پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توبه» ثبت شده است

یادداشت شخصی

چقدر نزدیک...

شب نوزدهم در مسجد به قرآن خواندن مشغول بودم. عادت داشتم در پایان برخی آیات بخوانم:

- ان الله سمیع بصیر

- والله یحب الصابرین

- والله خیر الرازقین

اما به یک‌باره در آیه ۱۶۰ سوره بقره مواجه شدم با:

- و انا التواب الرحیم

حس متفاوتی بود. این حس که نمی‌خوانی «خدا» شنوا و بیناست؛ بلکه می‌خوانی «من» توبه پذیر و بخشنده‌ام. انگار یک حس نزدیکی خاصی بود که لفظ «من» را ناگهان به کار برد؛ می‌خواست اثبات کند که خودش در حال سخن با ماست. می‌خواست نزدیک‌تر باشد. نزدیک‌تر از همه به کسی که قصد توبه دارد...

شخصی

چراغ هدایت

داشتم بایگانی 10 سال گذشته را می‌خواندم؛ بایگانی مربوط به کلیدواژه تو. انگار این 32 مطلب گذشته‌ای که راجع به تو نوشته‌ام، هر سال دورتر شده‌ام و دورتر. هر سال از هجر تو کمتر سوخته‌ام و بیشتر ساخته‌ام. چرا به این سو می‌روم؟ هر سال حتی اگر دانسته‌هایم بیشتر شده باشد اما عملم کمتر شده. به بیابانی رسیده‌ام که شاید 10 سال پیش فکرش را هم نمی‌کردم؛ فکرش را هم نمی‌کردم چنین اعمالی از من سر بزند. منی که ده سال پیش می‌گفتم انقدر خوب زندگی می‌کنم که به همه بفهمانم شیعه امام حسن بودن چقدر خوب است:

من به تنهایی از این جام نخواهم نوشید                        همه اهل جهان را حسنی خواهم کرد
تکراری شده است شیرین‌زبانی‌هایی که هر سال از مناجات‌های خداوندگار مناجات و زینت عابدان یاد گرفته‌ام. دوباره نمی‌خواهم بگویم که به کریمی تو نگاه می‌کنم نه به اعمال خودم!

باید بگویم:

تو راه دادی مرا به خانه، مرا خریدی به هر بهانه              ولی دوباره شکسته توبه، گنه نمودم چه ناشیانه

ارباب کریمم!

اگر سال پیش نوشته بودم گاهی به تو نزدیک شده‌ام و گاهی از تو دور اما این یک سال اخیر کمتر روزی بود که به تو نزدیک شده باشم. 

نمی‌دانم چه شد که یاد این خاطره در بقیع افتادم. یادت هست روز دومی که پا به بقیعت گذاشتم؟‌ مفتی وهابی کنار قبر تو به تو توهین می‌کرد. می‌گفت: «چرا از حسن بن علی حاجت دارید؟ اگر شما با مدیر شرکت رفیق باشید، سراغ پارتی می‌روید یا مستقیم پیش مدیر شرکت می‌روید؟ خدا رفیق شماست و از رگ گردن به شما نزدیک‌تر است، از خدا بخواهید. حسن بن علی پودر شده است. حسن بن علی در طول زندگانی‌اش یک کلمه به فارسی سخن نگفته و فارسی بلد نیست که حاجت شما را بفهمد!»

تحجر و جمود فکری به او اجازه نمی‌داد که بفهمد انسان کامل یعنی چه. می‌خواستم جواب بدهم اما روحانی کاروان‌مان توصیه اکید کرده بود که روی کاروان دانشجویی حساس هستند و وارد گفتگو نشوید. پیرمردی از میان زائرین شیعه رو کرد به آن مفتی وهابی و یک سوال کرد: «مگر نمی‌گویی واسطه‌ای نیاز نیست؟ پس خدا چرا خودش ما را هدایت نکرد و پیامبر فرستاد؟»

طنین صلوات که ناخودآگاه از میان جمعیت بلند شد، فهمیدم که هیچوقت شیعیان خود را تنها نمی‌گذاری. تو خود چراغ هدایتی که از شیعیانت خواستی چراغ هدایت باشند. *

اگر شیعه هستم باید عمل کنم به دستورات و شیوه زندگی‌ات. اگر این 10 سال گذشته از تو دورتر شدم اما این دهه آینده که به چهل سالگی می‌رسم باید روز به روز به تو نزدیک‌تر شوم. این اولین سالروز ولادت تو در دهه چهارم زندگی من است. می‌خواهم به تو نزدیک‌تر شوم اما قبل از آن که چراغ هدایتت مرا به سوی سعادت رهنمون کند، نیازمند برآورده شدن یک حاجت هستم. می‌شود امشب واسطه برآورده شدن یک حاجت من شوی؟ می‌شود «الهی العفو» مرا آمین بگویی؟

----------------------------------

* امام حسن مجتبی علیه السلام: کونوا اوعیه العلم و مصابیح الهدی (ظرف دانش باشید و چراغ هدایت)

 

توبه و «جود» تو

سلام

نمی‌دانم به خدا هم باید هنگام توبه سلام کنیم یا نه! او همیشه از رگ گردن به من نزدیکتر است ولی می‌خواهم سلام کنم تا فریاد بزنم برگشتنم و توبه‌ام را به سمت او.

خدای من! صدای «این الرجبیون» را تازه شنیدم و به این فکر کردم که چقدر فرصت بزرگی است این سه ماه رجب و شعبان و رمضان برای رسیدن به تو و توبه کردن از غفلت‌ها و گناهان بی‌شمار.

درست است که گناهان زیادی کرده‌ام، اما مانند آن توبه کننده می‌خواهم بگویم «بنده فراری‌ات به در خونه‌ات برگشته.»

سه خصلت باعث میشه که من ازت چیزی نخواهم، ولی یک خصلت منو ترغیب می‌کنه که به درگاهت رو بیارم! اون سه خصلت «امری است که به آن فرمان داده‌ای و من در انجامش کندی کردم، کاری است که مرا از آن نهی کردی و من در انجام آن عجله کردم و نعمتی که به من بخشیدی و من در شکرگزاری‌اش کوتاهی کردم» اما آنچه مرا بر درخواست از تو ترغیب می‌کند، «احسان توست به آن که با نیت پاک به تو روی آورده و از طریق خوش گمانی به درگاه تو آمده»

می‌دانم که من گناهکارترین گناهکارانی نیستم که تو آن‌ها را بخشیده‌ای، ستمکارترین ظالمانی نیستم که نزد تو موفق به توبه شده‌اند، پس شب تولد جواد الائمه آمده‌ام که جود تو را ببینیم. بزرگان می‌گویند اگر امام رضا علیه السلام را به جوادش قسم دهی، دست رد به سینه‌ات نمی‌زند. برای توبه ضامن آهو را به جوادش قسم می‌دهم، که نزد تو ضامن من شود تا مرا ببخشایی یا رب یا رب یا رب...

 

* با الهام از نیایش 12 صحیفه سجادیه

یادداشت شخصی

عقاب مرگ

عقاب مرگ رو که بالا سر خودت حس کنی، خیلی چیزا تغییر می‌کنه. یادآوری مرگ برای آدمای گناهکاری مثل من، یادآوری گناهان انجام شده است که بعضا هنوز که هنوزه لذتش زیر زبون آدمی مونده. من و امثال من فرق داریم با اونایی که دوس دارند مرگ رو بچشند. (+) ماها وقتی عقاب مرگ رو می‌بینیم دعا می‌کنیم که ای کاش الان موقع شکار ما نباشه و لذت تمام گناهانمون رو فراموش می‌کنیم. دلیل هم داره؛ چون به این فکر می‌کنیم که الان اگه رفتیم به سرای آخرت، دیگه نه تنها این گناهان انجام شده هیچ لذتی نداره، بلکه علاوه بر عذابی که داره، شرمندگی هم میاره. اونجا دیگه ستارالعیوبی برای گناهکار به کار نمیاد مگر اینکه توبه‌ای پذیرفته شده باشه. اونجا دیگه «یوم تبلی السرائر» هست. بخاطر همینه که میگن یکی از بیشترین عذاب‌های اون دنیا شرمندگیه. اینطور میشه که دیگه لذت گناهانی هم که کردی از نظرت میره، چون می‌بینی اگه بمیری نه تنها اون گناهان لذت و سودی نداره، بلکه...
اما وقتی عقاب مرگ شکار نمی‌کنه، اونجاست که میگیم:

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد

ممنون از اینکه باز با ما یار بودی
 

یادداشت شخصی

دلبر با کرامت

گفت: مادر، تو که میدونی من تو این محله چه جوری‌ام؟ اسممو هر کی می‌بره لعنت می‌فرسته به من! از بس که بدم، تو رو هم اذیت کردم، تازه فهمیدم میخوام بمیرم، گرچه تو رو اذیت کردم و از من بدت میاد ولی مادری. یه وصیتی دارم بهت.

مادر گریه‌اش گرفت، گفت چقدر مردم رو اذیت کردی، چقدر بی خدا گذروندی؟

گفت شده دیگه مادر، خجالتم نده، دارم می‌میرم!

وقتی جون دادم، لباسمو در بیار، ریسمان به پاهام ببند، من رو چند لحظه دور این حیاط بکشون، فقط بگو خدایا بنده فراریت رو اوردم، دیگه به بقیه‌اش کاری نداشته باش!

مادر میگه بچه‌ام سخت جون داد. بعد از گریه کردن گفتم پاشم حرفشو گوش بدم، لباسشو در اوردم، یه طناب بستم به پاش، اومدم بکشم که یه صدایی تو سرم پیچید: پیرزن! بنده گنهکار ما رو به خودمون واگذار!

بیاید از همین امروز قبل از مرگمون خودمون بریم پیشش... بهش بگیم خدایا من اومدم که دیگه نرم.

 

با این زبان که غیبت و دشنامش عادت است                دیگر چه جای توبه و عرض ندامت است

یاران ز نور وقت سحر فیض می‌برند                             بیچاره من که سهم دلم سیر ظلمت است

هر دم به دام گناهی دگر شدم                                 عمرم به سر رسید و دلم در اسارت است

از ادعا پُرَم ، تهی از علم و حکمتم                              تنها ثمر به خرمن عمرم جهالت است

از حرف حق گریزم و در بند باطلم                               غرق تعصبم ، همه کارم لجاجت است

کار دلم نفاق و دورویی و کینه است                            کار زبان تملق و عرض ارادت است

اشک یتیم لرزه نینداخت بر دلم                                  این بی تفاوتی همه اش از قساوت است

با این همه بدی اگر اهل سحر شدم                          حیرت مکن که دلبر من با کرامت است