پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۶ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

یادداشت یادداشت‌ها

سرنوشت کتابفروشی‌های سنتی

این روزها خبر تعطیلی کتابفروشی زیاد می‌شنویم؛ دوباره بحث تعطیلی کتابفروشی طهوری با قدمت 70 ساله شده است و حتی فدک 20 ساله.

طبق آمار خانه کتاب، تعداد کتابفروشی‌های تهران از 200 به 170 رسیده است، فقط طی 2 سال!

کتاب‌فروشی‌های سنتی دیگر با تنفس مصنوعی لوازم التحریر و فیلم و صنایع دستی هم به سختی امورات می‌گذرانند.

کتابفروش حلقه واسط بین ناشر و مخاطب است و بهترین کسی که می‌تواند نیاز کتابخوانان را به ناشران گوشزد کند.

آموزش، پژوهش، خلاقیت و تجهیز به دانش روز، نیاز کتابفروشان امروز است، ضمن آنکه حمایت دولتی و مبارزه با قاچاق کتاب و... باید جدی‌تر دنبال شود.

 

یادداشت شخصی

«تر»های اطراف

این روزها در اطرافم انسان‌هایی هستند پرمطالعه‌تر، باسوادتر، عاقل‌تر، کاربلدتر، مخلص‌تر، خلاق‌تر، خوش اخلاق‌تر، متواضع‌تر، دلسوزتر. 

خدا را از این بابت شاکرم. امیدوارم بتوانم کمی از هر کدامشان الگو بگیرم.

یادداشت شخصی

من یک آدم ساده‌ام ولی مسئولیت‌پذیر!

