آداب الصلوه نام یکی از کتب کمنظیر امام خمینی (ره) است که نگارش آن در ۳۰ فروردین ۱۳۲۱ به اتمام رسیده است. امام خمینی (ره) در مقدمه کتاب نوشتهاند که کتاب قبلی ایشان یعنی «اسرار صلوه» متناسب با احوال عامه نبوده و در واقع «آداب الصلوه» را کمی فارغتر از مباحث عرفانی و قابل فهمتر نگاشتهاند؛ هر چند که باز فهم کتاب سختیهای خود را برای عامه مردم دارد.
در این کتاب امام به ابعاد مختلف نماز پرداختهاند. کتاب از چیستی و چرایی عبادت آغاز میشود، به حضور قلب و طهارت میرسد و پس از آن تک تک اجزای نماز را مورد بررسی قرار میدهد. اذان، اقامه، نیت، تکبیر، قرائت، تفسیر خلاصه سورههای مبارکه «حمد»، «توحید» و «قدر»، رکوع، سجده، تشهد،سلام، تسبیحات اربعه و قنوت، اجزایی هستند که به صورت مبسوط به تشریح آنها پرداخته شده است.
نکته جالب توجه، زاویه دید کاربردی امام در تمامی بخشها است که خارج از سخنرانیهای مرسوم و کتب معمول، از دیدگاه سیر الی الله به تمامی این موارد پرداختهاند؛ اوج این نگاه را میتوان در تفسیر سوره حمد در این کتاب دید که امام نوشتهاند: تا کنون تفسیری برای کتاب خدا نوشته نشده است، زیرا قرآن کتاب هدایت است و مفسر باید مقصود نزول را برساند و نه سبب نزول.
متن کامل کتاب را از اینجا بخوانید.
از اینجا میتوانید ۱۸ فراز خواندنی این کتاب را ببینید تا به مطالعه آن علاقهمندتر شوید:
مردانه باید قیام کرد!
عزیزم، تحصیل کمال و زاد آخرتْ طلب و جدیت میخواهد و هر چه مطلوب بزرگتر باشد، جدیت در راه آن سزاوارتر است؛ البته معراج قرب الهى و مقام تقرّب جوار ربّ العزه با این حال سستى و فتور و سهل انگارى دست ندهد؛ مردانه باید قیام کرد تا به مطلوب رسید. شما که ایمان به آخرت دارید و آن نشئه را نسبت به این نشئه طرف قیاس نمیدانید، چه در جانب سعادت و کمال یا در جانب شقاوت و وبال، چه که آن نشئه عالم ابدى دائمى است که موت و فنا ناپذیر است، سعیدش در راحت و عزّت و نعمت همیشهایست آن هم راحتى که در این عالم شبیه ندارد، عزّت و سلطنتى الهى که در این نشئه نظیر ندارد، نعمتهایى که در متخیّله کسى خطور ننموده است، و همین طور در جانب شقاوت آن که عذاب و نقمت و وبالش در این عالم نظیر و مثل ندارد، و راه وصول به سعادت اطاعت ربّ العزّه است، و در بین اطاعات و عبادات هیچ یک به مرتبه این نماز که معجونى است جامع الهى که متکفّل سعادت بشر است و قبولى آن موجب قبولى جمیع اعمال است نمىباشد، پس باید در طلب آن جدیت تامّ نمایید و از کوشش مضایقه نکنید و در راه آن تحمل مشاقّ نمایید، با آنکه مشقّت هم ندارد بلکه اگر چندى مواظبت کنید و انس قلبى حاصل شود، در همین عالم از مناجات با حق لذّتها مىبرید که با هیچ یک از لذّات این عالم طرف نسبت نیست؛ چنانچه از مطالعه احوال اهل مناجات با حق این مطلب روشن شود.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۵
راضی شود از او به کم…
بر سالک راه آخرت «مراعات» احوال ادبار و اقبال نفس لازم است؛ و چنانچه از حظوظ نباید مطلقاً جلوگیرى کند که منشأ مفاسد عظیم است، نباید در سلوک از جهت عبادات و ریاضات عملیّه به نفس سختگیرى کند و آن را در تحت فشار قرار دهد؛ خصوصاً در ایّام جوانى و ابتداء سلوک که آن نیز منشأ انضجار و تنفّر نفس شود و گاه شود که انسان را از ذکر حقّ منصرف کند.
و در احادیث شریفه اشاره به این معنى بسیار است، چنانچه در کافى شریف است که حضرت صادق فرمودند: «من در ایّام جوانى جدیت و اجتهاد در عبادت نمودم، پدرم به من فرمود: «اى فرزند کمتر از این عمل کن، زیرا که خداى عزّ و جّل وقتى که دوست داشته باشد بندهاى را، راضى شود از او به کم.»»
آداب الصلوه، صفحه ۲۷
ذرهای از حب دنیا…
دیلمى در ارشاد القلوب از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت کند که رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «در شب معراج خداى تعالى فرمود: «اى احمد، اگر بندهاى نماز اهل آسمان و زمین را بخواند و روزه اهل آسمان و زمین را بگیرد و چون ملائکه طعام نخورد و جامه عابدان را بپوشد پس از آن در قلب او ببینم ذرّهاى از حبّ دنیا یا سمعه آن یا ریاست آن یا اشتهار آن یا زینت آن، با من مجاورت نمىکند در منزلم و از قلب او محبّت خود را بیرون مىکنم و قلب او را تاریک مىکنم تا مرا فراموش کند و نمىچشانم به او شیرینى محبّت خود را.» پر واضح است که محبّت دنیا با محبّت خداى تعالى جمع نشود. و احادیث در این باب بیشتر از آن است که در این اوراق بگنجد.
