پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حج عمره» ثبت شده است

چرا به حج یا عمره برویم؟

امروز هنگام خواندن وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم به پست «سال بی‌حاجی!» برخوردم. بهانه‌ای شد که هر چند، چند روزی از ایام حج گذشته است اما در این مورد بنویسم. بنگارم تا آن دسته از عزیزان منصفی که هنوز امکان سفر حج یا عمره برایشان مقدور نبوده و بدون غرض‌ورزی و از روی دلسوزی می‌گویند «به جای انتقال ارز به سعودی، به فقرا کمک کنیم و ...» را در جریان یک اتفاق ساده اما مهم بگذارم. نزدیکان و دوستان مؤمنی داشته‌ام که می‌گفتند یا می‌گویند وقتی سعودی هزینه تروریست‌های سوریه را می‌دهد و علیه ملت شیعه بحرین و یمن جنگ راه انداخته است، چرا باید به عمره رویم و ... برخی از این دوستان با توضیحات اندک من قانع می‌شدند؛ توضیحاتی که جهت مقابله با افراد غرض‌ورز نیست که مثلا چرا ترکیه می‌روند و چرا جنس خارجی می‌خرند و جاهای دیگر نگران خروج ارز از کشور نیستند و در این یک مسئله احساسات ملی‌شان گل کرده است، بلکه توضیحاتی که برای افراد منصف شرح داده می‌شود. با خودم گفتم این را در وبلاگم هم هم‌رسانی کنم. 

- نکته اول اینکه شرکت هواپیمایی که زائران را به عربستان می‌برد و آنها را به ایران برمی‌گرداند ایرانی است نه سعودی و درآمد آن از کشور خارج نمی‌شود؛ مگر اندکی جهت ویزا و عوارض ورود و ...

- نکته دوم اینکه هتل‌هایی در مکه و مدینه ساخته، خریداری یا اجاره شده است که ایرانی هستند که هر چند به هر حال هزینه‌ای بابت آن پرداخت شده است اما قطعا از اینکه در هتل عربستانی و با خدمه عربستانی و ... امور انجام شود، هزینه بسیار کمتری دارد. حتی لبنیات و نوشیدنی و سایر مایحتاج آشپزخانه ایرانی هستند و در این موارد دقت لازم شده است.

- نکته سوم اینکه می‌توان خرید سوغاتی را در ایران انجام داد و از بازارهای سعودی خرید نکرد. امری که رهبر معظم انقلاب هم به آن توصیه کرده‌اند و مردم کشورمان می‌توانند آن را رعایت کنند.

- نکته چهارم اینکه در کنار رعایت این موارد جهت ضرر کمتر به اقتصاد کشور، به هر حال ما در قبال جامعه اسلامی حق و تکلیف و وظیفه‌ای داریم. جامعه اسلامی ما تمامی مرز گسترده جهان اسلام است نه این مرزبندی‌های ملی. قرار نیست به خاطر عده قلیلی سعودی وهابی، با سایر مسلمانان جهان قطع ارتباط کنیم. دیدار آنها و مصاحبت با آنان، ثمرات فراوانی جهت وحدت و همبستگی اسلامی، آگاهی بیشتر و برنامه ریزی مشترک دارد.

- نکته پنجم که شاید به تنهایی کفایت کند حال شیعیان مدینه است. شیعیانی که در سخت‌ترین شرایط در حال زندگی هستند و عده‌ای با تقیه و عده اندکی بدون تقیه در حال گذران زندگی هستند. افرادی که فضای مدینه را درک کرده‌اند، می‌دانند که حتی نفس کشیدن شیعیان به سختی انجام می‌شود. اگر تقیه نکنند و علنی بگویند شیعه‌ایم فقط می‌توانند در اطراف شهر مدینه به باغداری بپردازند و از بقیه مشاغل محرومند. حضور شیعیان و بخصوص شیعیان ایرانی که برای آنان نماد قدرت و شجاعت هستند که با انقلابشان بند اسارت را پاره کرده‌اند، برای آنان مایه دلگرمی و انگیزه‌بخش است. چه کاری برای برادران و خواهران شیعه‌مان در مدینه برمی‌آید جز همین کم؟! و آیا رواست که همین کم را هم دریغ کنیم؟

