اربابی به همراه غلامش از کنار مسجدی عبور میکردند. غلام از ارباب رخصت خواست تا در مسجد، نماز خود را به جا آورد.مدتی گذشت و از غلام خبری نشد. ارباب سر خود را داخل مسجد برد و گفت: «کجایی؟» غلام جواب داد: «نمیگذارد من از مسجد بیرون بیایم.»
ارباب پرسید: «چه کسی؟» و غلام جواب داد: «همان کسی که نمیگذارد تو به مسجد داخل شوی!»