شرح حدیث جنود عقل و جهل

حدیث جنود عقل و جهل، حدیث اخلاقی گران‌سنگی از امام صادق علیه السلام است که در آن فرمودند: «عقل و لشکر او و جهل و لشکر او را بشناسید تا هدایت شوید.» و سپس به تشریح ۷۵ لشکر عقل و ۷۵ لشکر جهل می‌پردازند که بسیاری از صفات حسنه و رذایل اخلاقی را شامل می‌شود.

امام خمینی (ره) در این کتاب، پس از بیان حدیث و ترجمه آن، به بیان شرح این حدیث پرداخته‌اند و به صورت مختصر و مفید برخی از این صفات را تشریح نموده‌اند. نکته جالب در این کتاب شیوه نگارش این کتاب است که خواننده حس می‌کند که این کتاب دوا است نه نسخه و صرفا با خواندن این کتاب بسیاری از امراض اخلاقی به مرور معالجه می‌شود. امام خمینی (ره) خود در این باره در کتاب نوشته‌اند:

«کتاب اخلاق، موعظه کتبیه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیب‌ها را، نه آن که راه علاج نشان دهد. ریشه‌هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانى را نور ندهد و یک خلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غیر مهذب مهذب، و ظلمانى نورانى شود، و آن، به آن است که عالم در ضمن راهنمایى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و کتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما. طبیب روحانى باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا، بلکه اگر جرات بود مى‌گفتم: نسخه بودن بعضى از آن‌ها نیز مشکوک است، ولى از این وادى صرف نظر کردن اولى است.»

متن کامل کتاب را از اینجا بخوانید.

در اینجا ۳۳ فراز خواندنی از این کتاب را می‌توانید ببینید تا به مطالعه کتاب علاقه‌مندتر شوید:

علم الهی، آلت حق‌خواهی است

چنانچه رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ در حدیث شریف کافى، که علم را منحصر فرموده به سه چیز؛ تعبیر از قسم اول، که علم عقاید است، به آیه و نشانه محکمه فرمود و این بدین نکته است که حتى علوم عقاید نیز باید آیت الهیه باشد و منظور و مقصود از آن، طلب حق و جستجوى محبوب مطلق باشد، که اگر متکلمى فرضا یا حکیمى نقد عمر خود را صرف در شعب متشتته و فنون متکثره علم کلام و حکمت کند، و علم آیت الهى و آلت حق جوئى و حق خواهى نباشد، خود آن علم حجاب، بلکه حجاب اکبر شود، و علمش علم الهى، و حکمتش حکمت الهیه نخواهد بود. بلکه پس از بحث بسیار و قال و قیل بى شمار، قلب را به عالم طبیعت کثرت، اعتناء افزون شود و روح را به شاخسار شجره خبیثه، تعلق محکم گردد.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ صفحه ۹

کتاب اخلاق، دوای درد باشد نه نسخه دوانما!

کتاب احیاء العلوم که تمام فضلاء او را به مدح و ثنا یاد مى کنند و او را بدء و ختم علم اخلاق مى پندارند، به نظر نویسنده در اصلاح اخلاق و قلع ماده فساد و تهذیب باطن کمکى نمى کند، بلکه کثرت ابحاث اختراعیه و زیادى شعب علمیه و غیر علمیه آن و نقلهاى بى فایده راست و دروغ آن انسان را از مقصد اصلى باز مى دارد و از تهذیب و تطهیر اخلاق عقب مى اندازد.

بالجمله، به نظر قاصر، اخلاق علمى و تاریخ و همین طور تفسیر ادبى و علمى و شرح احادیث بدین منوال از مقصد و مقصود دور افتادن و تبعید قریب نمودن است. نویسنده را عقیده آن است که مهم در علم اخلاق و شرح احادیث مربوطه به آن یا تفسیر آیات شریفه راجعه به آن، آن است که نویسنده آن با ابشار و تنذیر و موعظت و نصیحت و تذکر دادن و یادآورى کردن، هر یک از مقاصد خود را در نفوس جایگزین کند. و به عبارت دیگر، کتاب اخلاق، موعظه کتبیه باید باشد و خود معالجه کند دردها و عیبها را، نه آن که راه علاج نشان دهد.

ریشه هاى اخلاق را فهماندن و راه علاج نشان دادن، یک نفر را به مقصد نزدیک نکند و یک قلب ظلمانى را نور ندهد و یک خلق فاسد را اصلاح ننماید. کتاب اخلاق آن است که به مطالعه آن، نفس قاسى نرم، و غیر مهذب مهذب، و ظلمانى نورانى شود، و آن، به آن است که عالم در ضمن راهنمایى، راهبر و در ضمن ارائه علاج، معالج باشد و کتاب، خود، دواى درد باشد نه نسخه دوانما.

