کتاب «بایدها و نبایدها» اثر شهید دکتر بهشتی توسط انتشارات بقعه در ۱۹۰ صفحه در سال ۱۳۷۹ منتشر شده است. این کتاب در برگیرنده سلسله مباحث شهید بهشتی در جلسات تفسیر قرآن پیرامون آیات ۱۰۲ تا ۱۱۰ سوره آل عمران است. موضوع اصلی این کتاب «امر به معروف و نهی از منکر» است.
کتاب با مقدمه بنیاد نشر آثار و اندیشههای آیت الله شهید دکتر بهشتی آغاز میشود و سپس مطالب در ۱۰ گفتار به همان زبان محاورهای منتشر شده است. البته تعداد جلسات ایشان ۱۴ جلسه بوده که به دلیل پیدا نشدن نوارهای ضبط شده آن سخنرانیها در کتاب از آنها محروم هستیم اما به دلیل اینکه در ابتدای هر جلسه، شهید بهشتی مروری بر مباحث قبلی دارند، پیوستگی مطالب حفظ شده است.
شهید بهشتی در ابتدای بحث، با تعریف «معروف» و «منکر» از زبان قرآن اشاره میکنند که معروف «پسندیده همهکسفهم و همهکسشناس» است و منکر «بدیهای مطرود و مردود» که همه انسانها در همه زمانها و همه جوامع مطابق با فطرت خود آن را مییابند. مثلا عدل در همه زمانها و در همه جوامع خوب است و ظلم منکر. البته همیشه شناخت معروف و منکر به این راحتی نیست و در تزاحم و تصادف معیارها کار سختتر میشود تا جایی که تشخیص برخی امور فقط با رهبری جامعه است.
ایشان بهترین روش دعوت به معروف را عمل میدانند و از شعار دادن و توجیه کردن ابراز برائت میکنند. شهید بهشتی در ادامه کارکرد اجتماعی امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکنند و پس از آن خواسته قرآن از مسلمانان را تبدیل شدن به جامعهای که دعوت کننده به خیر باشد میدانند؛ دعوتی که از طریق ساختن جامعه نمونه تحقق مییابد.
نسخه کاغذی این کتاب را میتوانید به قیمت ۶۷۵۰ تومان از اینجا بخرید. همچنین نسخه الکترونیکی این کتاب را به صورت رایگان از طاقچه دریافت نمایید. همچنین نظرات کاربران گودریدز را میتوانید از اینجا بخوانید.
اینجا ۱۱ فراز زیبا از این کتاب را بخوانید تا به مطالعه آن علاقهمندتر شوید:
دو نوع پیغمبر/امام دوستی
ما باید همواره با پیوند خدا، که اسلام و تسلیم بودن در برابر اوست، زندگی کنیم؛ چون این، عامل وحدت ماست. پیامبر اکرم به عنوان رسولالله و علی (ع) به عنوان امیرالمؤمنین و ولیالله با این عناوین در میان ما شناخته میشوند که عشق و گرایش ما به پیغمبر و امام حجاب پیوند ما با خدا نشود؛ بلکه کمکی به تقویت پیوند ما با خدا بشود. بحث همین جاست رفقا: پیغمبردوستی و امامدوستی تو چگونه است؟ پیغمبردوستی و امامدوستی حجاب و مانع، یا پیغمبردوستی و امامدوستی راهنما و کمک؟ بحث اینجاست. من گمان نمیکنم هیچ مسلمانی پیدا بشود که بخواهد رابطهاش را با آورنده قرآن و حامل وحی خدا (پیغمبر بزرگوار) ضعیف بداند. مگر چنین چیزی ممکن است؟! هر کس مسلمان است خودبخود باید رابطهاش با قرآن و آورنده قرآن نیرومند باشد. چنین کسی اگر معرفتش بالاتر رفته باشد و مفسران و دانایان قرآن را، آنها را که بعد از پیغمبر با روح قرآن آشنا هستند (یعنی امامان را) بشناسد، باید پیوندش با آنها هم قوی باشد. جای بحث نیست. پس بحث کجاست؟ بحث این است که پیغمبردوستی و امامدوستی دو حالت دارد: یک پیغمبردوستی و امامدوستی که تو را به خدا نزدیکتر میکند، و یک پیغمبردوستی و امامدوستی که حجاب پیوست تو با خدا میشود و تو را از خدا دور میکند.
