در هر دوره زمانی ممکن است سازمان، کارخانه یا یک واحد تولیدی ورشکست شود، تعطیل شود یا هر اتفاق دیگری برایش رخ دهد. در بعضی از دورههای زمانی میتواند این اتفاق بیشتر بیفتد و در برخی دیگر از زمانها کمتر. یکی از این واحدهای تولیدی که در سالهای اخیر مشکلات بسیاری دارد، شرکت روغن نباتی پارس قو است که مشکلات کارگری آن در دوره زمانی است که کارخانجات دیگری نیز دچار بحران هستند.
کارگران این شرکت هم مانند سایر شرکتهای بحران زده دچار مشکلاتی هستند؛ مشکلاتی اساسی. کارگرانی که با حقوق پایین و نزدیک به کف حقوق وزارت کاری گذران زندگی میکنند و معمولا مخارج بالای زندگی در تهران و اجاره خانه و ... مجال پس انداز به آنها نمیدهد. طبیعتا این دسته از کارگران متفاوت هستند با مثلا دستهاز کارکنان شرکتی دیگر که با حقوق بالا فرصت پس انداز داشتهاند.
شرکت روغن نباتی قو، از چند سال پیش که به بخش خصوصی واگذار میشود مشکلات فراوانی دارد: تولید به حداقل میزان رسیده است، آن هم در برهههایی از زمان که تولید وجود دارد. مالکان جدید کارخانه، تحریم دانههای روغنی را بهانه قرار دادهاند که به دلیل فعالیت سایر شرکتهای روغنی کشور، از سوی کارگران پذیرفتنی نیست. طی این چند سال، حقوق کارگران چند ماه یک بار واریز شده است و عدم پرداخت حق بیمه آنها، منجر به عدم تمدید دفترچه درمانی آنان شده است.
حال فرض کنید کارگری با سابقه کار 18 سال که با حقوق 1 میلیون و 200 هزار تومان گذران زندگی میکند و ماهی مثلا 400 هزار تومان اجاره خانه میدهد و فرزندانی هم دارد، چه زندگی سختی را سپری میکند اگر سه ماه حقوق معوقه از کارفرمای خود نیز طلبکار باشد!
همین چند ماه قبل بود که یکی از کارگران که نه حقوق خود را دریافت کرده بود و نه دفترچه خود را تمدید شده میدید، با مریضی فرزندش روبرو شد. یک بیماری قابل علاج و کم هزینه اما خیلی راحتتر از آنچه که در تصورمان بگنجد، فرزندش را از دست داد! اینجا دیگر بیمهای هم تمدید نشده است که مدیری وقیحانه بگوید: «همه مسافران قطار بیمه بودهاند، جای هیچ نگرانی نیست!»
گویا مدیران طعم محرومیت را نچشیدهاند و به همین دلیل باورشان نمیآید که خانوادهای میتواند مشکل مالی 100 هزار تومانی داشته باشد که دیگر چوب خط قرضش هم پر شده باشد و به خاطر همین اتفاق ساده، بلایی سر خانواده بیاید که هیچوقت جبران نمیشود. کارگرانی که وقتی از مدیران خود ناامید هستند، میخواهند تجمعی برگزار کنند تا شاید راهی باشد که از طریق قانون، حقوق خود را احقاق کنند اما مجوز نمیدهند و بدون مجوز هم که مشکل امنیتی ایجاد میکند! و ادامه ماجرا...
از همه این بحثها بگذریم؛ روز گذشته با چند رسانه انقلابی تماس گرفتم تا شاید با برجسته شدن رسانهای حرف این کارگران به گوش مسئولین برسد اما پاسخ برخی از آنان کارگران را ناامیدتر کرد. یکی از آنها گفت: چون این دست کارخانجات زیاد شده و احتمال درگیری هم هست، ما نمیتوانیم پوشش دهیم، چون ممکن است تبدیل به مسئله امنیتی شود! دیگری گفت: ممکن است فشار دولت روی ما زیاد شود. دیگری گفت: خودم از نظر مالی در مضیق هستم و آنقدر خبرنگار ندارم که بتوانم حتی خبرهای مهم را پوشش دهم و ...البته بودند کسانی که قول همکاری دادند. بماند که کارگران میگویند برخی رسانهها با جهتگیری خاص (مثلا انتقال کارخانه به خارج از تهران) این خبر را پوشش میدهند و کسی دغدغه مطالبات ما را ندارد.