طبیب روحانى باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه. و این کتب مذکوره نسخه هستند نه دوا، بلکه اگر جرات بود مى‌گفتم: نسخه بودن بعضى از آنها نیز مشکوک است، ولى از این وادى صرف نظر کردن اولى است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ صفحه ۱۳

هر ضیایی از جلوه انوار الهی قابل کدورت است جز عقل

هر ضیاء و بهائى که از جلوه جمیل ازل در مرآت امکان جلوه نموده و دست تصرف دیو پلید بدان دراز شده و مورد خیانت و جنایت قصور امکانى واقع شده، در معرض ‍ کدورت و ظلمت و مشتبک با عدم و قصور واقع گردیده، مگر عالم عقلى، که در حقیقت، به واسطه کمال جلوه اسمائى و جلاء انوار سبحانى، حکم امکان از آن ساقط است، بلکه آن عالم نور محض و کمال خالص ‍ مى باشد و دست تصرف غیر و غیریت از ساحت مقدس آن دور است.

و از این بیان معلوم شد که جنود عقل جنود الهیه است، و جنود جهل جنود ابلیسیه. آنچه نقص و قصور است به ابلیس منسوب، و آنچه کمال و تمام است به حق مربوط است، گرچه در نظر توحید تام و برچیده شدن بساط کثرت، اساس محکم کل من عند الله پیش آید.

براى فهم این معنى مثالى یاد کنیم :

نورى که از شمس از روزنه اى در خانه تابیده، نورانیتش از شمس است و محدودیتش از روزنه است به یک نظر، و در نظر دیگر اگر شمس نبود، نه نور روزنه بود و نه محدودیت نور روزنه.

مثال دیگر : مرآتى مقابل شمس قرار مى دهیم که مساحتش یک ذرع است، نورى به مناسبت آن مرآت در دیوار مى افتد، نور از شمس است و محدودیت از مرآت، و در نظرى اگر شمس نبود، پس نور مرآت نبود، پس محدودیت نور مرآت نبود.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ صفحه ۳۶

معراج یونس و پیامبر!

اقبال حقیقت عقلیه عین ادبار ، و ادبار آن عین اقبال است، یا به واسطه آن که حرکت دوریه است در قوس صعود و نزول، و در حرکات دوریه مبدا و منتهى یکى است، گرچه این حرکت دوریه معنویه است و یا براى احاطه قیومیه حق است، چنانچه در حدیث وارد است که: بطن ماهى، معراج یونس بود، چنانچه عروج به سماوات، معراج ختمى. پس از اقبال به غیب مطلق، عین ادبار، و ادبار عین اقبال خواهد بود.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ صفحه ۴۰

مراتب توحید

 ورود عقل به عالم طبیعت، ورود با سلامت یا قریب به سلامت است و براى اطاعت امر و انفاذ حکم است ؛ و براى عقل کل، رؤیت جمال جمیل در مرآت تفصیلى است و بسط توحید در تکثیر است و برگرداندن حکم تکثیر به توحید است. از این جهت، فلاح مطلق و مطلق فلاح، در قول لا اله الا الله است، منتهى آن که، از براى حقایق توحید و قول لا اله الا الله مدارج و مراتبى است کثیره، بلکه به عدد انفاس خلایق. پس در توحید مطلق، که لا اله الا الله کمل است، فلاح مطلق است که رستگارى از کثرت ـ که اصل شجره خبیثه است ـ مى باشد، و این کلمه در این حال موازن با هیچ چیز نیست، چنانچه در روایات شریفه وارد شده.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۴۷

عرضه به قرآن شریف

 بدان که آدم اول و ابلیس اعظم حقیقت عقل و جهل مى باشند و از براى هر یک، ذریه و مظاهرى است در عالم دنیا، که تشخیص آنها و تمیز بین آن دو طایفه را هم در این عالم مى توان داد از موازین قرآنیه، که میزان اکبر است و از موازین حدیثیه، که موازین صغرى هستند. و آن بدین نحو است که انسان خود را عرضه به قرآن شریف کند، در خصوص قصه آدم و ابلیس، و آیات شریفه که درباره آدم ـ علیه السلام ـ وارد شده از بدو خلقت او تا منتهاى سلوکش ـ که در قرآن شریف مذکور است ـ با خود تطبیق کند و همین طور آیاتى که درباره ابلیس وارد شده، از موقعى که در عالم سماوات بوده تا وقتى که مطرود شده، با خود تطبیق نماید تا معلوم شود که از کدام حزب است.