بایدها و نبایدها، صفحه ۱۹
آیا جامعه ما «خیر» است؟
بالاخره باید ببینیم خودمان چند مرده حلاجیم. امروز امت ما امتی است که میتواند بگوید من امتی هستم که سر چهارراههای جهان ایستادهام و مردمی را که دارند در این رهگذر زندگی میروند، فرا خوانم و بگویم بیایید؛ ما شما را به این سمت دعوت میکنیم. آنها نیز وقتی نگاه میکنند میبینند، به! همه خیر و نیکی است. آیا ما میتوانیم ادعا داشته باشیم که چنین امتی هستیم؟
برادران و خواهران عزیز، قرنها ما مسلمانان ناقص، – ما که در هیچ دورهای مسلمان کامل نبودهایم، حتی مسلمان هشتاد درصد هم نبودهایم؛ در هیچ دورهای! حتی دوره پیغمبر؛ حتی دوره علی علیه السلام؛ ولی همین مسلمانان نیمهمسلمان ناقص، قرنها – در دنیا چنین رسالتی را واقعاً ایفا کردیم. یعنی هوشمندان و روشنبینان دنیا وقتی به اطراف جهان نگاه میکردند و میخواستند ببینند آیا بر روی هم، زندگی معنوی و مادی، اجتماعی و علمی، مدنی و قضایی و سیاسی یک امت در دنیا میتواند به عنوان نشانی آنچه خوب است معرفی بشود یا نه، یک جامعه بیشتر نمییافتند: جامعه اسلام.
بایدها و نبایدها، صفحه ۳۰ و ۳۱
اسیر القاب نشویم
شما همین حالا وقتی میشنوید که زمامداران و رهبران فکری و سیاسی و اجتماعی برخی از جامعههای غیر اسلامی در میان مردماند، با مردماند، مثل مردم زندگی میکنند، چقدر برای شما جاذبه دارد؟ اما وقتی ببینید که در جامعههای اسلامی کمتر رهبری را میتوانید پیدا کنید که یکدهم او هم کمتکلفی داشته باشد و ارتباط گرفتن با او ساده، آسان و معمولی و بدون به کار بردن جملهها و کلمات و تشریفات و آداب و القاب باشد، برای شما چندشآور میشود. هرکس، در هر مقامی، در جامعه اسلامی، اسیر القاب و آداب و تشریفات باشد، دور از اسلام است. اگر ما با صراحت لااقل از خودمان انتقاد میکردیم… میگوییم آقا لااقل برای خودمان القاب درست نکنیم تا مسابقه القاب شروع بشود. مقامات روحانی یک جور، مقامات غیر روحانی یک جور. اقلاً من عالم دینی دیگر اسیر القاب نباشم. وای به اینکه یک منبری در مجلسی که یک مرجعی حضور دارد بالای منبر برود و اولاً دعا نکند، یا اگر هم دعا کرد «حضرت آیت الله العظمی» نگوید! اگر کلمه «عظمی» افتاد دیگر هیچ! این چیست؟ کجای این به اسلام میخورد؟ خوب، وقتی منِ عالمِ دینی اسیر آیت الله و آیت الله العظمی باشم، دیگر میتوانم رهبر مبارزه با تشریفات در قشرها و گروههای دیگر بشوم؟
بایدها و نبایدها، صفحه ۳۳
دعوت به خیر یعنی چه؟
دعوت به خیر یعنی چه؟ آیا دعوت به خیر به این صورت است که مثل آدمهای خودستا دائماً کاغذ برداریم، قلم به دست بگیریم، منبر برویم، سخنرانی کنیم، نشسته یا ایستاده یا بالای منبر یا پشت میز خطابه و تریبون، بگوییم این ما هستیم که دارندگان این امتیازات هستیم، و شروع کنیم مفاخری را بشماریم که یا اصلاً وجود ندارد و وجود نداشته و یک مشت خیال و ادعاست، یا اینکه اگر هم وجود داشته از قبیل من آنم که رستم بُوَد پهلوان است؟ یعنی بگوییم یک وقتی در جامعه ما چنین افتخاراتی بوده، اما حالا خبری نیست. آیا منظور از دعوت به خیر این است؟ این که مشمئزکننده است! یعنی واقعاً اسلام گفته آهای مسلمانها، آهای اوس و خزرجی که مسابقه در افتخارات قومی را شروع کردید و میخواهید از این راه دومرتبه کینههای دیرینه را زنده کنید، رها کنید؛ امتی باشید دعوت به خیر کنید. یعنی به جای آن اشعار حماسی و حماسهسراییهایی که در زمینه افتخارات قومی و نیاکانی داشتید، حالا بیایید حماسه درباره اسلام، قرآن، پیغمبر، علی بگویید؟ آیا منظور از دعوت به خیر این است؟ یا آن است که امام، علیه السلام، به شیعه میگوید: «و کونوا دعاه الناس الی انفسکم بغیر السنتکم»؛ مردم را به خویشتن و راه خویشتن دعوت کنید با غیر زبانتان؟
»و کذلک جعلناکم امهً وسطاً لتکونوا شهداء علی الناس»؛ جامعه نمونه شوید تا هر انسان منصفِ جستجوگر در دنیا مبلغ شما بشود. در این صورت دیگر احتیاجی به اینکه شما برای بیگانه مبلغ داشته باشید وجود ندارد. در این دنیا یک جامعه کوچک نمونه اسلامی ساختن بهترین تبلیغ است؛ چه برای داخل و چه برای خارج. چون همه ما از بس حرف زدیم و حرف شنیدیم و خواندهایم…
دنیا در پی یافتن راههای عملی برای بهتر زیستن است، نه راههای ادعایی. نسل جوان خودمان هم همینطور. هر جا، به هر مقدار، عمل به معیارهای اسلامی سراغ داشته باشد دیگر هیچ احتیاجی به تبلیغ نیست؛ خود بخود دل و جان و فکر و ایمان او آنجاست.
بایدها و نبایدها، صفحه ۳۳ و ۳۴
به جای شعار، زندگی را انسانیتر کنیم!
گفت فلانی، واقعش این است که آن تعلیمات دینی که هدفش صرفاً مبارزه با کمونیسم و توجیهکننده وضع موجود باشد صنّار نمیارزد. چه خوب میگفت! کجای کاری؟ مطمئن باش آن تعلیمات دینی و تبلیغات دینی که صرفاً آهنگش کوبیدن کمونیسم باشد به دلها نخواهد نشست. کاری کن که در پرتو اسلام زندگی انسانیتر و اسلامیتر و بهتر و یکتاپرستانهتر و با عدل و داد همراهتر در برابر دیدگان جوان جستجوگر بنهیم؛ والا هر قدر بر گوش او بخوانیم، او یک خبر در روزنامه میخواند، یک تصویر در روزنامه میبیند، یک گزارش در تلویزیون میبیند، یک فیلم در فلان جا میبیند، از زندگی دیگران و وضع دیگران و شکل کار دیگران مطلع میشود و دلش در خانه دیگران است، هر چند تنش در سرزمین ایران باشد. چرا با واقعیات شوخی میکنیم؟ چرا نمیخواهیم لمس کنیم که دعوت به خیر در اسلام، شاید ده درصد هم به زبان نبود، و شاید بیش از نود درصدش به عمل بود؟
بایدها و نبایدها، صفحه ۳۹
انسان تربیت شده اسلام: عاشق عاقل
اسلام و ادیان میخواهند انسان عاشق تربیت کنند. نمیگویم انسان بیعقل، میگویم انسانی که هم عاقل باشد و هم عاشق. نمیخواهد عاقل بیعشق تربیت کند. آنچه میخواهد، عاشق عاقل است. انسانی که حسابها را برسد، چشمهایش را باز کند، گوشهایش را باز کند، زمینهها را مطالعه کند، مقتضیات را نگاه کند، استعدادها و آمادگیها را حساب کند، موانع را حساب کند، مشکلات را حساب کند، تمام اینها را حساب کند و راه مناسب را انتخاب کند. اما این را بداند که در زندگی، از تلاش باز ایستادن وجود ندارد. این، کارِ آدم عاشق است. در او شوری و گرمایی است که نمیگذارد آرام بگیرد. آرامش انسانهای نومید، انسانهایی که ممکن است محاسبه آنها را به نومیدی بکشاند، در آنها نیست.