- نکته آخر اینکه اگر تأمین جانی نبودیم و حاکمان سعودی «صد عن سبیل الله والمسجدالحرام» کرده‌اند بحث دیگری است که تصمیم درباره آن در زمانه ما در اختیار ولی فقیه است اما اینکه خودمان به بهانه‌هایی نظیر خروج ارز از کشور تصمیماتی بگیریم، به نظرم مغایر با وظیفه اسلامی است.

 

دیدن یار میسر شده جانا...

به فضل الهی روز جمعه عازم سفر حج عمره هستم.  

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا                    شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

از کجا لطف خدا شامل حالم شده است              گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا

بعد از حلالیت، دعا کنید که مانند سفر 6 سال گذشته، حسرت قلت توفیق در استفاده از این سفر معنوی را نخورم.

یادداشت شخصی

گوشه‌ای از دفتر خاطرات...

چهارشنبه 87/5/16
ساعت 40دقیقه بامداد به وقت مدینه
تازه 10 دقیقه هست رسیدیم مدینه و هتل قصر الخیام...
مادر...
فکر می کردم وقتی می رسم مدینه، بوی ارباب و کرامت ارباب میاد ولی بوی مادر و عزت مادر بیش از همه مهربانی ها و زیبایی ها به مشام می رسه.
مادر...
از پنجره اتاقمون بقیع مشخصه و غربت خاص اون در مقابل شکوه مسجدالنبی. یک چراغ در قبرستان روشن نیست و حتی نور مسجد النبی هم به بقیع راه نداره.
مادرم کجاست؟ بقیع یا مسجدالنبی یا خانه عقیل؟ کاملا حس میکنی مادرت را گم کرده ای... مثل بچه هایی که دست مادرشان را رها کرده اند و گریه می کنند!! همین حس را داری. مثل اینکه حرف مادر را گوش نکرده ایم!! و شاید هم نه... مهربانی مادر آرومت میکنه
گر گناهی هم نمایم، دست من خواهد گرفت           من نخواهم شد ذلیل و عزتم زهرایی است
تا 20دقیقه دیگه باید جلوی هتل باشیم که بریم حرم...
 
اولین نگاه من به قبرستان بقیع! البته اینجا از قبر چهار امام فاصله داره
 
 
یادداشت شخصی

اینطوری که نمیشه زندگی کرد!

