درست است که شتاب سرسامآور از ویژگیهای ذاتی شغل مدیریت است، اما وقتی این شتاب به شدت افزایش مییابد و از حد میگذرد، شما را در خطر قرار میدهد؛ شما، به عنوان مدیر، کنترل خود را بر امور از دست میدهید و این ممکن است تهدید برای سازمان باشد. در این زمان است که فناوریهای جدید و اینترنت شیطانگونه برای فریب شما میآیند و توهمی از کنترل برای شما ایجاد میکنند و شما از این غافلید که در واقع سارق کنترل شما بر امور هستند. بنابراین فراموش نکنید عصر دیجیتال به شدت در حال تبدیل کردن شغل مدیریت به شغل سطحی و از راه دور و توهمزا (توهم کنترل بر امور) است؛ برای همین از شما میخواهم در عین حال که از منافع فناوری دیجیتال بهره میبرید، به هیچ وجه اجازه ندهید شما را فریب دهد؛ شما باشید که آنها را مدیریت میکنید. اکنون گوشی و رایانه خود را خاموش کنید و با آرامش بخوابید! رویای شیرینی برایتان آرزو میکنم.
قصههای شب برای مدیران
نوییسنده: هنری مینتزبرگ
دیروز به مراسم اولین سالگرد شهید مدافع حرم، حاج شعبان نصیری رفته بودم. سردار عزتمندی که به صورت گمنام همیشه به دنبال کار و خدمت بود.
نوه نوجوان شهید نصیری در این مراسم، متنی قرائت کرد که خواندن آن خالی از لطف نیست:
مثل باد بود...
گاهی شرق، گاهی غرب
گاهی جنوب، گاهی شمال
گاهی نسیم، گاهی طوفان
از غم اسیری زینب، عمری خودش را آواره کرد
یک روز در جنوب خودمان
یک روز در شمال عراق
یک روز در پی اشرار سیستان
یک روز سازندگی در بلوچستان
یک روز در شاخ آفریقا «رحماء» محرومان سومالی بود
یک روز در سوریه با شاخ شیطان «اشدّاء» بود
مثل باد بود...
بی وزن
بی من
بی منیّت
بی ریا، با اخلاص
بی اسم، با رسم
مثل باد بود...
مثل «پرندهتر ز مرغان هوایی»
حاج شعبان و سپاه بدر عراق، طلیعهی «اتحاد جماهیر مهدوی» هستند،
آنجا که کیان و «ابواسحاق» به صبح عاشورا رسیدند.
مگر همین برادر «ابومهدی» چه کم دارد از مختار
همین سرباز صفر، که تاج سر ما شد
همین صفر که انگشتر سردار سلیمانیست.
همین تجسّم اخوّت
قهرمان غلبه بر نژاد و قومیت
هِی «نیکی»!
اگر تو در سازمان ملل، دست و پا میزنی برای نابودی انقلاب
اصلاً عیسی رفته به آسمان که دعا کند برای نهضت روحا...
هُو «نتانیاهو»!
اگر تو نمایش کمدی بر پا میکنی
موسی دوباره رفته طور، تا دعا کند که خدا رد کند قوم «موسوی الخمینی» را از خلیج فارس و برساند به ارض مقدس مسلمین
چرا که اول، نوبت قبلهی دوم است و دوم، نوبت قبلهی اول
«ترامپ» مثل ترومپت است
همان شیپورِ خودمان
سر و صدا زیاد میکند
امّا در عمل، بادیست که هیچ غلطی نمیتواند بکند
برو سربهسر نگذار!
فوت نکن ما را
خاموش نمیشود نور خدا
گُر میگیریم
زُلفت به باد میرود
شومن بدون زلف، به درد مور و مار قبرستان میخورد
با تو با«ظرافت»برخورد کردن فایده نداشت
آخر، ما شدیم تروریست نِیشِن
حکم آن است که خمینی گفت: «زیرِ پا...»
تو را باید زیر پوتینهای حاجقاسم له کرد.
و امّا بعد...
جوجه سلطان سعودی، به جنگ یوز آسیایی آمده
اگر عمر سعد از گندم ری خورد تو هم از یونجهزارش خواهی خورد
راستی چقدر «آل»تان شبیه یهود است
یکی «گاو»تان کرده
دیگری «حمار»
گمانم یهود بر پشتتان صعود کرده تا خوبتر تیر بیاندازد به مسلمان
اسلام شما «الکی» است
مثل جهادتان که «بدلی»ست
اصلش پیش ماست،
در نگاه حججی
نه در هارت و پورت خمپارهها
تکبیرتان هم به درد مأذنههای «ضِرار» میخورد
باید که رسوای حکمیت شود
هر کس که خطوط قرمز علی را رعایت نکرد
چقدر بیانصاف است منتقد!
هِی به «برجام» میگوید «ترکمنچای»
من ماندهام جواب نوهام را چه دهم اگر بپرسد چرا با تجربهی ترکمنچای، پای امضای کری را مهر کردید؟!
آنهم در شرایطی که قوای دشمن، در مرز عقبنشینی بود
و ما کرور کرور میرزای کوچک و بزرگ داشتیم
شما که تا اسم «ابوموسی» را میبریم، 8 صبح فردا جلوی دادگاه مطبوعات، عریضه پر میکنید!
خداوکیلی اگر ابوموسی بود، با آن خورجینِ پر از سادهلوحی، میرفت دوباره با اروپا مذاکره کند؟!
چقدر ابوموسایی تو! اگر فکر میکنی «امانوئل مکّار» آخر کار، «عمو سام»ش را ول میکند و توی غریبه را میچسبد
قرار که نیست حالا که زمین خوردی از لج رقیب داخلی، تا خانهی آخر، سینهخیز بروی
بیا با شجاعت
مثل یک قهرمان
دیپلماسی یا هر نوع دیگر آن
از ملّت، طلب عفو کن!
بگو شیطان وسوسهمان کرد
فریبمان داد
گفت: «امضای من، تضمین است»
گفت اگر از سیبِ سازش بخورید، تحریمها برداشته میشود
ناگهان از باشگاه هستهای اخراج شدیم
و جامههای شرفمان در پیشگاه ملت، به باد رفت
هان ای یهود و سعود!
در نبرد پیش رو، موسی هم با ماست
و ما...
هم انتقام مغنیه و همدانی و نصیری را از شما میگیریم
و هم انتقام یحیی و یوسف و ارمیا را
و داوود چنان فلاخن کند طیارههاتان را
که فراموش کنید «آپاچی»بازی درآوردن سر مظلومان یمن را
و یمن...
و یمن و یمن و یمن
آباد شود دنیا، به یُمن خرابههای یَمن
«النصرُ للاسلام»
این سنت لایتغیّر است.
هر جا که پابرهنهای در مقابل کوهی از نفت و طلا بایستد.
"عابد شهروی"
به تو دل بستم و غیر تو کسى نیست مرا جُز تو اى جان جهان، دادرسى نیست مرا
عاشق روى توام، اى گل بى مثل و مثال به خدا، غیر تو هرگز هوسى نیست مرا
با تو هستم، ز تو هرگز نشدم دور؛ ولى چه توان کرد که بانگ جرسى نیست مرا
پرده از روى بینداز، به جان تو قسم غیر دیدار رخت ملتمسى نیست مرا
گر نباشى برم اى پردگى هرجایى ارزش قدس چو بال مگسى نیست مرا
مده از جنت و از حور و قصورم خبرى جز رخ دوست نظر سوى کسى نیست مرا
دیوان امام
نویسنده: امام خمینی
از تو اى میزده، در میکده نامى نشنیدم نــزد عشّاق شدم، قامت سرو تو ندیدم
از وطـن رخت ببستم که تو را باز بیابم هر چه حیرتزده گشتم، به نوایى نرسیدم
گفتم از خود برهم تا رخ ماه تو ببینم چه کنم من کـه از این قید منیّت نرهیدم؟
کوچ کردند حریفان و رسیدند به مقصد بى نصیبم من بیچاره که در خانه خزیدم
لطفى اى دوست که پروانه شوم در بر رویت رحمى اى یار که از دور رســانند نویدم
اى که روح منى، از رنج فراقت چه نبردم؟ اى که در جان منى، از غم هجرت چه کشیدم؟
دیوان امام
نویسنده: امام خمینی (ره)