و نتیجه بزرگ این تطبیق ـ که یکى از آداب قرائت است، و ما در رساله آداب الصلاه مذکور داشتیم  ـ آن است که انسان مى تواند نشئه خود را تبدیل کند و مظهریت ابلیسیه را به مظهریت آدمیه مبدل نماید، زیرا که انسان تا در عالم طبیعت ـ که دار تغیر و تبدل و نشئه تصرم و هیولویت است ـ واقع است، به واسطه قوه منفعله که حق تعالى به او عنایت نموده و راه سعادت و شقاوت را واضح فرموده، مى تواند نقایص خود را مبدل به کمالات، و رذایل خویش را تبدیل به خصایص حمیده، و سیئات خود را مبدل به حسنات نماید. و این که معروف است : فلان خلق زشت یا فلان صفت رذیله از ذاتیات است و قابل تغییر نیست، اصلى ندارد و حرفى بى اساس و ناشى از قلت تدبر است و عدم تغییر و تبدیل ذاتیات را به این باب ربطى نیست، بلکه با ریاضات و مجاهدات، تمام صفات نفسانیه را مى توان تبدیل (نمود) و تغییر داد، حتى جبن و بخل و حرص و طمع را مى توان مبدل به شجاعت و کرم و قناعت و عزت نفس نمود.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۵۱

نقد عمر خداداد

 باید دانست که هر کس باید خود، معالج قلب و طبیب روح خود باشد؛ دایه دلسوزتر از مادر نخواهد بود. روزهاى فرصت و مهلت و موسع خود را نگذارد از دست برود و در هنگامى که ایام بیچارگى و فشار و ضیق است، از خواب غفلت برخیزد و هیچ دوائى براى او نشود. اى عزیز! تا این نعمت بزرگ الهى و این نقد عمر خداداد، موجود است، براى روزهاى گرفتارى و بیچارگى، همتى کن و خود را از آن سختی‌ها و بدبختی‌ها که در پیش رو دارى نجات ده که امروز، در دار تغیر و تبدل و دار الزرعى، این نتیجه را خوب مى‌توانى حاصل کنى.

اگر خداى نخواسته حزب شیطانى در تو غالب باشد و با همین حال، روزگارت سرآید و دستت از این عالم کوتاه شود، دیگر جبران شدنى نیست، آن روز حسرت‌ها و ندامت‌ها فایده ندارد، و انذرهم یوم الحسره اذ قضى الامر و هم فى غفله و هم لا یؤمنون.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۵۳

یک لغزش و مدت‌ها بازماندن از حقایق توحید

و این مطلب در محل خود به ثبوت پیوسته که نشئات ثلاثه نفس ـ یعنى، نشئه ملک و دنیا که محط عبادات قالبیه است، و نشئه ملکوت و برزخ که محل عبادات قلبیه و تهذیبات باطنیه است، و نشئه جبروت و آخرت که مظهر عبادات روحیه و تجرید و تفرید و توحید است ـ تجلیات یک حقیقت قدسیه و مراتب یک بارقه الهیه است…

ممکن است انسان را، یک نظر به نامحرمان با یک لغزش کوچک لسانى، مدتها از سرایر و حقایق توحید باز دارد و از حصول جلوات محبوب و خلوات مطلوب ـ که قره العین اهل معرفت است ـ باز دارد. پس ‍ وقوف در هر یک از مراحل و مراتب، و بى اعتنائى و قلت مبالات به هر یک از تشئات، موجب حرمان از سعادت مطلقه است و از دامهاى ابلیس است.

مثلا کسانى که اهل مناسک و عبادت ظاهریه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند، شیطان عبادات صوریه را در نظر آنها جلوه دهد، و همه کمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسک ظاهریه کند، و دیگر کمالات و معارف را از نظر آنها بیندازد، بلکه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبین کند، پس صاحبان معارف را در نظر آنها مرمىّ به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و ریاضات نفسیه را مرمىّ به تصوف و امثال آن کند، و آن بیچارگان بى خبر را سالها در صورت عبادات محبوس کند، و به زنجیرهاى محکم تدلیس و وسواس خود، آنها را ببندد، و از این جهت، مى بینیم که در بعضى از آنها، عبادات به عکس نتیجه دهد. نماز که حقیقت تواضع و تخشع است، و لب آن ترک خودى و سفر الى الله و معراج مؤمن است، در بعض آنها اعجاب و کبر و خود بینى و خود فروشى نتیجه دهد.

و به همین قیاس، کسانى که در رشته تهذیب باطن و تصفیه و تجلیه اخلاق هستند، گاه شود که شیطان بعضى از آنها را در دام کشد و مناسک و عبادات قالبیه و همین طور علوم رسمیه و معارف الهیه را در نظر آنها ناچیز قلم دهد. و همه کمالات و سعادات را پیش آنها مقصور و منحصر به رشته سلوک و ریاضت و تهذیب باطن کند، و آنها را به صاحبان آنها و خود آنها بدبین کند، به طورى که لسان طعن و سوء ادب به علماء شریعت و ارکان دیانت و حکماء ربانى و فقهاء روحانى ـ رضوان الله علیهم ـ باز کنند، با آن که خود را صاحب صفاى باطن و خلق مهذب شمارند و سر خود را در میان سر اهل الله درآورند.

اعجاب به نفس ـ که مبدا جُلّ رذائل نفسانیه است ـ و تکبر و سوء ظن بر بندگان خدا ـ که ارث شیطان است ـ در قلب آنها چنان قدم راسخ دارد که غیر خود و یک مشت قلندر مثل خود که به اسم اهل الله آنها را یاد کنند و از ظاهر شریعت خبرى ندارند، چه رسد به باطن آن، به پشیزى نشمرند. این نیست جز وقوف در یک نشئه و احتباس در یک مرتبه که باعث شود از همه مراتب محروم شوند، حتى از همان رشته که خود را در آن داخل دانند و سمت تخصص در آن براى خود قائلند.