آداب الصلوه؛ صفحه ۵۰
حب به خود!
و همان طور که لباسهاى خیلى فاخر را در نفوس تأثیر است، لباسهاى خیلى پست را چه در مادّه و جنس و چه در هیئت و شکل در نفوس تأثیر است؛ و چه بسا باشد که فساد این به مراتب بالاتر از آن لباسهاى فاخر باشد؛ زیرا که نفس را مکایدى است بسیار دقیق، همین که خود را از نوع ممتاز دید به اینکه خود لباس خشن و کرباس پوشیده و دیگران لباسهاى نرم و لطیف پوشیدند، از معایب خود به واسطه حبّ به خود غفلت مىکند؛ و این امر عرضى غیر مربوط به خود را مایه افتخار شمارد؛ و بسا باشد که به خود اعجاب کند و تکبّر بر بندگان خدا کند و سایرین را از ساحت قدس حق دور داند و خود را از مقرّبین و خلّص عباد اللَّه داند؛ و چه بسا مبتلا به ریا و دیگر مفاسد بزرگ شود.
آداب الصلوه؛ صفحه ۸۹
اشتغال به عیب خود پیدا کن
و چون لباس ظاهر را پوشیدی، به یاد بیاور که حق تعالی با پرده رحمت خود گناهان تو را ستر فرموده. و چنانچه ظاهرت را به لباس ظاهر ملبس نمودی، از لباسهای باطنی غفلت مکن و باطن خود را به لباس راستی ملبس نما. و باید باطن خویش را در ستر خوف و رهبت و ظاهر خود را در ستر طاعت قرار دهی؛ و از فضل حق تعالی عبرت گیری که لباس ظاهر را لطف فرموده که عیوب ظاهره خود را به آن مستور کنی، و ابواب توبه و انابه را به روی تو مفتوح فرموده تا عورتهای باطنیه را که گناهان و خلقهای بد است به آن بپوشانی. و رسوا مکن احدی را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چیزهایی که اعظم است. و اشتغال به عیب خود پیدا کن تا در اصلاح به تو باز شود؛ و صرف نظر کن از چیزهایی که اعانت نکند تو را. و بر حذر باش از اینکه عمر خود را فانی کنی برای عمل دیگران، و نتیجه اعمال تو به دفتر دیگران نوشته شود، و با رأس المال تو دیگران تجارت نمایند، و خود را به هلاکت اندازی؛ زیرا که فراموشی گناه خویش از بزرگترین عقوبانی است که حق تعالی در دنیا انسان را مبتلا کند، چه که به اصلاح نفس قیام نکند.
آداب الصلوه؛ صفحه ۹۹ و ۱۰۰
اگر قلب موافقت نکند…
میفرماید: چون تکبیر گفتی، کوچک شمار در محضر کبریای آن ذات مقدس از عرش تا فرش را؛ زیرا که خداوند تبارک و تعالی اگر بندهای را ببیند که تکبیر گوید ولی در قلبش علتی است از حقیقت تکبیر، یعنی آنچه به زبان آورده قلب موافقت نکند، فرماید: ای دروغگو، با من خدعه میکنی؟ به عزت و جلالم قسم که از شیرینی ذکر خود تو را محروم میکنم و از قرب خود تو را محجوب نمایم و از سرور به مناجات خویش تو را محتجب کنم.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۲۷
کسانی که دعوت به صورت محض میکنند…
عمده مقصد و مقصود انبیاء عظام و تشریع شرایع و تأسیس احکام و نزول کتابهاى آسمانى، خصوصاً قرآن شریف جامع که صاحب و مکاشفِ آن نورِ مطهّرْ رسول ختمى صلّى اللَّه علیه و آله است، نشر توحید و معارف الهیه و قطع ریشه کفر و شرک و دوبینى و دوپرستى بوده، و سرّ توحید و تجرید در جمیع عبادات قلبیّه و قالبیّه سارى و جارى است. بلکه شیخ عارف کامل، شاهآبادى، روحى فداه مىفرمودند: عبادات اجراء توحید است در ملک بدن از باطن قلب. بالجمله، نتیجه مطلوبه از عبادات تحصیل معارف و تمکین توحید و دیگر معارف است در قلب. و این مقصد حاصل نشود مگر آنکه حظوظ قلبیّه عبادات را سالک استیفاء کند، و از صورت و قالب به حقیقت و لبّ عبور نماید، و واقف نشود در دنیا و قشر که وقوف در این امور خار راه سلوک انسانیت است. و کسانى که دعوت به صورت محض مىکنند و مردم را از آداب باطنیّه بازمىدارند و گویند شریعت را جز این صورت و قشر معنى و حقیقتى نیست، شیاطین طریق الى اللَّه و خارهاى راه انسانیّتند، و از شرّ آنها باید به خداى تعالى پناه برد که نور فطرت اللَّه را که نور معرفت و توحید و ولایت و دیگر معارف است در انسان منطفى مىکنند و حجابهاى تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روى آن مىکشند، و بندگان خداى تعالى را از عکوف به درگاه او و وصول به جمال جمیل او بازمىدارند و سدّ طریق معارف مىنمایند، و قلوب صافى بىآلایش بندگان خدا را که حق تعالى با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خمیره آنها پنهان فرموده و انبیاء عظام و کتب آسمانى را فرستاده براى تربیت و تنمیه آن، به دنیا و زخارف آن و جهات مادّى و جسمانى و عوارض آن متوجه مىکنند و از روحانیّات و سعادات عقلیه منصرف مىکنند، و حصر عوالم غیب و جنتهاى موعوده را مىنمایند به همان مأکولات حیوانیّه و مشروبات و منکوحات و دیگر از مشتهیات حیوانى.