بایدها و نبایدها، صفحه ۵۰
آدرس خدا را از عدل جدا نکنیم!
وقتی در پرتو اسلام کوششی و جنبشی در راه اقامه حق و عدل تحقق نیافت، نه تنها آنها سراغ ما و اسلام ما نمیآیند، بلکه مردم خود ما هم سراغ جایی میروند که میتواند ادعا کند در راه اقامه عدل قدمهای تحقق یافته مؤثرِ مثمرِ ثمر برداشته است. بیخود هم رفقا نیایید دور هم بنشینید که چه کنیم که جوانانمان منحرف نشوند. جوان با همان فطرت و بینش فطریاش خواستار عدل است. عدل در نظر جوان محترم است؛ خواه اسلام باشد، خواه نباشد؛ خواه خدایی باشد، خواه خدایی نباشد. او عاشق و شیفته عدل است. و تو نگو این شیفتگی تو به عدل غلط است. قرآن میگوید صحیح است. مگر نمیبینی قرآن میگوید «انّ اللّه یأمر بالعدل؟» وقتی میخواهد خدا را معرفی کند میگوید خدا آن است که فرمان به عدل میدهد. مگر نمیبینی میگوید «قل امر ربی بالقسط؟» خدای من آن است که به قسط فرمان میدهد. چرا این گرایش صحیح فطری جوان جامعه اسلامی و سرزمین اسلامی را تخطئه میکنی؟ این گرایش درست است. این گرایش بجاست. این گرایش همان گرایش خداپسند است. خدا خواسته این جوان دنبال همین بینش برود تا به خدا برسد؛ تو چرا این راه را جلو او میبندی؟ این راه میتواند او را به خدا برساند؛ چون: «انّ اللّه یأمر بالعدل»؛ چون: «امر ربی بالقسط.»
تو و من، من و تو و دگران، ببینیم چه کوتاهی کردهایم و میکنیم که آدرس خدا از آدرس عدل جدا شده است. این جفای من است، این جفای توست. این گناه ماست که این دو آدرس را از هم جدا کردهایم، والا آن جوان با بینش فطریاش درست نمیرود؟ من از شما میپرسم – من بیخود نظر قاطع دادم. دوست داشتم این نظر قاطع را نگویم، اما از روی طبعم گفتم. اما از شما نظر میخواهم: آیا آن جوان اشتباه میرود؟ اگر دل و روح او به سوی عدل پرواز کند او را تخطئه میکنی؟ این گرایش را گرایش غیر خدایی میشناسی؟ پس قرآن چه میگوید؟ پس فطرت چه میگوید؟ پس عقل چه میگوید؟ ببین چه کسی تجاوزگر است. ببین چه کسی راه انحرافی میرود: این میخواهد از مسیر عدل به خدا برسد یا تو و منی که آمدهایم عدل و خدا را از هم جدا کردهایم؟ انسان خدایی باشد اما رئیس الظلمه هم باشد! کداممان اشتباه کردهایم؟
بایدها و نبایدها، صفحه ۸۶
راه روشن اسلام شناسی
راه روشن اسلامشناسی چیست؟ یکی از روشنترین راههای شناخت اسلام راستین: آیین حق، اسلام خدا این است که جستجوگریات را با معیارهای همهکسشناسی آغاز کنی که از زشت و زیبا و نیک و بد داری. آن وقت کدام آیین، آیین خداست؟ آیینی که در آن آیین از معروف (خوبیهای شناخته شده نشاندار) حمایت میشود و از منکر (بدیهای مردود و مطرود) نکوهش و با آنها مبارزه میشود.
