پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۱۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شخصی

یک میلیون بازدید

چند روزی می‌شود که از مرز یک میلیون بازدید از وبلاگم می‌گذرد. یک میلیون بازدیدی که نتیجه کمتر از 10 سال عمر این وبلاگ است.

وبلاگ قبلی من کمتر از 2 سال عمر کرد و انقدر به دست فراموشی سپرده شد که حتی یادم نمی‌آید حذفش کرده بودم یا نه. هر چند که به نظرم آن سرویس وبلاگ نویسی کلا از بین رفته است. سرویسی بود به نامی شبیه پارس که دامنه وبلاگ با اسلش بعد از دات کام قرار می‌گرفت.

اما این وبلاگ در طی کمتر از 10 سال، یک میلیون بازدید داشته است، یعنی به صورت میانگین حدودا سالی 100 هزار تا. بگذریم از فراز و نشیب‌ها که زمانی فعالان فضای مجازی انقدرها نبودند که الان هستند، زمانی تب وبلاگ‌نویسی در ایران داغ بود و خوانده می‌شدند و شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌های موبایلی انقدر فراگیر نشده بودند، زمانی خوانندگان این وبلاگ آنقدرها هم زیاد نبودند و نمایشگر بازدید آن معمولا بیشتر از عدد 15 را نشان نمی‌داد، زمانی نظرات بیشتری زیر پست‌ها بود و حالا کمتر، زمانی محتوای پست‌ها به سویی بود و در طی زمان تغییراتی کرد و ... اما همه اینها را که کنار بگذاریم چند مورد مهم است که اتفاق افتاده است:

- یکی اینکه این وبلاگ هنوز به روز رسانی می‌شود. بسیاری از وبلاگ‌ها در دوره‌ای پرمخاطب و تأثیرگذار بوده‌اند ولی دوامی نداشته‌اند و به هر دلیلی یا حذف شده‌اند یا شبیه موزه‌ای که پست‌های بعضا باارزش آنها هنوز جلب توجه می‌کند. سالهای سن آدمی که یکی یکی می‌گذرد و مشغله‌ها که بیشتر می‌شود، حفظ به روز رسانی مستمر سخت است اما شدنی.

- دوم اینکه هر چند پست‌هایی غیروبلاگی داشته‌ام و در برهه‌هایی از زمان این پست‌ها زیادتر از حد معمول هم بوده‌اند اما همیشه پست‌های وبلاگی وجود داشته‌اند و این وبلاگ، تبدیل نشده است به بازنشر مقالات و یادداشت‌های مطبوعاتی و علمی.

- سوم اینکه ساختار وبلاگ را همیشه سعی کرده‌ام حفظ کنم؛ برای همین هنوز پیوندهای پیشنهادی روزانه دارم (هر چند ممکن است هر روز به روزرسانی نشود)، هنوز برای وبلاگ دیگران نظر می‌دهم، هنوز نظرات مخاطبان برایم مهم است و ... 

این موارد را مهم‌تر از یک میلیون بازدید می‌دانم، چون به نظرم «ساختن برای ماندن» می‌تواند درجه اثرگذاری را هم بالا ببرد. وبلاگ را برای نشر افکار شخصی بهتر از شبکه‌های اجتماعی و پیام‌رسان‌های موبایلی و ... می‌دانم. دلایلی از جمله سهولت دسترسی با جستجو، بایگانی، طبقه بندی موضوعی و ... یا حتی نسبت به کانال‌های تلگرامی که اخیرا مد شده و وبلاگ‌نویسان قدیمی هر کدام کانالی راه انداخته‌اند، مزیت «تعامل با مخاطب». دیدگاهم این است که امثال کانال و گروه و ... دوره‌ای دارند که تمام می‌شوند، اما وبلاگ باقی می‌ماند چون شاید بیراه نباشد اگر بگویم که وبلاگ یک «رسانه» است اما کانال تلگرام «یک ابزار توزیع». شاید به همین خاطر بود که طی این 10 سال، درسنامه «آشنایی با وبلاگ نویسی» را نوشتم، به کمک دوستان چهره برتر وبلاگی سال را انتخاب کردیم، داور چند جشنواره وبلاگ نویسی شدم و وبلاگ نویسی را تدریس کردم. 

