پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

نقل قول نقل قول

هزار و هفتصد و هفتِ آبی لاجوردی

مادرم وقتی سر نماز می‌ایستاد، تمام اطلسی‌های سجاده، طلاکوب می‌شدند. مادرم یک انگشتر عقیق داشت که خودش را در آن می‌دید. موهاش را در آن شانه می‌زد. او یک دوره هفت جلدی از «لالایی‌ها» را به تازگی ترجمه کرده بود. مادرم به هفت زبان فراموش شده دنیا کاملا مسلط بود: زبان پری‌های دریایی، زبان خورشید خانم، زبان خروس قندی‌ها، زبان جغجغه‌ها، زبان عروسک‌های پارچه‌ای و زبان مدادهای دورنگ (همان‌هایی که نصفش آبی و نصفش قرمز بود.) اما او بیشتر به زبان سکوت با ما صحبت می‌کرد. الفبای نگاه مادرم را به خط نستعلیق می‌شد در چشم پدرم دید. ما روزی یک صفحه از آن مشق می‌کردیم...

وقتی پدر می‌رفت، مادر کارهاش را می‌کرد؛ دیزی ظهر پدر را بار می‌گذاشت و می‌رفت انباریِ زیرزمین. چادر شب را از روی دارِ قالی کنار می‌زد و شروع می‌کرد به بافتن. قالی مادر، پر از یاکریم بود، پر از شمعدانی و پروانه‌ی زرد. انگشتان مادر «اسلیمی» شده بود. کف دست‌هاش «ختائی» بود و از نگاهش «ترنج» می‌ریخت. وقتی راه می‌رفت جای پاهاش «لچک و خشتی» سبز می‌شد. وقتی حرف می‌زد، «خامه‌های لاکی» در صداش موج می‌زد. چادر قدش پر از «گره» بود و موهاش هفتصد «شانه» داشت.

ما دو قالیچه کوچک داشتیم. مادرم هیچ‌وقت پاهاش را روی مرغ‌های قالی نمی‌گذاشت. هیچوقت با جاروی خشک، قالی‌ها را جارو نمی‌زد. جمعه‌ها قالی‌ها را در آفتاب می‌انداخت، برای مرغ‌های آبی و زردش شعر می‌خواند؛ آنقدر می‌خواند تا مرغ‌ها خوابشان ببرد، بعد آرام قالی‌ها را سرِ جایشان می‌گذاشت.

 

بند بازی روی تن آب، صفحه ۳۲ و ۳۳

نویسنده: محمدمهدی رسولی

نقل قول نقل قول

سال‌های قحطی عطش

کوچه‌های صفا و مروه پر از کفتر چاهی‌هایی‌ست که از دست خدا دانه ورمی‌چینند. چینه‌هاشان پر از خال ابروی کوچه‌هاست و در غیبت صدای علی در چاه، چهچهه‌ی غدیر، غدیر سرداده‌اند.

حالا کفتر چاهی‌ها می‌روند تا بشوند ساقی حلقه‌های حال.

ناگهان در بلندگوهای عصمت اعلان می‌کنند:

علی سینه‌ی آخته‌ی محمد بود به هجوم غم و شمشیر و تحقیر، عشق می‌خورد از دست‌های هاجر یقین، که حالا اسماعیلش را سیراب شده می‌بیند. حسین، تنها عکس یادگاری عطش و زمزم، مقیم صفا و مروه است در جستجوی آب، که عباس آن را در چارچوب کعبه قاب کرده است.

 

بندبازی روی تن آب، صفحه ۲۰

نویسنده: محمدمهدی رسولی

یادداشت یادداشت‌ها

تغییرات مشهدی!

جمعه هفته پیش به زیارت امام رئوف رفتم و چند روزی نایب الزیاره همه دوستان بودم. دو سالی می‌شد که توفیق زیارت حاصل نشده بود و امسال با مشاهدات تغییرات شهر مشهد -لااقل اطراف حرم- متعجب شدم.

تعداد زائرین عرب چندین برابر سال‌های گذشته بود، آنقدری که با پیاده روی در خیابان‌های اطراف حرم بیشتر مکالمات مردم به زبان عربی بود تا فارسی. خب مایه مسرت و خوشحالی است که برادران عرب و شیعه ما مهمان ما هستند و حتی بعضا ساکن مشهد شده‌اند. اما لطفا فراموش نکنیم که افزایش تعداد زائر و گردشگر و مهاجر در هر شهر و کشوری، نیازمند یک پیوست فرهنگی و یک پیوست اقتصادی است که باید سیاستگذاری درست در این خصوص صورت پذیرد.