بایدها و نبایدها، صفحه ۹۷
کدام جامعه خوب است؟
بالا بروید یا پایین بیایید، اصلاً قرآن را بر سر جامعهای پهن کنید، مادام که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه لجن است. تمام چهرهاش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است. آیا کسی در دنیا منتظر این میشود که ببیند آن جامعه، جامعه قرآنی است، یا انجیلی، یا توراتی، یا بودایی، یا اوستایی، یا مائوئیست؟ نگاه میکند اگر در جامعه به همه انسانها به چشم انسان نگاه میشود و ضرورتهای زندگی آنها تأمین میشود… در جامعهای دیگر به انسانها به عنوان انسان نگاه نمیشود، احتیاجات آنها بیارزش است، خیابانهای یک طرف شهر گلکاری دارد، اما طرف دیگرش چندین سال است که چاله – چولههایش به دره و ماهور تبدیل شده. این جامعه هر برچسبی میخواهد داشته باشد، آیا مردم سالم دنیا در ردهبندی این دو نوع جامعه و خوب و بد کردنش حالت انتظار پیدا میکنند و میگویند ببینیم آیات قرآن در این زمینه چه میگوید؟ یا انجیل در این باره چه گفته؟ نصوص اوستا چه میفرماید؟ اوپانیشادهای آیین هندی چه میگوید؟ کتاب مائو در این باره چه آورده؟ لنن در این زمینه چه گفته؟ مارکس چه گفته؟ این حرفها نیست. منتظر اینها نیستیم. میگوییم این جامعه بد است؛ ناقص است؛ دارای کمبود است. شکی نیست. این قدر بحث نمیخواهد.
مثال دیگر: جامعهای است که در آن آدمها را خوب تر و خشک میکنند. در آن شکم به راه است؛ پایین شکم هم به راه است؛ لباس رو به راه؛ مرخصی سالانه کنار دریا برای همه فراهم؛ همه لوازم برقی زندگی را دارند؛ اما وقتی خوب نگاه کنی میبینی این یک سر و دو گوشهای راستقامت که در این جامعه هستند پیچ و مهرههای بیارادهای هستند در ماشین بزرگ جامعه. اگر هم خوب پروارشان میکنند برای این است که خوب از گوشتشان استفاده کنند. این یک جور جامعه. در جامعه دیگر انسان انتخابگر است؛ خودش انتخاب میکند. پس دو جور جامعه با دو جور انسان داریم: انسان برخوردار از حق انتخابگری و انسان محروم از حق انتخابگری. اینجا یک قدری مسأله ظریف میشود و باید قدری بحث گسترده بشود. ولی برای دوستانی که آشنا به بحث هستند، انتخاب اینکه کدام یک از این دو نوع جامعه خوب است و کدام بد است احتیاج به بحث و تردید و تحلیل ندارد. اینکه کدام انسانی است و کدام ضد انسانی، احتیاج به فلسفهبافی دارد؟ عرض کردم، شاید فقط کمی احتیاج به توضیح بیشتر داشته باشد.
بایدها و نبایدها، صفحه ۱۰۶ و ۱۰۷
مذهبیهای خام و بیمخ!
این روایت از طریق جابر از امام باقر علیه السلام، روایت شده است. در آن دورههای آخر، در آن دورههای انحطاط، مردمی پیدا میشوند مرید و دنبالهرو یک دسته دیگر؛ یک دسته مرید و یک دسته مراد. یک دسته دنبالهرو یک مشت آقا و پیشوا. این مرادها و آقاها، این پیشواها، کسانی هستند که در میدان قرائت و عبادت خیلی خوب میدرخشند. مردم آنها را افراد خوبی میدانند. مراسم مذهبی خیلی اهمیت پیدا میکند. قرآنخوانها و برگزارکنندگان مراسم هم خوب میدرخشند. اما این عناصر درخشنده که کارگزاران برگزاری هر چه جالبتر مراسم ظاهری دین و خوانندگان درونتهی جالب قرآن کریماند، مردمی هستند خام و بی مخ. چرا؟ چون اینها امر به معروف و نهی از منکر را لازم و واجب نمیدانند، مگر آنجا که در هر ضرری بر رویشان بسته باشد. اگر گردی به دامنشان نشیند و اگر از گل بالاتر به ایشان نگویند، آن وقت امر به معروف و نهی از منکر را لازم میدانند.
وقتی میگویند آقا، چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید، برای خودشان عذرها، بهانهها و مجوزهایی میتراشند. اینها مردمی هستند که اگر روزی نماز هم به منافع مالی یا شخصی و آسایش بدنیشان ضرری برساند و مزاحم منافعشان شود، آن را هم رها میکنند؛ همان طور که شریفترین، پرارجترین و برترین واجبات، یعنی امر به معروف و نهی از منکر را رها کردند.
بایدها و نبایدها، صفحه ۱۶۸
جامعه آدمها نه برّهها!
