دل بَر یا دل بُر

اگر هیچ‌وقت از تو احساس دوری نکردم، به این خاطر است که هر چه از تو دور می‌شوم، بیشتر به سمت من می‌آیی. من چیزی جز روسیاهی و جفا ندارم اما تو مثل همیشه کریمی و باوفا.

یادت هست می‌گفتم

ارباب من ز نوکر خود دل بریده‌ای          خوبان مگر که دل به گدایان نمی‌دهند

خوب یادم هست آغوش گرم تو را در اولین دیدارم از مدینه که زنده‌ام کردی. دیدم نه تنها دل نبریده‌ای که دل بَری کرده‌ای. این بار نیز قدمی از سوی من برای نزدیک شدن به تو برداشته نمی‌شد اما باز هم ندا رسید «دیدن یار میسر شده جانا، تو بیا».

شرمنده‌ام کردی از این جملات که می‌گفتم:

با من ای دوست جفا کن، ز وفا نیز بگو                           سخن تند روا دار، دعا نیز بگو

خواستم شرح کنم با تو دل خونین را                              جگرم بر دهان آمد که مرا نیز بگو

مرهمی گر به لب تیغ بمالی بد نیست                            بعدِ یک عمر «برو»، گاه «بیا» نیز بگو

دیدم تو سراسر وفایی و رحمت و بفرما!

ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده‌ایم                           ای جمله همیشه «بفرما»تر از همه

سپاس که دعوتم کردی و سپاس که زنده‌ام کردی…

میلادت مبارک ارباب مهربانم.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید