اگر کمکمان کنی!
سر سفره بودیم. دخترم تشنه بود و آب میخواست. بطری کنار دستش بود و میخواست برای خودش آب بریزد. گفتم: صبر کن بابا من برات بریزم. گفت: نه خودم میخوام بریزم. خودش میخواست آب بریزد ولی نتوانست. انتهای بطری را گرفتم و بلند کردم. خودش آب ریخت! گفت: کمکم کردی چه زورم زیاد شد! زورم! […]