از صدوق در کتاب علل الشرائع از امام صادق علیه السلام؛ «قال: قال امیرالمومنین علیه السلام: ان اللّه لا یعذب العامه بذنب الخاصه الا اذا عملت الخاصه بالمنکر سرّاً من غیر ان تعلم العامه، فاذا عملت الخاصه بالمنکر جهاراً فلم تغیر ذلک العامه استوجب الفریقان العقوبه من اللّه عزوجل.» خدا تودهها را به کیفر گناه زبدهها مشمول عقاب و کیفر خویش نمیکند. اما چه وقت؟ وقتی که زبدهها فقط گناهان شخصی سرّی داشته باشند؛ گناهانی داشته باشند سرّی، که آثارش به خارج سرایت نمیکند، بلکه فقط یک تخلف شخصی سرّی است. اما وقتی زبدهها آشکارا مرتکب کارهای ناپسند شوند و توده در صدد جلوگیری از این زبدهها برنیاید، هر دو مستحق کیفر خدای عزوجل خواهند بود.
این حدیث ناظر به مسئولیت تودهها برای نگهداری زبدهها در راه خیر و صلاح است و از آن حدیثهاست که باید زمینه اصلی یک بخش عمده از مسائل مربوط به نظام اداری و اجتماعی و اصلاح کار قرار میگیرد… آقایی کار خلافی میکند و فردی عامی به او میگوید آقا، این کار شما خلاف است؛ چرا کردی؟ پاسخ میشنود: «برو! عالم را با جاهل بحثی نیست.» بنده خدا هم سرش را زیر میاندازد و میرود. امیر مرتکب خلافی میشود؛ یک فرد عادی به او میگوید آقا، چرا این خلاف را کردی؟ پاسخ میشنود: «پس انضباط اجتماعی کجا رفته! به من میگویند مافوق و به تو میگویند مادون. مادون را با مافوق بحثی نیست!» برو بابا با آن علمت ای عالم! برو بابا ای رئیس و مافوق با آن انضباط تشکیلاتیات! برو کشکت را بساب! اینها به درد اسلام نمیخورد. به تو میگویند عالم، نمیگویند معصوم؛ به تو میگویند مافوق، نمیگویند معصوم. در نظام اسلامی فقط یک مقام غیر مسئول است که آن هم خداست. اوست که: «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون»؛ بقیه همه مسئولاند. پیغمبر و امام هم در آن درجاتی که غیر مسئولاند به دلیل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما این چه ربطی دارد به دیگران؟ بقیه همه مسئولاند. هیچ زیربنای اجتماعی از آن زیربنای شوم خطرناکتر نیست که انسانی، یا انسانهایی، بتوانند هر چه میخواهند بکند بیآنکه بشود بر آنها خرده گرفت و بیآنکه بشود از آنها بازخواست کرد. مسئولیت در جامعه اسلامی مسئولیت متقابل است. همه نسبت به یکدیگر مسئولاند. «کُلّکُم راع و کلّکم مسئولٌ عَن رعیه»
بنابراین، آن عامی که به عالم خرده میگیرد و میگوید این کار شما خلاف به نظر میرسد، اگر در پاسخ انتقادش شنید که «برو، عالم را با جاهل بحثی نیست»، یک وظیفه بیشتر ندارد؛ به نظر من وظیفهاش این است که دیگر به دیده عالم به آن فرد ننگرد، چون او جاهلی است اصطلاحدان، نه عالمی رهشناس. آن فرد مادون که از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد میشنود که «من رئیس تو هستم، پس انضباط اداری و تشکیلاتی یا حزبی کجا رفته؟» باید به او به دیده مافوق ننگرد. این طاغوتی است که بر مسند کبریایی تکیه زده و شایسته اطاعت و فرمانبری نیست. جامعه اسلامی جامعه هوشیارها و زباندارهاست. جامعه اسلامی جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهایی بیجا و نه… زباندار به این معنا که بره نیست. جامعه برهها نیست؛ جامعه آدمهاست. آدمی که انتقاد میکند و در کار همه دقت میکند. اما به خاطر چی؟ به خاطر پاسداری از محترمترین چیزها: حق و عدل. حق و عدل از همه کس محترمتر است.
بایدها و نبایدها، صفحه ۱۸۳ و ۱۸۴