در صحبت‌های درون تاکسی، برخی از مردم مشهد از این قضیه خوشحال بودند. اعراب به دلیل کاهش ارزش پول ملی ما، راحت‌تر می‌توانند خرید کنند و به قول همان شهروند مشهدی، کیلو کیلو زعفران می‌خرند و اکثر شیشلیک‌های شاندیز را آنها می‌خورند و این موجب رونق کسب و کار در مشهد شده است. برخی دیگر از این کثرت مهاجرت اعراب نگران بودند و می‌گفتند با این همه ملکی که اینها در حال خرید هستند، تا چند سال دیگر قضیه اسرائیل و فلسطین در مشهد تکرار می‌شود! برخی دیگر از مردم نگران تغییرات فرهنگی بودند که مثلا نوع پوشش دختران بصره‌ای و بغدادی روی دختران مشهدی اثرگذار باشد یا سبک زندگی چندهمسری اعراب در میان مردان ایرانی هم رایج شود.

قضاوتی ندارم که کدام نگرانی مردم بحق است و کدام توهم است. سخن این است که این حرف‌ها نگرانی مردم است و باید به آن پرداخت و مردم را از نگرانی خارج کرد. مردم باید بتوانند به دولت اعتماد کنند و مطمئن باشند که دولت در کنار آنها صیانت از فرهنگ و اقتصاد را در دستور کار دارد.

یادداشت یادداشت‌ها

مراقب ناخبرنگاران باشیم!

امروز روز خبرنگار است و از چند روز قبل، دوستان رسانه‌ای برای خبرنگاران مراسمات ویژه اجرا کرده‌اند. این روز را به همه خبرنگاران سختکوش تبریک می‌گویم.

خبرنگاری، حرفه‌ای است که با سخت‌کوشی، خطر کردن، هوش سرشار، قلم دلنشین و تپیدن قلب برای مردم گره خورده است. کسی که خبرنگار است یا دوست خبرنگاری داشته است متوجه تک تک این واژه‌ها می‌شود.

این پست را به عنوان یک پست روتین برای تبریک روز خبرنگار ننوشتم. این پست را نوشتم تا به دوستان خبرنگارم یادآوری کنم که مراقب افرادی باشند که در سالیان اخیر به دلیل سکوی پرش بودن رسانه‌ها به حرفه آنها روی آورده‌اند و باعث پدیده‌هایی شده‌اند که در شأن خبرنگار نیست. پدیده‌هایی مثل پشت میز نشینی خبرنگاران که به جای اینکه دنبال سوژه بروند، پشت میز می‌نشینند و از سایر خبرگزاری‌ها کپی می‌کنند. یا مثل اینکه خبرنگار برای وظیفه ذاتی خود که پوشش خبر است، بدون کارت هدیه حاضر نمی‌شود و فراتر از حقوق خود به دنبال درآمدهای این‌چنینی است. حتی اگر حقوق خبرنگار کم باشد، چاره‌اش چنین درآمدهایی نیست. اتفاقات دیگری هم هستند که چون هنوز فراگیر نشده‌اند، گفتنش جایز نیست اما خود خبرنگاران احتمالا از آن مطلع هستند. مراقب باشیم که فراگیر شدن راه‌های کج، کم کم منجر به این می‌شود که خشک و تر با هم بسوزند و ممکن است چند سال آینده برسد که دیگر روز خبرنگار انقدر از شأن و جایگاه خبرنگار نگویند. 

یادداشت یادداشت‌ها

تعطیلی وطن امروز؟!

دیشب خبری منتشر شد که روزنامه وطن امروز به دلیل مشکلات مالی دیگر منتشر نخواهد شد. اگر اشتباه نکنم سال ۸۷ بود که این روزنامه شروع به کار کرد و از همان ابتدا مواضع شفاف و البته کار هنری دلچسب آن به همراه نیروی انسانی جوان با انگیزه، وجه تمایز این روزنامه شد. روزنامه‌ای که ۲۷۸۰ شماره منتشر شد و حداقل نیم صفحه اول روزنامه، آن را به یکی از اثرگذارترین روزنامه‌های تاریخ کشور تبدیل کرد.

کار روزنامه کلا کار طاقت‌فرسایی است. روزهای کاری شلوغ و مستمر یکی پس از دیگری می‌آیند و زمان کمی برای بستن صفحات آن هم در تعداد واژه‌های تقریبا از پیش مشخص شده وجود دارد. حتما این کار حدود ۱۱ ساله هم خدا قوت لازم دارد. خدا قوت و ذکر این نکته که ای کاش می‌شد با حذف هزینه‌های کاغذ و چاپ و توزیع، نسخه الکترونیک این روزنامه را حفظ کرد.

داشتم به این فکر می‌کردم واقعا وطن امروز تعطیل شده یا تعطیل می‌شود؟ دیدم وطن امروز علاوه بر انتشار روزنامه، یک کار با ارزش دیگر نیز انجام داده است. پرورش روزنامه‌نگارانی که حالا هر کدامشان می‌توانند در فضای رسانه‌ای کشور نقش‌آفرینی کنند. افرادی که یاد گرفته‌اند به دور از محافظه‌کاری‌های موجود و البته به دور از برخی تندروی‌های بی حاصل، حنجره مکتوب انقلاب باشند. البته که حتما در کار پرشتاب و حجیم، اشتباهاتی هم وجود دارد، اما برآیند وطن امروز، از آن روزنامه‌ای دوست داشتنی ساخته بود که امید است ریشه‌های آن در سایر رسانه‌ها تکثیر شود.