من یک آدم ساده هستم. سواد آنچنانی ندارم اما نسبت به جامعه و اطرافم مسئولیت دارم. نه هیچوقت جرأت مبارزه داشته‌ام، نه قدرتش را. نه می‌دانم سردار فلانی آدم خوبی بوده یا نه. نمی‌دانم توی سوریه داریم گند میزنیم یا از مرزهایمان دفاع می‌کنیم.
من یک آدم ساده هستم که دختری یازده ماهه دارم. دیروز در تمام مدتی که همه از جنگ صحبت می‌کردند، او با دستمال بازی می‌کرد و از ته دل می‌خندید. دلم نمی‌خواست بدانم کدام طرف بحث درست می‌گوید، فقط دلم می‌خواست بدانم خنده‌های دخترم تا چند وقت دیگر ادامه دارد. آخر میدانید چه اتفاقی افتاده است؟
سالها پیش سر و کله یک آدم شیک و اتوکشیده و ادکلن زده، با کلی پول و ثروت و تکنولوژی‌های پیشرفته آن سر شهر پیدا شد. این آدم با اینکه ادعای مدرن بودن و گوگولی بودن داشت ولی نوچه‌های زیادی برای خودش استخدام کرده بود که هر از گاهی به یک محله می‌رفتند و مردم آن محله را اذیت و آزار می‌کردند. به محله ما هم آمده بودند. یک نوچه در محله ما گذاشته بودند که اتفاقا آن هم اتوکشیده و ادکلن زده بود ولی نه می‌گذاشت کسی حرفی بزند و نه می‌گذاشت کسی جز خودش در محله برو و بیا داشته باشد مگر آنکه با او دوست میشد. همه ثروت اهالی محله را می‌گرفت و تقدیم می‌کرد به آن آدم شیک آنطرف شهر. 
یک روز پیرمردی که چیزی برای خودش نمیخواست، جلوی او ایستاد و جوانان دل به پیرمرد دادند و او را از محله بیرون کردند و خواستند خودشان محله خودشان را اداره کنند و به هیچ آدم شیکی آنطرف شهر باج ندهند.
آن آدم شیک آنطرف شهر بیکار نبود. به محله ما توسط نوچه‌هایش حمله کرد اما نگذاشتیم وارد شود. دور تا دور محله ما را محاصره کرد، هم نظامی و هم اقتصادی. به سختی افتادیم. آب و نان کم داشتیم ولی حاضر نبودیم هیچ آدم شیکی به ما زور بگوید. رفت سراغ محله‌های دیگر و به آنها حمله کرد. مردم آن محله دوستان ما بودند. از خردسالی با آنها گل کوچک بازی می‌کردیم و گرگم به هوا. رفتیم کمکشان. هم بخاطر اینکه انسانیت حکم میکند، هم بخاطر اینکه به هر حال اگر محله‌های اطراف ما رو می‌گرفت بعدش نوبت ما بود. 
پیرمرد فوت کرده بود ولی شاگردان پیرمرد بودند. یکی‌شان رفته بود از این محله به آن محله و وقتی که نوچه‌های همان آدم شیک ادکلن زده، سر زن و بچه و پیر و جوان محله‌های دیگر را می‌برید و ثروت‌شان را غارت می‌کرد و محله‌شان را بمباران می‌کرد به آنها کمک کرد. یک روز حتی به محله ما هم آمدند. به ساختمان ما. تیراندازی کردند. همه محله ترسیده بودند و می‌گفتند نکند آن آدمهای وحشی که از انسان‌های شیک اتوکشیده سلاح و پول و اطلاعات می‌گرفتند وارد محله ما شوند. 
گذشت. آن وحشی‌ها را از بین بردیم. همه با هم. ما که در محله‌های ضعیف شهر بودیم و به ما میگفتند امل و عقب افتاده. وحشی‌ها وارد محله ما نشدند و آن آدم شیک اتوکشیده ادکلن زده ناراحت بود که چرا نتوانسته هنوز محله ما را برای خودش کند. با خودش فکر کرد شاید همان شاگرد پیرمرد را از بین ببرد، راه برایش باز می‌شود. آخر می‌دانی انسان‌هایی هستند در محله ما که فکر می‌کنند هر کسی شیک و پولدار باشد لابد خیلی پیشرفته است. مداوم دوست دارند به او نزدیک شوند تا خودشان هم ماشین آخرین مدل سوار شوند و در رفاه زندگی کنند. امید آن شروری که دیگر ظاهرالصلاح هم نیست و شبیه دیوانه‌ها رفتار می‌کند به این نوع آدمهاست.
من نگران خنده دخترم هستم. من ساده. من بی‌سواد ولی من مسئولیت پذیر. من که عادت کردم به کم آبی و نان سفت. اما دوست دارم دخترم همیشه بخندد. همیشه. دنیا گرد است و بنی آدم اعضای یکدیگر. میدانم خنده از ته دل همان خنده پایدار است. خنده از سر سرخوشی و بیخیالی نیست. خنده پایدار وقتی اتفاق میفتد که در هیچ محله‌ای سر هیچ کسی را نبرند، به خانه هیچ کسی حمله نکنند و به زور از کسی دزدی نکنند. این هم وقتی اتفاق میفتد که بشناسیم کدام گرگی دستانش را سفید کرده است و از لای در نشان داده که ما را گول بزند؛ گرگی که دیگر ابایی از گرگ بودن هم ندارد. می‌کشد و می‌گوید من کشتم و اگر کسی بخواهد بگوید حق نداری در محله ما باشی، باز هم می‌کشم!
دخترم همیشه وقتی دلبری می‌کنی، قربان صدقه ات می‌روم. باز هم می‌گویم حاضرم بمیرم ولی گرگ را از بین ببرم که تو همیشه از ته دل بخندی.

یادداشت یادداشت‌ها

ترور سردار سلیمانی توسط دولت صلح طلب آمریکا

پنتاگون اعلام کرد به دستور رئیس جمهور کشور متمدن، صلح طلب و توسعه یافته آمریکا، سردار سلیمانی را هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای آمریکا ترور کرده است. 

شهادتت مبارک 

امید است که خون پاکت، نابودی ظلم و ظالمان بین المللی را نزدیک کند. 

یادداشت شخصی

چالش مطالعه کتاب ۲۰۲۰!

در پایان سال میلادی ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ هم در مورد چالش مطالعه کتاب در گودریدز نوشته بودم. امسال این عدد به ۹۲ رسید و باز هم نتوانستم به میزان تعیین شده ۱۰۰ کتاب در سال برسم.

تعداد کتب خوانده شده در سال‌های گذشته بدین ترتیب بود:

سال ۲۰۱۴: ۲۷ کتاب از ۴۰ کتاب

سال ۲۰۱۵: ۲۵ کتاب از ۴۰ کتاب

سال ۲۰۱۶: ۴۷ کتاب از ۶۰ کتاب

سال ۲۰۱۷: ۳۶ کتاب از ۸۰ کتاب

سال ۲۰۱۸: ۶۶ کتاب از ۸۰ کتاب

سال ۲۰۱۹: ۹۲ کتاب از ۱۰۰ کتاب.

به نظرم برای سال ۲۰۲۰ هم باید همین ۱۰۰ کتاب را هدفگذاری کنم!