چند روز پیش، مهمان مسجدی بودم. پس از نماز یک قاری با لحن بسیار خوب به قرائت قرآن پرداخت. قرائتی که مو به مو تقلید از محمد شحات انور قاری مصری بود. تقلید به خوبی صورت گرفته بود و با صدایی بسیار خوش قرائت میشد.
به این فکر میکردم که چرا محمد شحات انور محبوبیت و مشهوریت بین المللی دارد اما ما کمتر میتوانیم سبکساز و پیشرو باشیم. یک دلیل و شاید یکی از دلایل مهم «خلاقیت» باشد. نه فقط در قرائت قرآن که این فقط یک مثال ساده بود، در سایر صنایع فرهنگی نیز ما کمتر خلاقیت داریم و بیشتر تقلید میکنیم. روزنامه خوب، کتاب خوب، فیلم خوب، تئاتر خوب و موسیقی خوب وقتی خوب است که تقلید از پیشروان دنیا باشد. فکر نمیکنیم که چه کار دیگری میتوان کرد و چه تدبیر دیگری میتوان اندیشید تا لااقل در گوشهای از این صنایع، ما در دنیا پیشرو باشیم.
باید به خلاقیت بیشتر بها داد؛ البته لازمه خلاق شدن، کسب دانش سایرین است ولی نوآوری و توسعه در آنها یا ایجاد کارها و فرآیندهای جدید نیز لازم است. ما ابایی نداریم که علم را از سایرین یاد بگیریم اما ننگمان میکند که همیشه شاگرد بمانیم.
حاتم طائی را گفتند: از خود بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت: بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را.
پس به گوشه صحرائی به حاجتی برون رفتم. خارکنی دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند. گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد منت حاتم طائی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
گلستان، نویسنده: سعدی
باب سوم، حکایت شماره ۱۴
بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان الصفا. گفت: کمینه آنکه مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدم دارد که حکما گفتهاند:
برادر که در بند خویش است نه برادر و نه خویش است
همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دلبسته تو نیست
چـون نـبـود خـویش را دیانت و تـقـوی قــطــع رحــم بـــهــتــر از مــودت قــربـــی
یاد دارم که مدعی در این بیت بر قول من اعتراض کرد و گفت: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است و به مودت ذی القربی فرموده و آنچه تو گفتی مناقض آنست.
گفتم: غلط کردی! که موافق قرآنست و ان جاهداک علی ان تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما.
هزار خـویش که بـیگانه از خـدا بـاشد فـدای یـکـ تــن بــیـگـانـه کـاشــنـا بــاشــد
گلستان، نویسنده: سعدی
باب دوم، حکایت شماره ۴۴
پادشاهی پارسائی را گفت: هیچت از ما یاد میآید؟ گفت: بلی هر گه که خدا را فراموش میکنم.
هر سو دود آن کش ز در خویش براند وآنرا که بخواند بدر کس ندواند
گلستان، نویسنده: سعدی
باب دوم، حکایت شماره ۱۵
با طایفه بزرگان بکشتی در نشسته بودم. زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر بگردابی درافتادند. یکی از بزرگان ملاح را گفت: بگیر این هر دو را که بهر یکی پنجاه دینارت بدهم.
ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد. گفتم: بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کردی و در آندیگر تعجیل.
ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است و دیگر میل خاطر من برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابان مانده بودم این مرا بر شتر نشاند و از دست آن دگر تازیانه خورده بودم در طفلی. گفتم: صدق الله من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعلیها
تا توانی درون کس مخراش کاندرین راه خارها باشد
کـار درویش مـسـتـمند بـرآر که تـرا نیز کـارها بـاشـد
گلستان، نویسنده: سعدی
باب اول، حکایت شماره ۳۵