اینها گمان کنند که حق تعالى این همه بسط بساط رحمت فرموده و با این همه تشریفات کتابها نازل فرموده و ملائکه اللَّه معظم فرو فرستاده و انبیاء عظام مأمور فرموده براى اداره کردن بطن و فرج، غایت معارفشان این است که بطن و فرج را در دنیا حفظ کن تا به شهوات آن در آخرت برسى. آن قدرى که اهمیت به جماع پانصد ساله مىدهند به توحید و نبوّات نمىدهند؛ و تمام معارف را مقدّمه تعمیر بطن و فرج مىدانند. و اگر حکیمى الهى یا عارفى ربّانى به روى بندگان خدا بخواهد درى از رحمت باز کند و ورقى از حکمت الهى بخواند، از هیچ نسبت و بدگویى و فحش و تکفیرى به او خوددارى نمىکنند. اینها به طورى منغمر در دنیا شدند و به شهوات بطن و فرج اهمیت مىدهند- مِن حیثُ لا یَشعُرون- که میل ندارند سعادت دیگرى در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حیوانى، با آن که اگر سعادت عقلیّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضررى نمىرساند.
امثال ماها که از حدّ حیوانیّت تجاوز نکردیم، جز بهشت جسمانى و اداره بطن و فرج چیز دیگر نداریم، و به آن هم با تفضل خداى تعالى امید است برسیم؛ لکن گمان نکنیم که سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالى محصور به همین بهشت حیوانى است؛ بلکه براى حق تعالى عوالمى است که هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و خطور در قلب هیچ کس نکرده. و اهل محبّت الهیه و معرفت اللَّه را اعتنائى به هیچ یک از بهشتها نیست و توجّهى به عالم غیب و شهادت نمىباشد، و براى آنها جنّت لقاء است.
و اگر آیات قرآنیّه و احادیث وارده از اهل بیت عصمت را بخواهم در این باب ذکر کنم، مخالف با وضع این اوراق است؛ و این مقدار نیز از طغیان قلم ذکر شد. و مقصود عمده ما توجّه دادن قلوب بندگان خدا است به آنچه براى آن خلق شدند که آن معرفت اللَّه است که از همه سعادات بالاتر است و هیچ چیز جز مقدّمه آن نیست. و مقصود ما از کسانى که خار راه سلوکند علماء بزرگ اسلام و فقهاء کرام مذهب جعفرى علیهم رضوان اللَّه نیست، بلکه بعضى از اهل جهل و منتحلین به علم از راه قصور و جهل، نه تقصیر و عناد، راهزن بندگان خدا شدند. و به خداى تعالى پناه مىبرم از شرّ طغیان قلم و نیّت فاسده و مقصود باطل و الحَمدُ للَّه اوّلًا وَ آخِراً و ظاهِراً وَ باطِناً.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۵۳ و ۱۵۴
بعضی مراتب اخلاص
به طریق اجمال به طورى که مناسب با وضع این اوراق است یکى از مراتب آن، تصفیه عمل است- چه عمل قلبى یا قالبى- از شائبه رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها، چه براى محمدت یا براى منفعت یا براى غیر آن. و در مقابل این، اتیان عمل است ریائاً. و این ریاء فقهى، و از همه مراتب ریا پستتر و صاحب آن از همه مرائىها بىارزشتر و خسیستر است.
مرتبه دوم، تصفیه عمل است از حصول مقصودهاى دنیوى و مآرب زائله فانیه، گرچه داعى آن باشد که خداى تعالى به واسطه این عمل عنایت کند؛ مثل، خواندن نماز شب براى توسعه روزى، و اتیان صلاه اوّل ماه مثلًا براى سلامت از آفات آن ماه، و دادن صدقات براى سلامتى، و دیگر مقصدهاى دنیوى. و این مرتبه از اخلاص را بعضى از فقهاء علیهم الرحمه شرط صحت عبادات شمردهاند در صورتى که اتیان عمل براى رسیدن به آن مقصود باشد. و این، خلاف تحقیق است به حسب قواعد فقهیّه؛ گرچه پیش اهل معرفتْ این نماز را به هیچ وجه ارزشى نیست و مثل سایر کسبهاى مشروعه است، بلکه شاید از آن نیز کمتر باشد.