سخنم این است که صاحب این انقلاب مردم هستند و به جای اینکه قبل و بعد از انتخابات، تحلیل کنیم که چگونه مردم رأی به اصلح دهند یا چرا مردم مناطق محروم در فلان دوره از انتخابات کمتر شرکت کردهاند، کمی حواسمان به نیازهای فوری و ضروری مردم باشد. مردم فقط کسانی نیستند که صدای بلندی دارند و میتوانند از طرق مختلف صدای خود را به گوش مسئولین و سایرین برسانند. گاهی مردم کسانی هستند که دستشان به جایی بند نیست و صدایی از آنها درنمیآید. ممکن است روزهای سختی را بگذرانند اما بالاخره این روزها میگذرد و مردم و قدرتشان باقی میماند.
فیلم مصاحبه با کارگران و کارگری که فرزند خود را از دست داده است را اینجا ببیند.
حادثهای دیگر با این عنوان «برخورد دو قطار در ایستگاه هفت خوان سمنان». یاد حادثهای افتادم که قبلا در همین موضوع اتفاق افتاده بود که یکی از دوستان من هم در آن قطار بود.
چند سال پیش بود که قطار تهران - مشهد در میانه راه از ریل خارج شد. یکی از دوستان من به همراه همسرش در آن قطار به سفر ماه عسل میرفتند. قطار از ریل خارج میشود و این آقا داماد با شدت زیاد به شیشه قطار میخورد و شیشه شکسته میشود و به بیرون پرتاب میشود و قسمتی از قطار به روی او میافتد. تمام بدنش پر از خرده شیشه میشود و ادامه ماجرا تا انتقال به بیمارستان...
رسانهها اخبار این حادثه ناگوار را پوشش میدهند، مسئولین ابراز تأسف میکنند و دستور بررسی میدهند و سایر افرادی که لازم میبینند، ژستی میگیرند و خودی نشان میدهند. اما اینها کوتاه و زودگذر است. اما آن سو برای مردم چه اتفاقی دارد میافتد؟ محسن به بخش مراقبتهای ویژه منتقل میشود؛ چندین عمل جراحی روی او انجام میشود اما اصلا حال مساعدی ندارد. یکی از نزدیکانش خواب امام رضا علیه السلام میبیند و ادامه ماجرا تا اینکه شفا میگیرد و پس از چند هفته از جا برمیخیزد.
محسن هیچوقت به سلامتی قبل از حادثه برنگشت. ریه او مشکل جدی پیدا کرده و دهها میلیون تومان هزینههای عمل را خودش پرداخت کرده و با آن حال نامساعد، مجبور است دنبال بیمههای معتبرش برود تا هزینههای درمانش را تأمین کند. با اینکه دیه دریافتی او باید خیلی بیشتر میشد اما دیه او حتی کفاف خرج عملهای انجام دادهاش نمیشود؛ عملهای آینده آن که بماند.
ریه او کماکان دچار مشکل است. گاهی اوقات به سختی نفس میکشد. یک روز به من میگفت: «همه بیماریها بد است اما مشکل تنفسی بدتر از همه است. حتی کور و لال باشی اما موقع خواب، راحت میخوابی اما مشکل تنفسی حتی اجازه نمیدهد که راحت بخوابی.» ریه او نیاز به عملهای مداوم دارد تا کمی از دردهای او بکاهد اما دکتر میگوید که عملهای مداوم عمر او را کم میکند و باید درد را تحمل کند و مثلا 10 سال یک بار برای عمل جراحی اقدام کند.