-----------------

بعد نوشت: حیفم آمد قسمت نقل قول وبلاگم را بیشتر معرفی نکنم. قسمت نقل قول این وبلاگ شامل جملات و بندهای زیبا از کتابهای مختلف است که در حال مطالعه آنها هستم که با کلیک روی تصویر «کتابخوان الکترونیک» می‌توانید وارد آن شوید. پست‌های این بخش برای مدت کوتاهی در صفحه اصلی وبلاگ نمایش داده می‌شوند و به محض اینکه پست جدیدی اضافه شود، دیگر فقط در صفحه نقل قول نمایش داده می‌شوند تا مطالب صفحه اصلی فقط نوشته‌های خودم باشد. حتما این صفحه جذاب را ببینید.

------------------

پ.ن: ای کاش وبلاگمان را آن کسی که دلمان می‌خواهیم بخواند نیز بخواند!

مراقبت امنیتی نه تشریفات!

جریانی پیش آمده و یک مقدار، به اندازه یک گوشه، برای ما مشکل ایجاد کرده است. ولی این مشکل را با همت و حضور و همیای و همکاری شما ان شالله حل خواهیم کرد. مشکل این است که تا موقع شهادت مرحوم آیت الله استاد مطهری ما همین چیزهایی را که گفتم کاملا می‌توانستیم رعایت کنیم. من با همان کیفیتی که قبلا می‌آمدم و می‌رفتم، می‌آمدم و می‌رفتم و محافظ و مراقبی هم نمی‌خواستم. خیلی راحت و آسان و بی‌ریا و بدون هیچگونه قیدی و بدون هیچگونه امر اضافی آمد و شد می‌کردیم. در خانه ما مسلحی نبود، در کنار خانه ما مسلحی نبود، در اتاق ما مسلحی نبود، تنها می‌رفتیم و می‌آمدیم. پس از شهادت ایشان و ترور ایشان، شما امت در تشییع جنازه ایشان فریاد کشیدید که امنیت اینها باید تأمین شود! شما فریاد کشیدید و امام امر فرمود که باید از اینها مراقبت کنیم. بنده خودم را می‌گویم: من چیزی نیستم که بخواهند از من مراقب بکنند. ولی خوب، بالاخره فعلا اینطور که شما می‌گویید باید مراقبت کنند. بنابراین، در رفت و آمدهایمان دو یا سه یا چهار پاسدار با اسلحه همراه ما هستند. در خانه چند پاسدار هستند. درِ خانه را پاسدار باز می‌کند. این برای ما سوهان روح است. این پاسدارها چنان جوان‌های خوبی هستند که من با تمام قلب آنها را دوست دارم. آنها هم نسبت به من لطف دارند. رابطه ما با آنها برادروار است. اما ما اصلا به این حرفها عادت نداشتیم. اصلا برای ما خلاف عادت است. ما یک طلبه‌ای بودیم که راحت می‌آمدیم، راحت می‌رفتیم، آزاد می‌آمدیم، آزاد می‌رفتیم. الان اصلا آزادی ما سلب شده است. گاهی هم که بنده می‌خواهم در جایی زودتر پیاده شوم و با مردم باشم، این برادرها بر اساس احساس مسئولیت می‌گویند آقا پیاده نشوید! البته من گاهی به حرف اینها گوش نمی‌دهم. حتی مکرر به حرفهایشان گوش نمی‌دهم. پیاده می‌شوم، می‌گویم که در میان همین مردم و با همین مردم از همه جا بهتر است. ولی اینها گاهی بعدا ملامت می‌کنند و می‌گویند اگر چنین شد، اگر چنان شد! 

