امروز هم گذشت. آمادگی ظهورت را که ندارم. نمیدانم اصلا بیایی و صدا بزنی، آمدنی هستم یا نه. اینها به کنار، اما انقدر اسیر دنیا هستم که حتی یادم نبود «جمعه» منتظر شنیدن خبر آمدنت باشم.
بیا که بودنت مانند دمیدن روح در زندگیمان میماند... بودنت؟ مگر نیستی؟ تو امام زنده و حاضر مایی. چقدر حجاب ظلمانی دارم که نمیبینمت ای خورشید عالم افروز. انگار دور شدهام ولی تو که بزرگتر از آنی که به نظر نیایی، لابد کور شدهام. بیناییام را به نور قرآن روشنی بخش ای قرآن ناطق.
تکراری شده است حرفهایم، چون کارهایم تکراری شده است؛ چون امروزم شبیه دیروزم شده و تکرار روزمرگی مگه چه نتیجهای جز تبدیل شدن به چیزی شبیه مرداب دارد؟
اما سالروز آغاز امامت توست و دیدن خودم درست نیست. تو را میبینم که واسطه فیض و رحمت خدایی. تو را میبینم که شبیه سایر ائمه حتی به بدترین دشمنان خود نگاه هدایت دارید. پس هدایتم کنید که از امروز عهد میبندم هر روز حواسم باشد که هر لحظه، لحظه امامت توست بر این جهان که اگر ثانیهای امام نباشد، بهانهای برای باقی ماندن خلقت نیست. کمکم کنید که بر عهدم بمانم که بی خواست خدا ارادهای کارگر نیست.
خداوندا سپاس تو را که میدانى و پرده میپوشى، و آگاهى و در میگذرى، زیرا هر کدام از ما به ارتکاب زشتیها برخاسته و رسوایش ننمودى، و به اعمال ناروا دست زده و او را مفتضح نکردى، و در پنهانى بدیها مرتکب شده و تو سرّش را فاش ننمودى. چه بسا بدیها که مرتکب شدیم، و چه فرمانهایى که ما را بر آنها بازداشتى و ما از آنها تجاوز کردیم، و چه زشتیها که کسب کردیم، و چه گناهان که به انجامش برخاستیم، در حالى که تو از بین بینندگان بر آن آگاه بودى، و در افشاى آن بیش از توانداران توان داشتى، اما عفو و چشمپوشى تو براى ما در برابر دیدگان ایشان پردهاى، و در مقابل گوششان سدّى بود. پس این پوشاندن عیبها، و پنهان نگاهداشتن فسادها را براى ما پنددهنده و بازدارندهاى از بدخویى و ارتکاب معصیت، و وسیله پیمودن راه توبهاى که گناه را میزداید، و آن راهى که پسندیده است قرار ده، و زمان پیمودن این راه را نزدیک ساز، و ما را گرفتار غفلت از خود مکن، زیرا که ما به سوى تو مایل، و از معصیت تائبیم. الهى بر انتخاب شده از آفریدگانت، محمد و آلش که از سایر بندگان ممتاز و پاکیزهاند درود فرست، و ما را مطیع و گوش به فرمان آنان همانطور که فرمان دادى قرار ده.
صحیفه سجادیه
مناجات سی و چهارم
دلتنگ حرمت هستم؛ چند روزی است بیشتر از همیشه. قلبم تند میزند که دوباره بنشینم روبروی ناودان طلای خانهات و بنگرم چطور وقتی تو بخواهی حتی سنگ هم میتواند آرامشبخش باشد. دلم تنگ است و حسرت روزهایی را میخورم که آنجا بودم ولی چه بودنی که با نبودن مساوی بود.
دلتنگ حرمت هستم؛ چند روزی است بیشتر از همیشه. قلبم تند میزند که دوباره بایستم کنار مقام ابراهیم و بنگرم چگونه انسانهایی با ملیتهای مختلف، با سطح سواد گوناگون، با تمایزات ثروتی بعضا شدید، با رنگ پوستهای متفاوت در کنار هم به دور خانه تو میگردند.
دلم تنگ است؛ دلتنگ امامی که اگر از او اطاعت نشود، هیچ چیز ثمری ندارد. میبینیم در این دنیای پست، چگونه یک و نیم میلیارد مسلمان نظاره میکنند احوال کشمیر را، اوضاع فلسطین را، غم مردم بحرین را، ناامنی یمن را، جنگ ملل در سوریه را، انفجارهای عراق را و ... اما دم برنمیآورند. نه اینکه هیچ نمیگویند که بیشتر از غیرمسلمانان دغدغه دارند و میگویند و راهپیمایی میکنند. اما دم برآوردن اصلی آن است که این یک و نیم میلیارد مسلمان متحد شوند. دم برآوردن اصلی آن است که حاکمان ظالم خود را به زیر افکنند و در سایه اتحاد، ریشه ظلم را بر کنند؛ به خودباوری برسند که هر چند مستضعف نگاه داشته شدهاند اما میشود مانند ایرانیان مستقل باشند و صبور.
دلتنگ حرمت هستم؛ چند روزی است بیشتر از همیشه. قلبم تند میزند وقتی فکر میکنم این بار وقتی کنار رکن یمانی ایستادهام، خادم حرمین شریفین کسی باشد که عادلترین بنده اوست...