مرتبه سوّم، تصفیه آن است از رسیدن به جنّات جسمانیّه و حور و قصور و امثال آن از لذات جسمانیّه. و مقابل آن، عبادت اجیران است؛ چنانچه در روایات شریفه است. و این نیز در نظر اهل اللَّه چون سایر کسبها است، الّا آن که عمل این کاسب اجرتش بیشتر و بالاتر است در صورتى که قیام به امر کند و از مفسدات صوریّه عمل را تخلیص کند.
مرتبه چهارم، آن است که عمل را تصفیه کند از خوف عقاب و عذابها [ى ]جسمانى موعود. و مقابل آن، عبادت عبید است؛ چنانچه در روایات است. و این عبادت نیز در نظر اصحاب قلوب قیمتى ندارد و از نطاق عبودیّت اللَّه خارج است. و در نظر اهل معرفت فرق نکند که انسان عملى را بکند از خوف حدود و تعزیرات در دنیا، یا خوف عقاب و عذاب آخرتى، یا براى رسیدن به زنهاى دنیائى، یا براى رسیدن به زنهاى بهشتى، در این که هیچ یک براى خدا نیست، و داعى بر داعى امرى است که مطابق قواعد فقهیّه عمل را از بطلان صورى خارج کند؛ ولى در بازار اهل معرفت این متاع را ارزشى نباشد.
مرتبه پنجم، تصفیه عمل است از رسیدن به سعادات عقلیّه و لذّات روحانیّه دائمه ازلیّه ابدیّه و منسلک شدن در سلک کروبیّین و منخرط شدن در جرگه عقول قادسه و ملائکه مقرّبین. و در مقابل آن، عمل نمودن براى این مقصد است. و این درجه گرچه درجه بزرگ و مقصد عالى مهمى است، و حکماء و محقّقین به این مرتبه از سعادت خیلى اهمّیّت دادند و براى او ارزش قائل شدند، ولى در مسلک اهل اللَّه این مرتبه نیز از نقصان سلوک و سالک آن نیز کاسب و از اجیران به شمار مىرود، گرچه در متجر و مکسب با سایرین فرقها دارد.
و در ازاء این مرتبه که مرتبه ششم است تصفیه آن است از خوف عدم وصول به این لذّات و حرمان از این سعادات. و در مقابل، عمل براى این مرتبه از خوف است. و این نیز گرچه مرتبه عالیهاى است و از حدّ اشتهاى امثال نویسنده خارج است، ولى در نظر اهل اللَّه این نیز عبادت عبید است و عبادت معلّل است.
مرتبه هفتم، تصفیه آن است از وصول به لذّات جمال الهى و رسیدن به بهجتهاى انوار سبحات غیر متناهى که عبارت از جنّت لقاء است. و این مرتبه، یعنى جنّت لقاء از مهمّات مقاصد اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن کوتاه است، و اوحدى از اهل معرفت به سعادت این شرف مشرّفند، و اهل حبّ و جذبه از کمّل اهل اللَّه و اصفیاء اللَّه هستند؛ و لکن این کمال مرتبه کمّل اهل اللَّه نیست، بلکه از مقامات معمولى سرشار آنها است. و این که در ادعیه، مثل مناجات شعبانیّه، حضرت امیر المؤمنین و اولاد طاهرینش این مرتبه را خواسته یا اشاره به داشتن آن نموده، نه آن که مقامات آنها منحصر به همین مرتبه است؛ چنانچه مرتبه هشتم که در ازاء این مرتبه است و آن عبارت است از تصفیه عمل از خوف فراق نیز از کمال مقامات کمّل نیست، و این که جناب امیر المؤمنین کَیْفَ اصْبِرُ عَلى فِراقِکَ گوید از مقامات معمولى سرشار او و مثل او است.
بالجمله، تصفیه عمل از این دو مرتبه نیز در نزد اهل اللَّه لازم است، و عمل با آن معلّل و از حظوظ نفسانیّه خارج نیست؛ و این کمال خلوص است. و پس از این، مراتب دیگرى است که از حدود خلوص خارج و در تحت میزان توحید و تجرید و ولایت است که بیان آن اینجا مناسب نیست.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۶۴ و ۱۶۵
غاصب منزلگه حق
یک طایفه آنانند که به کسب علمى پرداختند و اشتغال به تحصیل معارف علماً پیدا کردند، ولى از حقایق معارف و مقامات اهل اللَّه به اصطلاحات و الفاظ و به زرق و برق عبارات اکتفا نموده خود و عدّهاى بیچاره را در رشته الفاظ و اصطلاحات به زنجیر کشیده و از جمیع مقاماتْ قناعت به گفتار نمودهاند. در اینان یکدسته پیدا شود که خودْ خود را مىشناسند، ولى براى ترأّس بر یک دسته بیچاره این اصطلاحات بىمغز را مایه کسب معیشت قرار دادهاند و با الفاظ فریبنده و اقوال جالب توجّه صید قلوب صافیه بندگان خدا را مىکنند. اینها شیاطینى هستند انسى که ضررشان از ابلیس لعین کمتر نیست بر عباد اللَّه. بیچارگان ندانند که قلوب بندگان خدا منزلگاه حق است و کسى را حق تصرّف در آن نیست. اینها غاصب منزلگاه حقّند و مخرّب کعبه حقیقى هستند؛ بتهایى تراشند و در دل بندگان خدا که کعبه بلکه بیت المعمور است جاى گزین کنند؛ اینها مریضانى هستند که به صورت طبیب خود را در آورده و آنها را به مرضهاى گوناگون مهلک گرفتار کنند.