من عرض کردم که می‌خواهم ان‌شاءلله با کمک شما مسأله را حل کنیم. به آنها هم گفته‌ام در اولین فرصت ان‌شاءلله این مشکل را هم حل می‌کنیم. ما این را نخواسته بودیم. اصلا نخواسته بودیم. از آن هم بیزار هستیم. منهای این قسمت، دیگر بقیه کارهای ما می‌تواند عادی و معمولی باشد. همه چیز آن معمولی باشد. این گوشه را هم باید معمولی کنیم. نمی‌شود که به این صورت بماند. من اصلا می‌ترسم این مسأله ما را منحرف کند. من خوب یادم می‌آید وقتی خیلی جوان بودم، شاید شانزده هفده سالم بود، مدت کوتاهی بود درس طلبگی می‌خواندم، همکلاسی‌های من از دبیرستان می‌آمدند با من پیرامون مسائل روز بحث می‌کردند. یکی از حرف‌هایی که آن موقع در ذهن آنها کرده بودند و می‌پرسیدند این بود که می‌گفتند حضرت علی (ع) وقتی از خانه می‌خواست به مسجد بیاید، می‌دانست که به او حمله می‌کنند یا نه؟ اگر می‌دانست یا احتمال قابل ملاحظه‌ای می‌داد و قراین نشان می‌داد، چطور چنان بی‌پروا به مسجد آمد تا شهید شود و عالم اسلام علی را از دست بدهد؟! آن موقع‌ها،‌در همان سن نوجوانی، من به این همسن و سال‌های خودم گفتم، برای اینکه علی در آن خط حکومتی بود که پس‌رو پیش‌رو را نفی می‌کرد. اگر از آن خط منحرف می‌شد و به خط پس‌رو پیش‌رو درست کن می‌افتاد، می‌دید آرمانش قربانی شده. ولی علی ترجیح می‌داد خودش قربانی بشود ولی آرمانش قربانی نشود... من الان در رابطه با خودمان همین را می‌گویم. عرض کردم که امیدوارم به زودی بتوانیم این مسئله را تمام کنیم. اگر هم حادثه‌ای پیش بیاید هیچ‌طور نمی‌شود! ما به افتخار شهادت می‌رسیم، و این سعادت ماست! جامعه ما هم جای ما را پر خواهد کرد. دیگران مسئولیت‌های ما را به عهده خواهند گرفت. من با تمام وجودم از این گوشه انحرافی اضطراری که الان در زندگی‌ام و روابطم با مردم پیش آمده بیزار هستم. می‌دانم عده‌ای دیگر از برادران ما هم دچار این مشکل هستند. ولی ما تلاش می‌کنیم، اولا این وضع را به زودی عوض کنیم و به همان صورت عادی، به تمام معنا عادی، که با مردم و با دوست و دشمن داشتیم،‌ برگردیم؛ و ثانیا، حالا که نمی‌شود این کارها را بر خلاف فرمان امام و رأی امام و نظر امت کرد، حالا که فعلا برای مدت خیلی کوتاهی که توطئه‌های آمریکا و شیطان بزرگ و دیگران سر راه ماست اجازه نمی‌دهید و اجازه نمی‌دهند که چنین کنیم، کوشش داریم آن را به حداقل لازم برسانیم، به طور که واقعا فقط در همان حد مراقبت امنیتی باشد نه در حد تشریفاتی. بر این نکته سخت مراقبت داریم. به همین دلیل من به برادرهای پاسدار اجازه نمی‌دهم در ماشین را برای من باز کنند. خودم در را باز می‌کنم. حتی الامکان هم نمی‌گذارم آنها در ماشین را ببندند، باید خودم ببندم. لااقل می‌گویم این جزییات را مراقبت کنیم تا این کار معنی مراقبتی و محافظی داشته باشد. 

 

ولایت، رهبری، روحانیت، صفحه 285 تا 288

نویسنده: شهید بهشتی

سخنرانی بهمن ماه 1358 در مسجد لرزاده تهران

نقل قول

پرهیز از رنگ و بوی طاغوتی

و شما ای روحانیون عزیزی که مسئولیت‌های مختلف ولایت فقیه را بر عهده گرفته‌اید و گوشه‌هایی از اعمال این ولایت فقیه را عهده‌دار شده‌اید! شما را به خدا سوگند، لباس پوشیدنتان، اخلاق و رفتار و معاشرتتان، نشست و برخاستتان، آمد و شدتان، منزل و مأوایتان، همه چیزتان چنان باشد که این مردم ببینند شما کسانی هستید که از علم و معرفت و فقه اسلامی و عدالت و تقوای اسلامی و آشنایی به مسائل امروز امت اسلام و جهان، سهمی وافر و اگر نه در حد عالی ولی لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول دارید، تا این انسان‌های پرشور باایمانی که در برابر مخالفان ولایت فقیه اینگونه سینه سپر کرده‌اند روز به روز سرافرازتر و سربلندتر باشند.

مبادا رفتار من، وضع من، آمد و شد من، در مردم این شک و تردید را به وجود آورد که ای بابا، اینها هم وقتی به مقام و مسند اعمال ولایت و حکومت و اداره جامعه رسیدند، بو و رنگ طاغوتی پیدا کردند! اگر چنین شود، آن وقت خیانت و ضربتی را که ما به انقلاب و اسلام وارد کرده‌ایم از خیانت و ضربت دشمنان دیگر سنگین‌تر، و عقاب و عذاب و کیفر دنیا و آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود. روحانیت عزیز، علمای اسلام، در هر خدمتی هستید و هستیم، سخت مراقب این نکته باشیم.

