پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فقر» ثبت شده است

نقل قول نقل قول

یک جای کار واقعا می‌لنگد!

در جهانی که تنها یک درصد از جمعیت، تملک ۴۰ درصد از منابع را در اختیار دارند؛
دنیایی که در آن هر روز ۴۳ هزار #کودک به‌خاطر #فقر و #بیماری‌های قابل علاج می‌میرند؛
و ۵۰ درصد #جمعیت آن با درآمد روزانه ۲ دلار زندگی می‌گذرانند؛
یک چیز روشن است: اینکه یک جای کار واقعا می‌لنگد. 

بخشی از قسمت دوم مستند روح زمانه (Zeitgeist)

 

یادداشت یادداشت‌ها

هزینه‌های کمبود و فراخی

این روزها مشغول مطالعه کتاب «کمبود» هستم. نویسندگان در این کتاب بحث می‌کنند که کمبود از هر چیزی، واکنش‌های یکسان پدید می‌آورد. آن کسی که کمبود مالی دارد، همان اشتباهاتی را می‌کند که فرد دیگری با کمبود زمانی دارد و فرد دیگری با کمبود همنشین و دوست. به قولی دیگر این کمبود «پهنای باند» ذهنی فرد را می‌گیرد و باعث می‌شود که فرد انتخاب اشتباهی در تصمیم‌گیری‌هایش داشته باشد. اینطور می‌شود که عموما کمبود، کمبود بیشتر می‌آورد!

از سوی دیگر مفهوم دیگری مقابل «کمبود» وجود دارد که مترجم واژه «فراخی» را برای آن انتخاب کرده است. در جایی از کتاب آمده است:

«برای افراد کمتر گرفتار، فراخی خطا را جبران می‌کند، بنابراین پیامدها به حداقل می‌رسند. اما شخص گرفتار نمی‌تواند به آسانی از آنها رهایی یابد. او باید هزینه هر ساعت مورد نیاز را با چیز دیگری پرداخت کند.»

این بخش از کتاب را که می‌خواندم، گفتم کاش همه مشکل همین پرداخت هزینه جبرانی بود پرت شدم به چند سال پیش. یادم افتاد زمانی در شرکت روغن نباتی قو، کارگری به دلیل اینکه حقوق چند ماهه خود را نگرفته بود و بیمه‌اش هم پرداخت نشده بود، نتوانست نیمه شب دختر پنج ساله‌اش را معالجه کند و تا صبح دخترش تشنج کرد و فوت کرد.

چقدر تصمیم‌گیری‌مان در هر سطحی که هستیم، به دیگران ضربات جبران‌ناپذیر زده است؟ چقدر موقع تصمیم‌گیری، خودمان را جای دیگران می‌گذاریم؟ نکند زمستان را فقط از پشت پنجره لمس کرده باشیم و گرسنگی را فقط در کتاب‌ها خوانده باشیم و در فیلم‌ها دیده باشیم!

لینک گزارش فوت دختر کارگر

نقل قول نقل قول

میلیونر معرفت یا میلیونر ثروت؟!

فقر در موسم جوانی، اگر به توفیق و پیروزی منجر شود، این فایده را دارد که آدمی را به کار و کوشش عادت می‌دهد و او را به مرحله بالایی می‌رساند. فقر زندگی مادی را عریان می‌کند و همه زشتی‌هایش را به انسان نشان می‌دهد و او را وامی‌دارد که بکوشد و خود را از تنگنا برهاند و به سوی زندگی ایده‌آل صعود کند. معمولا جوان مرفه ثروتمند که همه چیز برایش فراهم است، اوقاتش را با تفریحات گوناگون می‌گذراند؛ به اسب دوانی و شکار می‌رود، انواع سگ‌ها را دارد، با دود توتون و قمار خود را سرگرم می‌کند. جنبه‌های حیوانی روح چنین موجودی در خدمت ابعاد لطیف و عالی آن قرار می‌گیرد؛ اما چون فقیر با هزار زحمت نانش را در می‌آورد و نانی را که از دسترنج خود به دست آورده می‌خورد و در افکار و رویاهای خود فرو می‌رود، به سیر و سیاحت تماشاخانه الهی مشغول می‌شود،‌ آسمان را تماشا می‌کند و ستارگان را و گل‌ها را و کودکان را و اجتماعی را که خود جزیی از آن است و در آن رنج می‌برد؛ دستگاه خلقت را سیر و سیاحت می‌کند که خود در آن نور می‌افشاند و آن قدر به جامعه بشری خیره می‌شود که باطن و عمق آن را می‌بیند و آن قدر به دستگاه خلقت چشم می‌دوزد که خدا را می‌بیند و آن قدر در فکر و رؤیا فرو می‌رود که خود را بزرگ و با شکوه احساس می‌کند و همچنان در عالم رویاییش می‌رود تا جایی که فضای سینه‌اش را پر از مهر و دوستی می‌یابد و در این میان خود را که رنج می‌برد فراموش می‌کند و به همه مردم می‌اندیشد و به آنها مهر می‌ورزد و احساس مطبوعی در او رشد می‌کند.

این همه چیزی نیست جز خودفراموشی، و دلسوزی برای دیگران. او با تفکر درباره طبیعت که زیبایی‌هایش را به پاکدلان نثار می‌کند و از ارواح آلوده دور نگاهشان می‌دارد، به مقامی می‌رسد که خود را میلیونر معرفت می‌بیند و برای میلیونرهای ثروت دلسوزی می‌کند. هر چه بیشتر روشنایی‌ها در جان او نفوذ می‌یابد، کینه‌ها از دل او بیرون می‌رود. با این اوصاف، او را باید موجود بدبختی به حساب آورد؟ نه! فقر و نداری یک جوان، بینوایی نیست. 

 

بینوایان، صفحه ۱۲۶۵ و ۱۲۶۶

نویسنده: ویکتور هوگو