و علامت این طایفه آنست که به ارشاد اغنیاء و بزرگان بیشتر علاقه دارند تا ارشاد فقراء و درویشان. بیشتر مریدان اینان از صاحبان جاه و مال است، و خود آنها به زىّ اغنیاء و صاحبان جاه و مال هستند. اینها سخنانى بسیار فریبنده دارند، که خود را در عین حال که به قذارات دنیاویّه هزار گونه آلودگى دارند، در نظر مریدان تطهیر کنند و از اهل اللَّه قلم دهند. آن بیچارگان ابله نیز چشم خود را از همه معایب محسوسه آنها پوشیده و به اصطلاحات و الفاظى بىمغز دل خوش داشتهاند.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۶۸ و ۱۶۹
سرچشمه گل آلود!
تو سرچشمه را باید صافى کنى تا آب صافى از آن بیرون آید، و الّا با سرچشمه گلآلود توقّع صفاى آب نداشته باش. تو اگر قلوب بندگان خدا را در تحت تصرّف حق بدانى و معنى یا مقلّب القلوب را به ذائقه قلب بچشانى و به سامعه قلب برسانى، خود با این همه ضعف و بیچارگى در صدد صید قلوب برنیایى. و اگر حقیقت بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَىء وَ لَهُ المُلْکُ وَ بِیَدِهِ المُلْک را به قلب بفهمانى، از جلب قلوب بىنیاز شوى، و به قلوب ضعیفه این مخلوق ضعیف خود را محتاج ندانى، و غناى قلبى براى تو رخ دهد. تو در خود حسّ احتیاج کردى و مردم را کارگشا دانستى، پس محتاج به جلب قلوب شدى؛ و خود را به قدس فروشى متصرّف در قلوب انگاشتى، پس محتاج به ریا شدى؛ اگر کارگشا را حق مىدیدى و خود را نیز متصرّف در کون نمىدیدى، بدین شرکها احتیاج پیدا نمىکردى.
اى مشرک مدّعى توحید و اى ابلیس در صورت آدمزاده، تو این ارث را از شیطان لعین بردى که خود را متصرّف مىبیند و فریادلَاغْوِیَنَّهُمْ مىزند. آن بدبخت و شقىّ در حجابهاى شرک و خودبینى است؛ و آنان که عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ و متصرّف دانند نه مملوک، از شیطنت ابلیس ارث بردهاند. از خواب گران برآى، و به قلب خود برسان آیات شریفه کتاب الهى و صحیفه نورانى ربوبى را. این آیات با عظمت براى بیدار کردن من و تو فرو فرستاده شده، و ما جمیع حظوظ خود را منحصر به تجوید و صورت آن کردیم و از معارف آن غفلت ورزیدیم تا شیطان بر ما حکومت کرد و حکمفرما شد و در تحت سلطه شیطان واقع شدیم.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۷۲
نظر تعلیم و تعلم به قرآن
این که استفاده ما از این کتاب بزرگ [قرآن] بسیار کم است، براى همین است که یا به آن نظر تعلیم و تعلم نداریم- چنانچه غالباً این طوریم- فقط قرائت قرآن مىکنیم براى ثواب و اجر، و لهذا جز به جهت تجوید آن اعتنائى نداریم. مىخواهیم قرآن را صحیح بخوانیم که ثواب به ما عنایت شود، و در همین حد واقف مىشویم و به همین امر قناعت مىکنیم؛ و لهذا چهل سال قرآن شریف را مىخوانیم و به هیچ وجه از آن استفادهاى حاصل نشود جز اجر و ثواب قرائت. و یا اگر نظر تعلیم و تعلّم داشته باشیم، با نکات بدیعیّه و بیانیّه و وجوه اعجاز آن، و قدرى بالاتر، جهات تاریخى و سبب نزول آیات، و اوقات نزول، و مکّى و مدنى بودن آیات و سور، و اختلاف قرائات و اختلاف مفسرین از عامّه و خاصه، و دیگر امور عرضیّه خارج از مقصد که خود آنها موجب احتجاب از قرآن و غفلت از ذکر الهى است، سر و کار داریم. بلکه مفسرین بزرگ ما نیز عمده همّ خود را صرف در یکى از این جهات یا بیشتر کرده و باب تعلیمات را به روى مردم مفتوح نکردهاند.
به عقیده نویسنده تا کنون تفسیر براى کتاب خدا نوشته نشده. به طور کلّى معنى تفسیر کتاب آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنماید؛ و نظر مهم به آن، بیان منظور صاحب کتاب باشد. این کتاب شریف، که به شهادت خداى تعالى کتاب هدایت و تعلیم است و نور طریق سلوک انسانیّت است، باید مفسِّر در هر قصه از قصص آن، بلکه هر آیه از آیات آن، جهت اهتداء به عالم غیب و حیث راهنمایى به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت و انسانیّت را به متعلّم بفهماند. مفسِّر وقتىمقصد از نزول را بما فهماند مفسر است، نه سبب نزول به آن طور که در تفاسیر وارد است.