و همین طور نیز اگر حکیمى یا عارفى در زنجیر شیطان درآمد و محبوس و موقوف در همان عقلیات شد، به دیگران با نظر خوارى و بى مقدارى نظر کند و علماء شریعت را قشرى و فقهاء اسلام را عامى خواند تا چه رسد به دیگران. و او جز خود و رفقاى خود که انباردار مفهومات و اعتباریات هستند، کسى دیگر را به حساب نیاورد و این آفت نیست جز از همان وقوف و سلطه ابلیسیه.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۶۹ و ۷۰

دو وجه قلب

بدان که از براى قلب که مرکز حقیقت فطرت است، دو وجهه است: یکى وجهه به عالم غیب و روحانیت: و دیگر، وجهه به عالم شهادت و طبیعت.

و چون انسان ولیده عالم طبیعت و فرزند نشئه دنیاست ـ چنانچه آیه شریفه: امه هاویه نیز شاید اشاره به آن باشد ـ از بدو خلقت در غلاف طبیعت تربیت شود، و روحانیت و فطرت در این حجاب وارد شود، و کم کم احکام طبیعت بر آن احاطه کند، و هر چه در عالم طبیعت رشد و نماى طبیعى کند احکام طبیعت بر آن بیشتر چیره و غالب شود. و چون به مرتبه طفولیت رسد با سه قوه، هم آغوش باشد که آن قوه شیطنت ـ که ولیده واهمه است ـ و قوه غضب و شهوت مى باشد. و هر چه رشد حیوانى کند این سه قوه در او کامل شود و رشد نماید و احکام طبیعت و حیوانیت بر آن غالب شود و شاید کریمه شریفه: لقد خلقنا الانسان فى احسن تقویم * ثم رددناه اسفل سافلین اشاره باشد به نور اصلى فطرت، که تخمیر به ید قدرت حق تعالى شده و آن احسن تقویم است، زیرا که بر نقشه کمال مطلق و جمال تام است، و ردّ به اسفل سافلین اشاره به این احتجاب به طبیعت ـ که اسفل سافلین است ـ باشد. و چون این احتجابات و ظلمات و کدورات بر نفس غالب و چیره است، و کم اتفاق افتد که کسى به خودى خود بتواند از این حجب بیرون آید و با فطرت اصلیه سیر به عالم اصلى خود بنماید و به کمال مطلق و نور و جمال و جلال مطلق برسد، حق ـ تبارک و تعالى ـ به عنایت ازلى و رحمت واسعه انبیاء عظام ـ علیهم السلام ـ را براى تربیت بشر فرستاد و کتب آسمانى را فرو فرستاد تا آنها از خارج، کمک به فطرت داخلیه کنند، و نفس را از این غلاف غلیظ نجات دهند.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۷۸

زیر پا نهادن محبوب مجازی

باید دانست که عشق به کمال مطلق، که از آن منشعب شود عشق به علم مطلق و قدرت مطلقه و حیات مطلقه و اراده مطلقه و غیر ذلک از اوصاف جمال و جلال، در فطرت تمام عائله بشر است، و هیچ طایفه اى از طایفه دیگر، در اصل این فطرت ممتار نیستند، گرچه در مدارج و مراتب فرق داشته باشند. لکن به واسطه احتجاب به طبیعت و کثرت، و قلت حجب، و زیادى و کمى اشتغال به کثرت، و دلبستگى به دنیا و شعب کثیره آن، در تشخیص کمال مطلق، مردم مفترق و مختلف شدند.

و آنچه که اختلاف محیطها و عادات و مذاهب و عقاید و امثال آن، در سلسله بشر تاثیر نموده، در تشخیص ‍ متعلق فطرت و مراتب آن تاثیر نموده و ایجاد اختلافات کثیره عظیمه نموده، نه در اصل آن.

مثلا، آن فیلسوف عظیم الشان که عشق به فنون فلسفه دارد و همه عمر خود را صرف در فنون کثیره و ابواب و شعب متفننه آن مى کند، با آن سلطان و پادشاه که به سعه نطاق سلطنت خود مى کوشد و در راه آن رنجها مى برد و عشق به نفوذ قدرت و سلطنت خود دارد، و آن تاجر که عشق به جمع ثروت و مال و منال دارد، در اصل عشق به کمال، فرق ندارند، لکن هر یک تشخیص کمال را در آن منظور خود دارند….

و اگر این حجابها(ى) ظلمانى، بلکه نورانى از رخسار شریف فطرت برداشته شود، و فطرت اللّه به همان طور که به ید قدرت الهى تخمیر شده مخلّى به روحانیت خود باشد، آن وقت عشق به کمال مطلق بى حجاب و اشتباه در او هویدا شود، و محبوبهاى مجازى و بتهاى خانه دل را درهم شکند، و خودى و خودخواهى و هر چه هست زیر پا نهد، و دستاویز دلبرى شود که تمام دلها ـ خواهى نخواهى ـ به آن متوجه است و تمام فطرتها ـ دانسته یا ندانسته ـ طلبکار اویند. و صاحب چنین فطرت، هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است، و همه راه وصول به خیر مطلق و جمال مطلق است، و خود این فطرت مبدا و منشا خیرات و سعادت است و خود خیر، بلکه خیر است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۸۱ و ۸۲

قوای افزایش حجاب‌های باطنی

این افزایش حجب، سبب طبیعى دارد، و آن، آن است که این سه قوه، یعنى، قوه شیطنت، که فروع آن عجب و کبر و طلب ریاست و خدعه و مکر و نفاق و کذب و امثال آن است، و قوه غضب، که خودسرى و تجبّر و افتخار و سرکشى و قتل و فحش و آزار خلق و امثال آن از فروع آن است، و قوه شهوت، که شره و حرص و طمع و بخل و امثال آن از فروع آن است، این قواى ثلاثه، محدود به حدى نیستند به این معنا که اگر افسار شیطنت را انسان رها کند، در هیچ حدى واقف نشود و به هیچ مرتبه اى از مراتب قانع نگردد، و براى به دست آوردن مقصد خود حاضر است با تمام نوامیس الهیه و شرایع حقّه مخالفت و دشمنى کند، و براى رسیدن به یک ریاست جزئى، حاضر است فوج فوج انبیاء و اولیاء و صلحاء و علماء باللّه را قتل و غارت کند، و همین طور آن دو قوه دیگر در صورت سرخود بودن و افسار گسیختگى.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۸۴

تفاوت علم و ایمان

بدان که ایمان غیر از علم و ادراک است، زیرا که علم و ادراک، حظّ عقل است و ایمان حظّ قلب است.

انسان به مجرد آن که علم پیدا کند به خدا و ملائکه و پیغمبران و یوم القیامه، او را نتوان مؤمن گفت، چنانچه ابلیس تمام این امور را علما و اراکا مى دانست و حق تعالى او را کافر خواند.

چه بسا باشد فیلسوفى به برهانهاى فلسفى، شعب توحید و مراتب آن را مبرهن کند و خود، مؤمن باللّه نباشد، زیرا که علمش از مرتبه عقل و کلیّت و تعقّل، به مرتبه قلب و جزئیت و وجدان نرسیده باشد.

براى نزدیک کردن مقصود به فهم، مثالى یاد کنیم :

ما به حسب برهان و ادراک عقلى، همه مى دانیم که مردگان به انسان نمى توانند آزادى دهند، و همه مرده هاى عالم به قدر مگسى حرکت ندارند، و مى دانیم که در تاریکى، مردگان زنده نمى شوند، با این وصف، در شب تاریک از مردگان وحشت داریم، و وهم ما غلبه بر عقل مى کند. براى آن است که به این حقیقت عقلیّه، قلب ایمان نیاورده و این ادراک عقلى به قلب نرسیده. ولى آنها که با تکرّر عمل و کثرت اقدام و زیادت مراودت در شبهاى تار در قبرستانها، این مطلب علمى را به قلب رساندند، از مردگان وحشت نکنند، بلکه در قبرستانها منزل کنند، و با وادى خاموشان مانوس شوند.

دسته اول و دوم، در علم به اینکه از مردگان به کسى آزار نرسد شریک بودند، ولى در ایمان به این مطلب با هم مختلف بودند. از این جهت، علم آنها در آنها اثرى نکرد، ولى ایمان دسته دوم آنها را از وحشت خیالى موهوم بیرون آورد.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۸۷ و ۸۸

صفات مؤمنان

خداى تعالى در آیه دوم از سوره انفال فرماید: انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا و على ربهم یتوکلون تا آن که می‌فرماید: اولئک هم المؤمنون حقا به طور حصر می‌فرماید: مؤمنان آنانند که این چند صفت را دارند و غیر اینها مؤمن نیستند، و در آخر نیز فرماید: اینها فقط مؤمن درست راست می‌باشند.

یکى از اوصافى که براى آنها ذکر شده است آن که چون ذکر خدا شود قلبهاى آنان ترسناک شود. و دیگر آن که چون آیات حق بر آنها خوانده شود، آن آیات ایمان آنها را زیادت کند. و دیگر آن که توکل آنها بر پروردگار خودشان است.

اکنون شما که مدعى ایمان هستید، و همه ارکان ایمان را عقلا یافتید، و براى هر یک برهانى دارید یا بافتید، مراجعه به حال خود کنید، ببینید کدام یک از این خواص در قلبتان موجود است؟ این همه ذکر خدا می‌کنید و می‌شنوید، آیا کو آن ترس که علامت مؤمن است؟ البته قلبى که وجدان عظمت و جلال حق نکرده، و کبریا و علوّ شان حق در آن وارد نشده، از ذکر حق ترسان نشود.

مؤمن آن کسى است که قلبش حضور حق و احاطه قیّومى آن ذات مقدس را دریافته باشد و عظمت و جلال او را وجدان کرده باشد.

البته از فطریات است که انسان در محضر سلطان عظیم الشان، کوچک و خوفناک شود، گرچه در خود قصورى نبیند و خود را خدمتگزار ببیند، با آن که همه ممکنات از قیام به حق معرفت و عبادت آن ذات مقدس قاصرند. چطور چنین نباشد! با آن که اشرف ممکنات و اعرف خلق الله و اقرب الى الله، رسول ختمى ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ اعلان ما عبدناک حق عبادتک، و ما عرفناک حق معرفتک داده:

آن جا که عقاب پر بریزد                  از پشه لاغری چه خیزد

پس این خاصیتى که از علائم مؤمن است در ما یافت نشد.

و همین طور خاصیت دیگر که عبارت از زیاد شدن ایمان است از تلاوت آیات شریفه. این همه آیات تدوینیّه و تکوینیّه، بر ما خوانده می‌شود و ارائه داده می‌شود، عوض آن که بر ایمان ما افزایش حاصل آید، بر احتجاب ما می‌افزاید.

در ایام عمر، چقدرها قرآن شریف ـ که بزرگترین آیات الهیّه است ـ ما خود می‌خوانیم و از دیگران استماع می‌کنیم و نور ایمان در قلب ما پیدا نشده، و تذکّر و تنبّهى از آن آیات براى ما حاصل نیامده.

اکنون درست تفکر کن ! بیا ببین صدر یا ذیل این آیه شریفه که آیه چهل و چهارم از سوره مبارکه فصّلت است با ما تطبیق می‌کند؟ مى‌فرماید:

قل هو للّذین آمنوا هدى و شفاء و الّذین لا یؤ منون فى آذانهم و قر و هو علیهم عمى اولئک ینادون من مکان بعید

کجاست آن هدایت و شفاى امراض باطنى که براى مؤمنین از قرآن شریف حاصل می‌شود؟! چه شده است که در گوش ما این آیات شریفه فرو نمى رود و براى ما خود، حجاب فوق حجاب می‌شود؟! این نیست جز آن که نور ایمان در قلب ما نازل نشده، و علوم ما به همان حد علمى باقى مانده و به لوح قلب وارد نگردیده، و در این باب، در قرآن شریف آیات بسیارى است که با مقایسه حال خود با آن آیات و تطبیق آن آیات با صفات خود، به خوبى حال ما معلوم خواهد شد.

و اما خاصیت سوم که می‌فرماید: و على ربّهم یتوکّلون. حقیقت توکل واگذار کردن جمیع امور است به وکیل و اعتماد نمودن به وکالت اوست، و صرف نظر نمودن از دیگران است، و چشم امید از دیگران بستن است. و آن مبتنى بر چهار امر است که ارکان توکل است:

اول، علم به آن که وکیل حاجت انسان را می‌داند.

دوم، علم به آن که قدرت به قضاى حاجت دارد.

سوم، علم به آن که رحمت و شفقت به موکل دارد.

چهام، آن که بخل از ساحت او دور است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۹۱ و ۹۲

دل بستن به غیر


دل به دیگر موجودات بستن – هر موجودی باشد – از خدا غافل شدن است. آری، آنان که یاد آن‌ها یاد خداست و حب آن‌ها حب خدا است، خاصان حق و فانیان در جمال جمیل على الاطلاقند. آنهایى که از من و مایى گذشته و پا بر فرق خود گذاشته و طرح کونَین و رفض نشاتین نموده‌اند، آنها اسماء علیاى حق و آیات تامّه اویند.

بالجمله، براى زنده نمودن دل، ذکر خدا و خصوص اسم مبارک یا حىّ یا قیوم با حضور قلب مناسب است (چنانچه گفته شده است.)

و از بعض اهل ذکر و معرفت منقول است که در هر شب و روزى، یک مرتبه در سجده رفتن و بسیار گفتن: لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین براى ترقیات روحى خوب است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۲۴ و ۱۲۵

دو عالم لایق دشمن است!

آنان که از جام محبت دوست نوشیدند، و از آب زندگانى وصال او زندگى ابدى پیدا کردند، هر دو عالم را لایق دشمن دانند. خلیل الرحمن که در وجهه قلبش وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض بود، چون جبرئیل امین، آن ملک بزرگوار وحى و علم ـ به او گفت : آیا حاجتى دارى ؟ فرمود : اما به تو حاجتى ندارم.

آنها بار حاجات خود را به کوى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جز قبله حقیقى براى عشاق جمال نیست،

قبله عشق یکى آمد و بس.

آرى، ما کوران و کران و محجوبانیم که از همه مقامات، به شهوتهاى حیوانى دل خوش کردیم، و از جمله سعادات، به یک مشت مفاهیم بى مقدار دلبستگى داریم و خود را قانع کردیم، مگر آن که لطف و رحمت دوست دستگیرى فرموده، و از این حجابهاى غلیظ و ظلمتهاى متراکم ما را خارج کند و دل ما را به محبت خود زندگى بخشد، و از دیگران منقطع و به خود وصل فرماید.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۲۷ و ۱۲۸

علامت امیدواران

صاحبان رجاء از عمل باز نمى‌مانند، بلکه جدیّت آنها بیش از دیگران است. ولى اعتماد آنها به عمل خود نیست، بلکه اعتماد آنها در عین عمل کردن، به حق است، زیرا که هم قصور خود را مى‌بینند و هم سعۀ رحمت را.

مغرورین اشخاصى را مانند که در ایّام بذر افکندن و تخم افشاندن و به عمل زراعت مشغول شدن، مشغول لهو و لعب شوند و با تنبلى سر برند و بگویند: خدا بزرگ است، بى‌بذر نیز مى‌تواند بدهد.

راجین، به زارعى مانند که در موقع خود، قیام به عمل رعیتى کند و در موقع خود، بذر افشانى کند و آبیارى نماید، ولى تنمیه و تولید آن را از حق بخواهد و ظهور ثمره و پیدایش نتیجه را از حق و قدرت او بداند. دنیا مزرعۀ آخرت است، چنانچه این مطلب مبرهن و از رسول ختمى-صلّى اللّه علیه و آله و سلّم-نیز روایت است.

آنان که عمل نکنند و جزاء و نتیجه خواهند، مغرورانند.

و آنان که عمل کنند و به عمل خود اعتماد کنند، از معجبانند که از خود ناسى و از حق غافلند.

و آنان که عمل کنند و خود و عمل خود را ناچیز شمارند و به حق و سعۀ رحمت او اعتماد دارند، اصحاب رجاء هستند.

علامت این‌ها آن است که در دنیا نیز به غیر حق اعتماد و توکّل نکنند، و چشمشان از دیگر موجودات بسته و به جمال جمیل باز است، و از عمل به وظیفه و قیام به خدمت، خوددارى نکنند، بلکه معرفت آنها، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۳۳ و ۱۳۴

غرور و ناامیدی

از دامهاى بزرگ ابلیس، آن است که در ابتدا بنده را به غرور کشاند، و او را به این وسیله افسار گسیخته کند، و از معاصى کوچک به بزرگ و از آن به کبائر و موبقات کشد. و چون مدتى بدین منوال با او بازى کرد و او را به خیال رجاء به رحمت، به وادى غرور کشاند، در آخر کار، اگر در او نورانیّتى دید که احتمال توبه و رجوع داد، او را به یأس از رحمت و قنوط کشاند و به او گوید: «از تو گذشته و کار تو اصلاح شدنى نیست.»

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۳۹

جهنم نیست جز باطن عمل‌هاى ناهنجار تو

اگر اعمال بنی الانسان نبود و صورتهاى غیبى عملهاى زشت ما نبود، جهنّمى نبود و همۀ عالم غیب برد و سلامت بود.

و در عین حال، جهنم، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است که براى تخلیص مؤمنان معصیت کار و رساندن آنها را به سعادت ابد، چارۀ منحصره است، زیرا که فطرت مخمورۀ صافیۀ انسان، چون طلائى است که در ایّام عمر، آن را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشیم. باید آن طلا را با کوره‌ها و آتش‌هاى ذوب کننده خالص نمود و از غلّ و غش بیرون آورد: «النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّه.»

پس جهنم، براى کسانى که فطرتشان بکلى محجوب نشده و به کفر و جهود و نفاق نرسیده باشند، رحمت است در صورت غضب.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۴۲

مقام رضای عبد

و در حدیث وارد است که حضرت موسى -على نبیّنا و آله و علیه السلام- عرض کرد به خداى تعالى که: به من ارائه بده محبوبترین مخلوق خود را و عابدترین بندگان خود را. خداوند امرش فرمود که به سوى قریه‌اى رود که در ساحل دریا است، که در آن مکان که اسم برده شد، او را مى‌یابد.

چون به آن مکان رسید، بر خورد به یک مرد زمین‌گیر داراى جذام و برصى که تسبیح مى‌کرد خداى تعالى را. حضرت موسىبه جبرئیل گفت: کجا است آن مردى که از خداوند سؤال کردم به من ارائه دهد؟ جبرئیل گفت: یا کلیم اللّه! آن مرد همین است. فرمود: اى جبرئیل، من دوست داشتم که او را ببینم در صورتى که بسیار روزه و نماز به جا آورد. جبرئیل گفت: این شخص محبوبتر است پیش خدا و عابدتر است از بسیار روزه‌گیر و نماز کن. اکنون امر نمودم که چشمان او کور شود، گوش کن چه مى‌گوید! پس جبرائیل اشاره فرمود به چشم‌هاى او، پس فرو ریخت چشمان او به رخسارش.

