سیدحسن نصرالله هم توسط بزرگترین دشمنان عقلانیت ترور شد و به مزد مجاهدت خود که شهادت است، رسید.
برخی از دوستان انقلابی از شهادت حاج قاسم، مطالبه انتقام سخت دارند و ملموس بودن و تواز آن را خواهانند؛ مطالبهای که بعد از حمله به کنسولگری ایران در سوریه، و به ویژه پس از شهادت اسماعیل هنیه قوت گرفت و از شب گذشته که احتمال شهادت سیدحسن نصرالله مطرح شد، اوج گرفت.
آیا زمان انتقام سخت فرارسیده یا باید به صبر استراتژیک ادامه داد؟
چیزی که مشخص است، ایران بیکار ننشسته. شهادت مستشاران نظامی ایران در سوریه، در لبنان و در عراق نشان میدهد که ایران در بالاترین سطح در حال کمک به جبهه مقاومت است اما آیا باید شبیه وحشیگری بیسابقه اسراییل، با آن مقابله کرد؟ یا باید وارد حمله مستقیم نظامی شد؟
به نظرم همانقدر که دشمنشناسی مهم است، امامشناسی هم اهمیت دارد. باید سراسر وجود انسان علیه دشمن خدا تجهیز شود اما دستور از امام گرفته میشود. پیامبر فرموده بودند: «حسن و حسین امامند، چه بنشینند و چه قیام کنند.»
مراقب باشیم که خشممان نسبت به دشمن، ما را وارد جرگه عدم تبعیت از امام نکند که «حکم آنچه تو فرمایی...» وظیفه ما بالا بردن ایمان، تخصص و ظرفیت خودمان برای استفاده جبهه مستضعفین علیه جنایتکاران عالم است تا دست امام برای اقداماتی که تصمیم میگیرند، باز باشد.
برای #حاج_قاسم سعی کردیم در #نشر_صاد یک کار ویژه کنیم. یک کتاب تحلیلی برای مخاطب بین المللی. حدود هجده ماه با سید حسن نقوی، نویسنده کتاب، پیش آمدیم. امتیاز نسخه اردوی کتاب را به فیکشن هاوس در پاکستان فروختیم، نسخه فارسی را نشر صاد منتشر میکند و نسخه عربی و انگلیسی کتاب به زودی توسط ناشران دیگری که پس از نهایی شدن نامشان اعلام میشود، منتشر میشود. از همه دوستانی که زحمت زیادی برای انتشار کتاب کشیدند صمیمانه تشکر میکنم به ویژه از جناب آقای دکتر رمضانی، آقای بهزاد جامه بزرگ، سرکار خانم مرضیه مرادی، آقای دانیال فرخ و سرکار خانم فاطمه لطفی آذر. از آژانس ادبی دایره مینا هم سپاسگزارم.
توفیق داشتم نقش کوچکی در این کار ویژه داشته باشم. متنی که به عنوان سخن ناشر نوشتم را بخوانید تا با کتاب #سرباز_مکتب بیشتر آشنا شوید:
خمینی نامی است که بزرگترین انقلاب قرن گذشته را به او میشناسند. او که برخلاف همه قدرتطلبان و سیاستزدگان دنیا، به جای آنکه مردم را به خود دعوت کند، مردم را به خداوند تبارک و تعالی دعوت کرد. او که برای شیعیان جهان قرین و قریب معصومین بود و برای مستضعفین جهان آگاهیبخش و بیدارگر. امام عظیمالشأنی که چیزی برای خود نخواست، به جز خدا ندید و خود را سرباز اسلام و خدمتگزار مردم میدانست. او با ایمان به حق و عمل صالح خود، حیاتبخش روح انسانهای بسیاری شد که نسل خود و نسلهای پس از خود را به صراط مستقیم هدایت کنند. مکتب امام که برگرفته از اسلام ناب محمدی است، ترسیم شد و موفقیتهای بیشماری کسب کرد و با همه فراز و نشیبها طی دهههای مختلف در مبارزه حق و باطل در جامعه جهانی، نقش مؤثری ایفا میکند.
یکی از مهمترین انسانهای پرورش یافته این مکتب، شهید عزیز ما، قاسم سلیمانی، است. همو که به تأسی از همین مکتب، وصیت کرد چیزی جز سرباز بر مزار وی ننویسند ولی چنان مقام والایی داشت که مطابق سنتهای الهی جز شقیترین انسانهای زمانه، دولت آمریکا و ترامپ قمارباز، نباید دستور ترور او را صادر میکردند. شهید سلیمانی مطابق فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامی، چهره بینالمللی مقاومت است و ادامه راه او، اقدامی بینالمللی میخواهد. خونخواهی او هر چند انتقام سخت در عرصه نظامی و امنیتی را ضروری میسازد اما انتقام اصلی از دشمن او، آگاهی مردم از سیره او، پلیدی قاتلان او و آزادی مردم از طاغوت زمانه است.
«سرباز مکتب» تلاشی است برای آنکه از دیدگاه یک نویسنده غیر ایرانی، چگونگی شکلگیری شخصیت قاسم سلیمانی در چارچوب مکتب امام و تلاش و نقش او در جهت پیشبرد این مکتب در مبارزه با ظالمان تشریح شود.
من یک آدم ساده هستم. سواد آنچنانی ندارم اما نسبت به جامعه و اطرافم مسئولیت دارم. نه هیچوقت جرأت مبارزه داشتهام، نه قدرتش را. نه میدانم سردار فلانی آدم خوبی بوده یا نه. نمیدانم توی سوریه داریم گند میزنیم یا از مرزهایمان دفاع میکنیم.