آداب الصلوه؛ صفحه ۱۹۱ و ۱۹۲
شاهکار شیطان!
یکى از حجابهاى بزرگ، حجاب خودبینى است که شخص متعلّم خود را به واسطه این حجاب مستغنى بیند و نیازمند به استفاده نداند. و این از شاهکارهاى مهمّ شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه که دارد راضى و قانع کند و ما وراء آنچه پیش او است، هر چیز را از چشم او ساقط کند.
آداب الصلوه، صفحه ۱۹۵
غیر از تفاسیر موجود در قرآن تفکر کنیم
یکى دیگر از حجب که مانع از استفاده از این صحیفه نورانیّه است اعتقاد به آن است که جز آن که مفسِّرین نوشته یا فهمیدهاند کسى را حقّ استفاده از قرآن شریف نیست. و تفکّر و تدبّر در آیات شریفه را به تفسیر به رأى، که ممنوع است، اشتباه نمودهاند؛ و به واسطه این رأى فاسد و عقیده باطله قرآن شریف را از جمیع فنونِ استفاده عارى نموده و آن را بکلّى مهجور نمودهاند؛ در صورتى که استفادات اخلاقى و ایمانى و عرفانى به هیچ وجه مربوط به تفسیر نیست تا تفسیر به رأى باشد.
مثلًا، اگر کسى از کیفیّت مذاکرات حضرت موسى با خضر و کیفیّت معاشرت آنها و شدِّ رحال حضرت موسى، با آن عظمت مقام نبوّت، براى به دست آوردن علمى که پیش او نبوده، و کیفیّت عرض حاجت خود به حضرت خضر- به طورى که در کریمه شریفه هَلْ اتَّبِعُکَ عَلى انْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً مذکور است- و کیفیّت جواب خضر، و عذرخواهىهاى حضرت موسى، بزرگى مقام علم، و آداب سلوک متعلّم با معلّم را که شاید بیست ادب در آن هست، استفاده کند، این چه ربط به تفسیر دارد تا تفسیر به رأى باشد. و بسیارى از استفادات قرآن از این قبیل است. و در معارف، مثلًا، اگر کسى از قول خداى تعالى: الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمین که حصر جمیع محامد و اختصاص تمام اثنیه است به حق تعالى، استفاده توحید افعالى کند و بگوید از آیه شریفه استفاده شود که هر کمال و جمال و هر عزّت و جلالى که در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مىدهد از حق تعالى است و هیچ موجودى را از خود چیزى نیست، و لهذا محمدت و ثنا خاصّ به حق است و کسى را در آن شرکت نیست، این چه مربوط به تفسیر است تا اسمش تفسیر به رأى باشد یا نباشد. الى غیر ذلک از امورى که از لوازم کلام استفاده شود که مربوط به تفسیر به هیچ وجه نیست. علاوه بر آن که در تفسیر به رأى نیز کلامى است، که شاید آن غیر مربوط به آیات معارف و علوم عقلیّه که موافق موازین برهانیّه است و آیات اخلاقیّه که عقل را در آن مدخلیّت است باشد؛ زیرا که این تفاسیر مطابق با برهان متین عقلى یا اعتبارات واضحه عقلیّه است، که اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود. مثلًا، در کریمه شریفه وَ جاءَ رَبُّکَ و الرَّحمنُ عَلَى العَرْشِ اسْتَوى که فهم عرفى مخالف با برهان است، ردّ این ظاهر و تفسیر مطابق با برهان تفسیر به رأى نیست و به هیچ وجه ممنوع نخواهد بود.
پس، محتمل است، بلکه مظنون است، که تفسیر به رأى راجع به آیات احکام باشد که دست آرا و عقول از آن کوتاه است، و به صرف تعبّد و انقیاد از خزّان وحى و مهابط ملائکه اللَّه باید اخذ کرد؛ چنانچه اکثر روایات شریفه در این باب در مقابل فقهاء عامّه که دین خدا را با عقول خود و مقایسات مىخواستند بفهمند وارد شده است.
آداب الصلوه، صفحه ۱۹۹ و ۲۰۰
پناه بردن به دشمن؟!
چون شیطان را قاطع طریق انسانیّت و دشمن قوى خود یافت، حالت اضطرارى حاصل شود که این حالت قلبى حقیقت استعاذه است. و چون زبان ترجمان قلب است، آن حالت قلبیّه را با کمال اضطرار و احتیاج به زبان آورد و اعُوذُ باللَّه مِنَ الشّیْطانِ الرَّجیم را از روى حقیقت گوید. و اگر در قلب از این حقایق اثرى نباشد و شیطان متصرّف قلب و سایر مملکت وجودیّه او باشد، استعاذه نیز از روى تصرّف و تدبیر شیطان واقع شود؛ و در لفظْ استعاذه باللَّه مِنَ الشّیطان گوید، و در حقیقت چون تصرّف شیطانى است، استعاذه به شیطان مِنَ اللَّه واقع شود؛ و خود استعاذه عکس مطلوب را محقّق کند، و شیطان گوینده استعاذه را مسخره کند؛ و این سخریّه نتیجهاش پس از کشف غطا و برچیده شدن پرده طبیعت معلوم شود. و مَثَل چنین شخصى که استعاذهاش فقط لفظیّه است مَثلَ کسى است که از شرّ دشمن جرّارى بخواهد به قلعه محکمى پناه ببرد، ولى خود به طرف دشمن برود و از قلعه رو برگرداند و لفظاً بگوید از شر این دشمن به این قلعه پناه مىبرم. چنین شخصى علاوه بر آنکه به شرّ دشمن گرفتار شود به سخریه او نیز دچار گردد.
