌ای ببینیم.

شخصی

کلاغ تنبل

معمولا کل زمان حضورم در مترو با مطالعه می‌گذره، اما استفاده از تاکسی کمی مطالعه رو سخت می‌کنه؛ به چند دلیل: هم معمولا مسیر کوتاه‌تره، هم صدای بلند رادیو که در اغلب تاکسی‌ها روشنه مانع میشه و هم تکان‌ها و پیچ‌های گاه و بیگاه، بحث و تحلیل سیاسی اجتماعی که بماند.

امروز صبح وقتی خیابان ولیعصر را با تاکسی طی می‌کردم، مطالعه را کنار گذاشتم و پشت چراغ قرمز حواسم به کلاغی جلب شد که به سمت آسمان نگاه می‌کرد اما روی نرده‌ها یکی یکی می‌پرید و پیش می‌رفت. در دلم خندیدم که این کلاغ که بال دارد و توانایی پرواز، چرا یکی یکی نرده‌ها را به این سختی می‌رود؟ اصلا چرا جای بهتر و محکمتر و مناسب‌تری نمی‌نشیند که پا یا چنگالش کمتر اذیت شود؟

دیدم قبل از کلاغ باید به خودم بخندم. خدا این همه ظرفیت و توانایی و قابلیت در اختیار انسان گذاشته است تا بتواند با اراده خود به هر کجا می‌خواهد برسد. به انسان هم یادآوری کرده که همه طبیعت را برای تو خلق کردم و می‌توانی از همه چیز استفاده درست کنی، اما آرزوی درازمدت ما نهایتش به همین دنیا ختم می‌شود. چقدر سست بنیادم و چقدر تنبلم که از فرصت عمر برای راه رفتن به کمتر از نرده هم راضی شده‌ام.

------------

پ.ن 1: الان داشتم فکر می‌کردم شاید همین فکر کوتاه امروز من باعث شد که کلاس درس امروز در دانشگاه سوره در مورد «خلاقیت و نوآوری» را بیشتر متمرکز کنم بر اراده‌مان برای ایجاد خلاقیت.

پ.ن 2: اینجا را هم بخوانید.

شهامت و زخم زبان

امروز به اتفاق همسرم سوار تاکسی بودیم که دو نفر از برادران افغانستانی هم سوار شدند. به محض اینکه سوار شدند، راننده گردنبند شبیه پلاک یکیشون رو سوژه خنده کرد و راجع به آویزی که شبیه فشنگ بود، گفت: تیر داشت میومد سمتت و اثر نکرد و آویزونش کردی؟ جوان افغانی که حدود ۲۰-۲۲ سال سن داشت با روی خوش جواب داد و گفت:‌ بله.
راننده پرسید: مدافع حرم هستید؟ اون یکی گفت بله.

پرسید چقدر می‌گیرید؟ گفت ۳ میلیون.

راننده از آینه به من نگاه کرد و گفت: می‌بینی؟ اونوقت من باید ۱۳۰۰ درآمد داشته باشم.

گفتم: اینها جونشون رو گرفتن کف دستشون. شما حاضری با ۳ میلیون یا حتی ۱۰۰ میلیون جونت رو بگیری کف دستت؟ گفت: نه، کل تهران هم بگن مال تو ، وقتی نمی‌دونم برگشتی در کار هست یا نه، قبول نمی‌کنم. گفتم: خب چرا پس به این‌ها گیر میدی؟ به اون مدیرهایی اعتراض کن که ماهی ۲۰ میلیون می‌گیرن و هیچ کاری هم نمی‌کنند.
جوان افغانی گفت: پول چیه؟ یک زیارت آنجا به اندازه همه دنیا می‌ارزه.
راننده گفت: حرم دوباره ساخته میشه، مگه خراب بشه چی میشه؟ جوان افغانی گفت: شما چرا ۸ سال جنگیدید؟ راننده گفت: آنها می‌خواستن خاک ما را بگیرند، ناموسمان در خطر بود.

همسرم گفت: اهل بیت پیامبر که از ناموس مهم‌ترند. اگر دشمن خانه‌تان را خراب کند، می‌گویید دوباره می‌سازم؟
به مقصد رسیده بودیم و باید پیاده می‌شدیم. به این فکر می‌کردم اگر شهامت جهاد در راه عقیده نداریم، لااقل به جای زخم زبان زدن به دلیران، تشکر کنیم یا حداقل در حضور آنان سکوت کنیم. چقدر غریبند مجاهدان مدافع حرم...