من یک آدم ساده هستم که دختری یازده ماهه دارم. دیروز در تمام مدتی که همه از جنگ صحبت میکردند، او با دستمال بازی میکرد و از ته دل میخندید. دلم نمیخواست بدانم کدام طرف بحث درست میگوید، فقط دلم میخواست بدانم خندههای دخترم تا چند وقت دیگر ادامه دارد. آخر میدانید چه اتفاقی افتاده است؟
سالها پیش سر و کله یک آدم شیک و اتوکشیده و ادکلن زده، با کلی پول و ثروت و تکنولوژیهای پیشرفته آن سر شهر پیدا شد. این آدم با اینکه ادعای مدرن بودن و گوگولی بودن داشت ولی نوچههای زیادی برای خودش استخدام کرده بود که هر از گاهی به یک محله میرفتند و مردم آن محله را اذیت و آزار میکردند. به محله ما هم آمده بودند. یک نوچه در محله ما گذاشته بودند که اتفاقا آن هم اتوکشیده و ادکلن زده بود ولی نه میگذاشت کسی حرفی بزند و نه میگذاشت کسی جز خودش در محله برو و بیا داشته باشد مگر آنکه با او دوست میشد. همه ثروت اهالی محله را میگرفت و تقدیم میکرد به آن آدم شیک آنطرف شهر.
یک روز پیرمردی که چیزی برای خودش نمیخواست، جلوی او ایستاد و جوانان دل به پیرمرد دادند و او را از محله بیرون کردند و خواستند خودشان محله خودشان را اداره کنند و به هیچ آدم شیکی آنطرف شهر باج ندهند.
آن آدم شیک آنطرف شهر بیکار نبود. به محله ما توسط نوچههایش حمله کرد اما نگذاشتیم وارد شود. دور تا دور محله ما را محاصره کرد، هم نظامی و هم اقتصادی. به سختی افتادیم. آب و نان کم داشتیم ولی حاضر نبودیم هیچ آدم شیکی به ما زور بگوید. رفت سراغ محلههای دیگر و به آنها حمله کرد. مردم آن محله دوستان ما بودند. از خردسالی با آنها گل کوچک بازی میکردیم و گرگم به هوا. رفتیم کمکشان. هم بخاطر اینکه انسانیت حکم میکند، هم بخاطر اینکه به هر حال اگر محلههای اطراف ما رو میگرفت بعدش نوبت ما بود.
پیرمرد فوت کرده بود ولی شاگردان پیرمرد بودند. یکیشان رفته بود از این محله به آن محله و وقتی که نوچههای همان آدم شیک ادکلن زده، سر زن و بچه و پیر و جوان محلههای دیگر را میبرید و ثروتشان را غارت میکرد و محلهشان را بمباران میکرد به آنها کمک کرد. یک روز حتی به محله ما هم آمدند. به ساختمان ما. تیراندازی کردند. همه محله ترسیده بودند و میگفتند نکند آن آدمهای وحشی که از انسانهای شیک اتوکشیده سلاح و پول و اطلاعات میگرفتند وارد محله ما شوند.
گذشت. آن وحشیها را از بین بردیم. همه با هم. ما که در محلههای ضعیف شهر بودیم و به ما میگفتند امل و عقب افتاده. وحشیها وارد محله ما نشدند و آن آدم شیک اتوکشیده ادکلن زده ناراحت بود که چرا نتوانسته هنوز محله ما را برای خودش کند. با خودش فکر کرد شاید همان شاگرد پیرمرد را از بین ببرد، راه برایش باز میشود. آخر میدانی انسانهایی هستند در محله ما که فکر میکنند هر کسی شیک و پولدار باشد لابد خیلی پیشرفته است. مداوم دوست دارند به او نزدیک شوند تا خودشان هم ماشین آخرین مدل سوار شوند و در رفاه زندگی کنند. امید آن شروری که دیگر ظاهرالصلاح هم نیست و شبیه دیوانهها رفتار میکند به این نوع آدمهاست.
من نگران خنده دخترم هستم. من ساده. من بیسواد ولی من مسئولیت پذیر. من که عادت کردم به کم آبی و نان سفت. اما دوست دارم دخترم همیشه بخندد. همیشه. دنیا گرد است و بنی آدم اعضای یکدیگر. میدانم خنده از ته دل همان خنده پایدار است. خنده از سر سرخوشی و بیخیالی نیست. خنده پایدار وقتی اتفاق میفتد که در هیچ محلهای سر هیچ کسی را نبرند، به خانه هیچ کسی حمله نکنند و به زور از کسی دزدی نکنند. این هم وقتی اتفاق میفتد که بشناسیم کدام گرگی دستانش را سفید کرده است و از لای در نشان داده که ما را گول بزند؛ گرگی که دیگر ابایی از گرگ بودن هم ندارد. میکشد و میگوید من کشتم و اگر کسی بخواهد بگوید حق نداری در محله ما باشی، باز هم میکشم!
دخترم همیشه وقتی دلبری میکنی، قربان صدقه ات میروم. باز هم میگویم حاضرم بمیرم ولی گرگ را از بین ببرم که تو همیشه از ته دل بخندی.
پنتاگون اعلام کرد به دستور رئیس جمهور کشور متمدن، صلح طلب و توسعه یافته آمریکا، سردار سلیمانی را هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای آمریکا ترور کرده است.
شهادتت مبارک
امید است که خون پاکت، نابودی ظلم و ظالمان بین المللی را نزدیک کند.