آداب الصلوه، صفحه ۲۲۸
دلهای سخت را برق عاطفه قلبت نرم کند…
و باب امر به معروف و نهى از منکر از وجهه رحمت رحیمیّه است. پس، بر آمر به معروف و ناهى از منکر لازم است که به قلب خود از رحمت رحیمیّه بچشاند، و نظرش در امر و نهى خودنمایى و خودفروشى و تحمیل امر و نهى خود نباشد؛ زیرا که اگر با این نظر مشى کند، منظور از امر به معروف و نهى از منکر، که حصول سعادت عباد و اجراى احکام اللَّه در بلاد است، حاصل نشود. بلکه گاه شود که از امر به معروفِ انسان جاهل نتیجه معکوسه حاصل شود، و چندین منکر سربار شود براى یک امر و نهى جاهلانه که از روى خواهش نفسانى و تصرّف شیطانى واقع شود. و اما اگر حسّ رحمت و شفقت و حق نوعیّت و اخوتْ انسان را به ارشاد جاهلان و بیدار کردن غافلان وادار کند، کیفیّت بیان و ارشاد که از ترشّحات قلبِ رحیمانه است طورى شود که قهراً تأثیر در موادّ لایقه بسزا کند و قلوب صلبه سخت را نیز از آن استکبار و استنکار فرو نشاند. افسوس که ما از قرآن تعلم نمىگیریم و به این کتاب کریم الهى نظر تدبّر و تعلّم نداریم و استفاده ما از این ذکر حکیم کم و ناچیز است. اکنون تفکر در آیه شریفه اذْهَبا الى فِرعَوْنَ انَّهُ طَغى فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اوْ یَخْشى راههایى از معرفت و درهایى از امید و رجاء به قلب انسان مفتوح کند:
فرعون که طغیانش به جایى رسید که انَا رَبُّکُم الْاعْلى گفت، و علوّ و فسادش به پایهاى قرار گرفت که یُذَبِّحُ ابْناءَهُم و یَسْتَحْیی نِساءَهُم درباره او نازل شد، و به مجرد خوابى که دید و کهَنه و سَحَره به او خبر دادند که موسى بن عمران علیه السلام خواهد طلوع کرد زنها را از مردها جدا کرد و بچههاى بىگناه را ذبح نمود و آن همه فساد کرد، خداوند رحمن به رحمت رحیمیّه خود در جمیع زمین نظر فرمود و متواضعترین و کاملترین نوع بشر، یعنى نبىّ عظیم الشّأن و رسول عالى مقام مکرّمى مثل موسى بن عمران على نبیّنا و آله و علیه السلام، را انتخاب فرمود و با دست تربیت خود تعلیم و تربیت کرد او را؛ چنانچه فرماید: وَ لمّا بَلَغَ اشُدَّهُ و اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزىِ الْمُحْسِنین. و پشت او را قوى فرمود به برادر بزرگوارى مثل هارون علیه السلام؛ و این دو بزرگوار را، که گل سرسبد عالم انسانیت بودند، خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانچه فرماید: وَ انَا اخْتَرْتُکَ. و فرماید: وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنی. و فرماید: وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسى اذْهَبْ انْتَ وَ اخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا فی ذِکری. و دیگر آیات شریفه که در این موضوع وارد شده که از حوصله بیان خارج است و قلب عارف را از آن نصیبى است که گفتنى نیست؛ خصوصاً از این دو کلمه شریفه وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَیْنی و اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسی. تو نیز اگر چشم دل باز کنى، یک نغمه روحانى لطیفى مىشنوى که جمیع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سرّ توحید پر شود.
