ما هیچوقت خودرو نداشتیم. یعنی من و پدرم و برادرانم از این نعمت محروم بودیم و این مدلی بزرگ شدیم و تقریبا هیچوقت احساس نیاز هم نمیکردم. برای رفتن به محل کار و سایر موارد هم پز روشنفکری «حمل و نقل عمومی» میدادم و اینکه خودروی تکسرنشین نباید استفاده کرد.
چند هفته قبل که خودرو خریدم، به دلیل اینکه کاملا به رانندگی مسلط نبودم هم کماکان به ارائه پز روشنفکری قبلی میپرداختم و با وسایط حمل و نقل عمومی به محل کار میرفتم.
دیروز تصمیم گرفتم به دلیل اینکه مسیر محل کار جزو طرح ترافیک نیست، با خودروی خودم به محل کار بروم. هنگام رفتن به محل کار مشکلی نبود اما موقع برگشت به منزل 1 ساعت و 50 دقیقه در مسیر پرترافیک عصر تهران بودم!
خلاصه به این نتیجه رسیدم صلاح این است که به پز روشنفکری خود ادامه دهم. اینطور لااقل در مترو میتوانم «کتاب» بخوانم.
بین وبلاگهایی که دنبال میکنم و میخوانم، اگر ببینم قسمت نظرات پستی بسته است، آن پست را اغلب اوقات نمیخوانم.
دیگر برای چون منی اصلا معنا ندارد کسی تا به حال با مردم تعامل نکرده باشد و بین مردم نبوده باشد و به جای شنیدن سخن آنان در اتاقهای در بسته نشسته باشد و رئیس جمهور خوبی برای مردم شود؟
یک روز از هفته دوم فروردین که از محل کار برمیگشتم به سمت منزل، در میدان انقلاب با جوانی مواجه شدم که کنار پیاده رو افتاده بود و از گوشه ابروانش خون جاری بود. یک جوان قد بلند و چهار شانه که گویا هنگام راه رفتن پایش به زمین گیر میکند و زمین میخورد و سرش به جدول کنار پیادهرو میخورد. به همین سادگی!
من وقتی رسیدم که جوان قدرت هیچ واکنشی نداشت و تنها با چشمانش به مردم التماس میکرد که کاری بکنند. اورژانس از مردم اسم و فامیل او را میپرسید تا ثبت کند اما کسی اسم و فامیل او را نمیدانست.
بعد از دقایقی اورژانس آمد و او را برد؛ ان شالله که زنده باشد اما از آن روز فکر میکنم که این دنیا به هیچ نمیارزد. آماده باشیم برای آن روز که شاید برای دل خوش کردن خودمان آن را چند صباحی دیرتر بدانیم اما هست.
بهار رسید؛ بهار دوست داشتنی و زیبا با تمام احساسات خوب و نمایانی مظاهر الهی. ایرانیها از قدیم به درستی بهار را برای شروع سال نو انتخاب کردند و با ایجاد و توسعه فرهنگ و سنتهای مختلف سعی در ترویج حس نو شدن، پیشرفت، نگاه رو به جلو و تزریق مجدد انگیزه به کالبد انسان را داشتند.
بهار برای همه ما که در چارچوب فرهنگ ایرانی تعریف میشویم فرصتی است تا هر چند که از گذشته عبرت میگیریم اما نگاهمان را به سمت آینده معطوف کنیم و برنامه بریزیم تا پیشرفت بیشتری کنیم؛ چه فردی، چه خانوادگی و چه گروههای بزرگتر در حد ملی و جهانی.
تقریبا نزدیک به نیمه سال 96 اولین نشان از دهه چهارم زندگی باید فتح شود. آیا میشود یا خیر کمی کمتر از 6 ماه دیگر مشخص میشود اما باید حواسم را جمع کنم که نشان کجاست و باید به کدام سو و با چه سرعتی و با چه ابزاری بروم. اگر در شش ماه گذشته هم تنبلی و غفلت و اشتباه کردهام، بهار فرصت خوبیست که کاستیها را جبران کنم.
------------------------
پی نوشت: سال نو بر همگی مبارک. امیدوارم نوروز بعدی را با حضرت موعود جشن بگیریم.