او انسان مؤمنی بود و هست اما در مواجهه با چنین ارائه خدماتی از سوی دولت و بیمه و سایر نهادهای مسئول برای گرفتن حق قانونی خود، آن هم در ابتدای زندگی مشترک، به نظرتان چه دیدگاهی باید راجع به مسئولین داشته باشد؟
مردم را فراموش نکنیم که آنها صاحبان این انقلابند و مسئولین نه عمر خودشان جاودانه است و نه عمر میز و مقامشان. به آنها برسیم و به جای ژست اظهار تأسف و نامه بررسی و ... کمی از بارهای مشکلاتشان کم کنیم که رهبرمان فرمودند:
«دغدغه حلّ ریشهای این مصائب و امثال آن از مسائل مردم را در صدر اولویتهای خود قرار دهند و اکنون نیز همه تلاش خود را برای علاج مصدومان و انتقال جانباختگان و کاستن از مصائب داغداران به کار برند.»
یک وقتهایی چیزهایی از دست میدهی که زمانی که آن را داشتی، فکر هم نمیکردی انقدر ارزشمند باشد. آنجاست که حسرت میخوری. این «آن» میتواند یک شخص، یک شیء، یک فرصت، یک زمان یا یک احساس باشد. تا اینجا قابل درک است و باید همیشه مراقب باشیم که به چنین حسرتی دچار نشویم.
اما یک وقتهای دیگری نیز هستند که به ارزشمند بودن چیزی که در اختیار داری واقفی و از آن باخبری اما از داشتن آن استفاده درستی نمیکنی؛ با اینکه میدانیم آن چیز با ارزش هر جا یافت نمیشود، اما حواسمان سرگرم چیزهای بیارزشی میشود که در دکان هر عطاری گیر میآید. این حسرت مضاعف است و تشخیص آن مشکلتر. در واقع چیزی را داری و میدانی ارزشمند است اما در همان حال که در دلت قیمتناپذیر بودن آن را تصدیق میکنی ولی در عمل چیزی را اثبات نمیکنی جز گیج و منگ بودن خودت را! سختی قضیه هم همین است که به جای عملت، مراقب دلت بودی اما بعدها حسرت مضاعف میخوری که علاوه بر دل، عمل نیز مهم است.
خداوندا سپاس تو را که میدانى و پرده میپوشى، و آگاهى و در میگذرى، زیرا هر کدام از ما به ارتکاب زشتیها برخاسته و رسوایش ننمودى، و به اعمال ناروا دست زده و او را مفتضح نکردى، و در پنهانى بدیها مرتکب شده و تو سرّش را فاش ننمودى. چه بسا بدیها که مرتکب شدیم، و چه فرمانهایى که ما را بر آنها بازداشتى و ما از آنها تجاوز کردیم، و چه زشتیها که کسب کردیم، و چه گناهان که به انجامش برخاستیم، در حالى که تو از بین بینندگان بر آن آگاه بودى، و در افشاى آن بیش از توانداران توان داشتى، اما عفو و چشمپوشى تو براى ما در برابر دیدگان ایشان پردهاى، و در مقابل گوششان سدّى بود. پس این پوشاندن عیبها، و پنهان نگاهداشتن فسادها را براى ما پنددهنده و بازدارندهاى از بدخویى و ارتکاب معصیت، و وسیله پیمودن راه توبهاى که گناه را میزداید، و آن راهى که پسندیده است قرار ده، و زمان پیمودن این راه را نزدیک ساز، و ما را گرفتار غفلت از خود مکن، زیرا که ما به سوى تو مایل، و از معصیت تائبیم. الهى بر انتخاب شده از آفریدگانت، محمد و آلش که از سایر بندگان ممتاز و پاکیزهاند درود فرست، و ما را مطیع و گوش به فرمان آنان همانطور که فرمان دادى قرار ده.
صحیفه سجادیه
مناجات سی و چهارم