بالجمله، با همه تشریفاتْ خداى تعالى این همه تهیّه را دید و موسى کلیم را ورزید به ورزشهاى روحانى؛ چنانچه فرماید: وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً. و سالها در خدمت شعیب پیر، مرد راه هدایت و ورزیده عالم انسانیّت، او را فرستاد؛ چنانچه فرماید: فَلَبِثْتَ سِنینَ فی اهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ یا موسى. و پس از آن، براى اختبار و افتتان بالاترى، او را در بیابان در طریق شام فرستاد، و راه او را گم کرد، و باران بر او فرو ریخت، و تاریکى را بر او چیره فرمود، و درد زائیدن را بر زنش عارض فرمود؛ و چون جمیع درهاى طبیعت به روى او بسته شد و قلب شریفش از کثرات منضجر شد و به جبلّت فطرت صافیه منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى در این بیابان ظلمانى بىپایان به آخر رسید، آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً الى أن قال: فَلَمّا اتیها نُودِىَ مِنْ شاطِئ الوادِ الْایْمَن فِی البُقْعَهِ الْمُبارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ انْ یا مُوسى انّى انَا اللَّه رَبُّ الْعالَمین. پس از این همه امتحانات و تربیتهاى روحانى، براى چه خداى تعالى او را تهیه کرد؟ براى دعوت و هدایت و ارشاد و نجات دادن یک نفر بنده طاغى یاغى که کوس انَا رَبُّکُمُ الْاعْلى مىکوفت، و آن همه فساد در ارض مىکرد. ممکن بود خداى تعالى او را به صاعقه غضب بسوزاند، ولى رحمت رحیمیّه براى او دو پیغمبر بزرگ مىفرستد، و در عین حال سفارش او را مىفرماید که با او با کلام نرم لیّن گفتگو کنید؛ باشد که به یاد خدا افتد و از کردار خود و عاقبت امر بترسد. این دستور امر به معروف و نهى از منکر است. این کیفیت ارشاد مثل فرعون طاغوت است. اکنون تو نیز که مىخواهى امر به معروف و نهى از منکر کنى و خلق خدا را ارشاد کنى، از این آیات شریفه الهیّه، که براى تذکّر و تعلّم فرو فرستاده شده، متذکّر شو و تعلم گیر- با قلب پر از محبّت و دل با عاطفه با بندگان خداوند ملاقات کن و خیر آنها را از صمیم قلب طالب شو. و چون قلب خود را رحمانى و رحیمى یافتى، به امر و نهى و ارشاد قیام کن تا دلهاى سخت را برق عاطفه قلبت نرم کند و آهن قلوبْ به موعظت آمیخته با آتش محبتت لیّن گردد. و این وادى غیر از وادى بغض فى اللَّه و حبّ فى اللَّه است که انسان باید با اعداء دین عداوت داشته باشد؛ چنانچه در روایات شریفه و قرآن کریم وارد است. و آن در جاى خود صحیح و این نیز در جاى خود صحیح است. و اکنون مجال بیان آن نیست.
آداب الصلوه، صفحه ۲۳۸ و ۲۳۹
فراموشی حادثه بزرگ!
عزیزم، انسان با یک مرض حصبه و ضعف قوای دماغیه تمام معلوماتش را فراموش میکند، مگر چیزهایی را که با شدت تذکر و انس با آنها جزو فطریات ثانویه او شده باشد، و اگر یک حادثه بزرگی و هائله سهمناکی پیش آید، انسان از بسیاری از امور خود غفلت کند و خط نسیان به روی معلومات او کشیده میشود، پس در آن اهوال و شدائد و سکرات موت چه خواهد شد؟ و اگر سمع قلب باز نشده باشد و دل سمیع نباشد، تلقین عقاید حین موت و بعد از موت به حال او نتیجهای ندارد. تلقین برای کسانی مفید است که دل آنها از عقاید حقه با خبر است و سمع قلب آنها باز است، و در این سکرات و شدائد فیالجمله غفلتی حاصل شده باشد، این وسیله شود که ملائکه الله به گوش او برسانند؛ ولی اگر انسان کر باشد و گوش عالم برزخ و قبر نداشته باشد، هرگز تلقین را نمیشنود و به حال او اثر نکند.
آداب الصلوه، صفحه ۲۶۶
فانیان در خدا گمراهند مگر…
مردم چند طایفهاند:
گروهی محجوبانند؛ چون ما بیچارگان فرو رفته در حجب ظلمانی طبیعت.
و گروهی سالکانند، که مسافر الی الله و مهاجر به سوی بارگاه قدسند.
و گروهی واصلانند که از حجب کثرت خارج و اشتغال به حق دارند و از خلق غافل و محجوبند؛ و از برای آنها صعق کلی و محو مطلق حاصل شده.
و یک گروه راجعان الی الخلق هستند، که سمت مکمّلیّت و هادویّت دارند؛ چون انبیای عظام و اوصیای آنها علیهم السلام. و این طایفه با آن که در کثرت واقع و به ارشاد خلق مشغولند، کثرت حجاب آنها نیست و از برای آنها مقام برزخیت است…
مقصود از الذین انعمت علیم همین کسانی هستند که حق تعالی با تجلی به فیض اقدس در حضرت علمیه تقدیر استعداد آنها را فرموده، و پس از فناء کلی آنها را به مملکت خود ارجاع نموده و مغضوب علیهم – بنا بر این تفسیر – محجوبان قبل از وصولند و ضالّین فانیان در حضرتند.
آداب الصلوه، صفحه ۲۸۱-۲۸۷
ما قرار ندادیم براى یک نفر دو قلب
کسى که قلبش متعلّق به غیر حق شود در نماز، به آن چیز نزدیک، و از آنچه که حق اراده فرموده بعید شود؛ چنانچه حق فرماید که: «ما قرار ندادیم براى یک نفر دو قلب.» (احزاب/۴) و رسول خدا فرمود که خداى تعالى فرمود که «من اطلاع بر قلب بندهاى که در آن حب اخلاص براى طاعت من و به دست آوردن رضاى من است پیدا نکنم، مگر آن که خودم متولّى تمشیت امور او شوم و تدبیر کارهاى او فرمایم. و کسى که به غیر من مشتغل باشد، از استهزاء کنندگان محسوب است و اسم آن در دیوان زیانکاران مکتوب شود.»
آداب الصلوه، صفحه ۳۵۹