تعلق یا تکلیف؟
جایی میخوندم کسی که مال و مکنت زیادی داره، میتونه به اون تعلق نداشته باشه ولی یه دانشجوی ساده میتونه به یه کتاب تعلق داشته باشه. حب دنیا، ربطی به میزان دارایی نداره و مهم درگیر شدن و عمق تعلقه.
اما ما انسان هستیم و در همین دنیا زندگی میکنیم. گوشهگیری یا صحراگردی نه نشانه تقوی است و نه نشانه توکل. خدا رسالتی ولو کوچک رو به عهده هر انسانی گذاشته و به اندازه وسع هر فرد ازش مطالبه میکنه و اون وظیفه رو باید در سطح اجتماعهای کوچیک و بزرگ انسانی انجام بدیم.
یه وقتایی یه کارهایی در این دنیا میکنیم که احساس میکنیم همون وظیفه و رسالته. برای خودمون این رو میکنیم هدف و هر جوری شده میخوایم پاش وایستیم اما شاید اگه دقیقتر نگاه کنیم تعلقمون به دنیاست. باید از خودمون بپرسیم نکنه بخاطر لذت خودمون این چیز رو میخوایم، نکنه بخاطر خودمون این کار رو انجام میدیم و حالا یه رنگی از وظیفه و تکلیف هم روش پاشیدیم. تشخیص این خیلی سخته. شاید مثل همون قضیه تشخیص «مورچه سیاه روی سنگ سیاه در شب تاریک» میمونه.
اینجور موقعها باید چیکار کنیم؟ باید سریع از ترس حب دنیا ترکش کنیم؟ به نظرم نه! اتفاقا ثبات و طمأنینه لازمه. بررسی دقیق کنیم و به موقع تصمیم درست بگیریم اما به جوانب مختلفش فکر کنیم. باید بتونیم یه محک خوب پیدا کنیم برای سنجش تا اشتباه نکنیم. باید ببینیم ایمانمون و اعمالمون به سمت عقل حرکت میکنه میکنه یا جهل؟ و چه میزانی بهتر از قرآن؟