قرار شد تو هتل لباس احرام رو بپوشیم و بعدش بریم مسجد شجره و لبیک بگیم و مُحرم بشیم. حدیث داریم از معصوم علیه السلام که بهتره وقتی داری لباس احرام می‌پوشی، نیت کنی که داری لباس معصیت رو از تنت خارج می‌کنی و لباس عافیت و بندگی خدا می‌پوشی.
لباس احرام رو پوشیدیم و رفتیم به سمت مسجد شجره. لحظات شیرینی بود که لبیک گفتیم و 24 چیز بر ما حرام شد تا اینکه اعمال عمره مفرده تموم بشه. با شور و شوق خاصی راه افتادیم به سمت مکه با اینکه دلمون برای مدینه هر لحظه تنگ‌تر می‌شد.
به سمت مکه در حال حرکت بودیم. من و احمد قرار گذاشتیم که مثل بقیه نخوابیم و حالا که این چند ساعت رو مُحرم هستیم و مَحرم خدا هم شدیم، بیدار بمونیم و مثل بقیه روزهای سفر سعی کنیم با مباحثه علمی خودمون رو به خدای خودمون نزدیک‌تر کنیم! داشتیم با هم صحبت می‌کردیم که من گفتم احمد مُحرم شدیم، غیبت نکن؛ من اومدم حرف بزنم احمد گفت مُحرم شدیم، مسخره نکن... تهمت نزن... دروغ نگو... اصلا مثل اینکه همه حرف‌های ما دروغ و تهمت و مسخره کردن و غیبته! احمد یه حرفی به شوخی زد که هیچ وقت یادم نمیره و خیلی برام جالب بود: «ای بابا! اینطوری که نمیشه زندگی کرد، بگیریم بخوابیم که گناه نکنیم!» یاد اون جمله امام (ره) افتادم که: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» با خودم گفتم ای کاش همیشه می‌دونستیم که خدا داره می‌بینه تا بفهمیم چقدر گناه می‌کنیم.
رسیدیم به مسجدالحرام و اون لحظه‌های باشکوه و دوست داشتنی. همه چیز باید اونطوری باشه که خدا می‌خواد! دیگه در این یکی دو ساعت، شبیه بقیه زندگی مثل اینکه مسامحه در دین وجود نداره! کوچکترین خطایی رو باید همونجا جبران کنی وگرنه نمی‌تونی عمل بعدی رو انجام بدی!
یادمه وقتی رفتیم هتل و داشتیم لباس احرام رو عوض می‌کردیم، احمد باز هم به شوخی یه چیزی گفت که اون لحظه‌ها -که هر چی خدا می‌گفت دوست داشتیم انجام بدیم- رو همیشه یادمون بمونه: «چقدر سخت بود! نیت کردی که لباس عافیت رو در میاری و لباس گناه رو دوباره می‌پوشی؟»
 
 
 
 
 
یادداشت شخصی

دیدن یار میسر شده جانا ، تو بیا...

سلام . امیدوارم حال همه دوستان عزیز خوب باشه

 

ایشالله من سه شنبه مشرف میشم مدینه بعدش هم مکه . یادتون نره که منو حلال کنین ، منم اگه قابل باشم دعاتون می کنم ...
 
دخلم که پر نشد جگرم را فروختم                    تدبیر شد بلا ، سرم را فروختم

تا گفتم السلام علیکَ دلم شکست                 تا کاملش کنم سحرم را فروختم

خورشید را به قیمت دریا خریده ام                   در روی دوست چشم ترم را فروختم

گفتند ناله کن که مگر راه وا شود                     اینگونه شد که من هنرم را فروختم

در کوی عارفان خبر مرگ می خرند                   رد می شدم شبی خبرم را فروختم

ما را ز حبس عشق مترسان که پیش از این       از شوق حبس بال و پرم را فروختم

کیفیت کریم چو در شعله در گرفت                   یا رب که گفت شعله به جان شرر گرفت

در هر رگم ز شوق تو خون می دود هنوز           هر کس شهید شد خبر از نیشتر گرفت

یا حضرت شراب اغثنی به لعل دوست            این ذکر را پیاله می از سحر گرفت

عشاق گوییا که ز هم ارث می برند                 سود علی الحساب دلم را جگر گرفت

آهی که بود پشت سر ناله های من               دیشب که جانماز مرا شعله در گرفت

خاصیت نگاه تو ما را شراب کرد                      دیدی که کار غوره ی ما نیز سر گرفت

از من گرفت جان و مرا جان تازه داد                 تاجر ببین که جنس مرا سر به سر گرفت

گفتم که کم نگیر مرا گرچه مذنبم                   آقا کریم بود و مرا بیشتر گرفت

بر روی زرد ما صدقه داد نقره ای                     او بُرد کرد چون عوض سیم زر گرفت

عمری دلم به بازی طفلانه می گذشت            از کوچه می گذشت مرا بی خبر گرفت

رفتم که داد و قال کنم بوسه ام بداد                جام عسل ببین که دهان شرر گرفت

ما را قلم تراش تو عین عقیق کرد                   اعجاز بین که دست تو آب از حجر گرفت