 

ولایت، رهبری، روحانیت، صفحه 284

نویسنده: شهید بهشتی

سخنرانی بهمن ماه 1358 در مسجد لرزاده تهران

نقل قول

آخوندیسم خوب و بد!

معلوم شد جامعه ما اگر بخواهد به راستی جامعه اسلامی بماند و اسلام اصیل بر آن حکومت کند، باید فقیه در جامعه هم رهبری فقاهتی کند هم رهبری ولایتی. یعنی باید نبض حکومت در دست فقیه باشد. حالا شما بروید جار و جنجال راه بیاندازید و داد و قال کنید که نگفتیم بالاخره آخوندیسم می‌شود! نگفتیم بالاخره این انقلاب سر از حکومت آخوندها در می‌آورد! اما خوشبختانه شما مردم متدین باایمان انقلابی گول این حرف‌ها را نمی‌خورید! علمای اسلام اگر در مقام ولایت، دنیاطلبی کردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتی شد، اگر اینهایی که تا قبل از ولایت فقیه با مردم خاکی و متواضع بودند حالا برای مردم قیافه گرفتند و حرکت کردند و نشست و برخاست کردند، اگر در رفت و آمدهایشان بوق و کرنا و اسکورت و پس برو پیش بیا پیدا کردند، اگر به جای اینکه در خانه‌هایشان بنشینند کاخ نشین شدند، اگر گارد برای خود درست کردند، اگر از این کارها کردند، من اصلا می‌گویم اینها فقیه جامع الشرایط نیستند تا ولایت داشته باشند! اما اگر اینها در دوره ولایت فقیه، رفتارشان با مردم همان بود که قبلا بود، اگر زندگی‌شان همان بود که قبلا بود، اگر رفت و آمدهایشان همان بود که قبلا بود، آنوقت آخوندیسم چه معنا دارد! معنایش این است که بگوییم این انقلاب در پی آن است که قوانین اسلام و مُرّ اسلام را حاکم کند. مگر ما غیر از این می‌خواستیم؟ اگر آخوندیسم معنایش حاکمیت مُرّ اسلام و اسلام با شناخت فقیه و با مراقبت فقط بر اجرای اسلام است، این آخوندیسم برای ما مطلوب است. ای آخوند! گوشَت را باز کن که این آخوندیسم تو را در قانون اساسی‌مان وصف کرده‌ایم. گفته‌ایم فقیه اسلام‌شناس و صاحبنظر در مسائل اسلام، عادل، باتقوا، شجاع، آگاه به مسائل زمان، مدیر و مدبر. من مسلمان از حکومت کردن چنین آخوندی استقبال می‌کنم.

 

ولایت، رهبری، روحانیت، صفحه 283

نویسنده: شهید بهشتی

سخنرانی بهمن ماه 1358 در مسجد لرزاده تهران

 

 

نقل قول نقل قول

روزهای دشوار

روزهای سخت و دشوار زندگی، روزهایی هستند که به انسان عبرت می‌دهند خدا بزرگتر از آن است که بتوان تصور کرد. روزهایی که وقتی انسان در آینده با حوادثی به سختی آن مواجه شد، دیگر دلش قرص‌تر است و قلبش مطمئن‌تر. سختی و راحتی، خوشی و ناراحتی زندگی ممزوج یکدیگرند و یکی از آن یکی بدست می‌آید. هیچ راحتی‌ای نیست که تلاش و کوششی پشت آن نهفته نباشد و هیچ سختی‌ای نیست که متأثر از راحتی یا مؤثر بر آن نباشد. البته زندگی یک کل است که همیشه همان زمان و حین همان کار ممکن است نتیجه آن را نبینی اما به هر حال دنیا دار مکافات است.

چقدر زیباست که فاصله‌هایی که در دار مکافات وجود دارد، فرصت است برای استفاده بهتر و شایسته‌تر؛ برای جبران گذشته و برای بهتر شدن و پیشرفت کردن.

روزهای سخت و شلوغ نسبت به روزهای بی‌برنامه و خلوت، کمتر خسته کننده است. درست است جفتش لازم و ملزوم یکدیگرند و انسان با هر دو مواجه است اما آن چیزی که روح انسان را جلا می‌دهد «درد*» است. 

 

پ.ن: درد به معنایی که شهید دکتر چمران در کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» از آن استفاده کرده است.