چون چنین شد، گفت: خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى، و مسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى، و باقى گذاشتى براى من در خودت طول أمل، یا بارّ یا وصول! موسى-علیه السلام-به او فرمود: اى بندۀ خدا، من مردى هستم که دعایم اجابت مى‌شود. اگر دوست داشته باشى دعا کنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرماید، و علت‌هاى تو را شفا مرحمت کند. گفت: هیچ یک از اینان را که گفتى نمى‌خواهم. آنچه خداوند بخواهد براى من، پیش من محبوبتر است از آنچهخودم براى خودم مى‌خواهم.

پس موسى-علیه السلام-فرمود که: شنیدم مى‌گفتى به حق تعالى «یا بارّ یا وصول» . این «برّ» و «وصله» چیست؟ گفت: در این شهر کسى نیست که او را بشناسد یا عبادت کند غیر از من. موسى تعجب فرمود و گفت: این شخص عابدترین اهل دنیا است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۷۷ و ۱۷۸

خشنود باشیم یا ناراحت؟!

عزیزا! خداى تعالى قضاى خود را اجرا خواهد فرمود، چه ما سخطناک باشیم به آن یا خوش بین و خشنود، تقدیرات الهیه بسته به خشنودى و سخط ما نیست. آنچه براى ما مى‌ماند از سخطناکى و غضب، نقص مقام و سلب درجات و سقوط از نظر اولیاء و ملکوتییّن و سلب ایمان از قلوب است، چنانچه در روایات است از حضرت صادق که: چگونه مؤمن، مؤمن مى‌باشد در صورتى که سخطناک است از قسمتش، و تحقیر مى‌کند منزلت خویش را با آن که خداوند حاکم بر او است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۷۸

بریدن طمع!

در کافى شریف، سند به حضرت سجّاد-علیه السلام-مى‌رساند که فرمود:

«دیدم که تمام خیر مجتمع است در بریدن طمع از آنچه در دست مردم است.»

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۱۹۶

لغو، حیات دنیاست

اهل یقظه و مردم بیدار، رخت از جهان و آنچه در اوست در کشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به زندگانى انسانى، نه بلکه حیاه الهى نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدند قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. این رستگارى مطلق، رستگارى از زندان طبیعت نیز از مراتب آن است، و لهذا یکى از اوصاف آنها را فرماید: وَ الَّذِینَ هُمْ عَن اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ و حیاه دنیا لغو است و لهو وَ مَا الْحَیوهُ الدُّنْیا إلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ. و ما بیچاره‌ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو و حرص و طمع و محبت دنیا و زخارف آن دائما بر خود مى‌تنیم، و خود را در این محفظه به هلاکت می‌رسانیم.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۲۰۵

صحراگردی، توکل نیست

و باید دانست که توکل، منافات با کسب ندارد، بلکه ترک کسب و تصرّف به علّت توکل، از نقصان است و جهل، زیرا که توکّل ترک اعتماد به اسباب است و رجوع اسباب است به مسبّب الاسباب، پس با وقوع در اسباب منافات ندارد. و اینکه بعضى گفته‌اند: یکى از درجات توکّل-که آن توکّل خاصّه است-این است که متوکّل در بیابانها بى‌زاد و راحله سیر کند و اعتماد به خدا کند براى تصحیح مقام توکّل، چنانچه از إبراهیم الخواصّ نقل کنند که حسین بن منصور او را ملاقات کرد که در بادیه سیر مى‌کند، پس احوال او را پرسید، گفت: در صحراهاى بى آب و علف سیر مى‌کنم که خود را امتحان کنم که آیا توکل به خدا دارم یا نه؟ حسین گفت: تو که عمر خود را در عمران باطن خود صرف مى‌کنى، پس چه وقت به فناء در توحید مى‌رسى؟! این دو مرد، جاهل به مقام توحید و توکّل بودند، زیرا که صحرا گردى و قلندرى را به مقام توکّل اشتباه کردند، و ترک سعى و از کار انداختن قوائى را که حق تعالى عنایت فرموده به خرج توحید و توکّل گذاشتند. و این از جهل به مقام توحید و توکل است، زیرا که حقیقت توحید، در یافتن آن است که تمام تصرّفات خلقى، حقّى است و رؤیت جمال جمیل حق در مرآت کثرت است. بلى، احتجاب به کثرت مخالف توحید است، و آن صحرا و غیر صحرا ندارد.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۲۱۴

آتش سوزان غضب

کمتر چیزى مثل آتش سوزان غضب، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى و هلاکت سوق دهد! چه بسا که با یک آن غضب، انسان از دین خدا خارج شود، و به خداى تعالى و انبیاء عظام او جسارتها کند! و چه بسا که با غضب یک ساعت، به قتل نفوس محترمه دچار شود، چنانچه از حضرت صادق -علیه السلام-در کافى شریف نقل نموده که: «پدرم مى‌فرمود: کدام چیز از غضب شدیدتر است؟ ! همانا انسان غضب مى‌کند پس مى‌کشد نفسى را که خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نیکوکار مى‌زند.» … باطن غضب صورت آتش غضب الهى است. آرى، این نائره سوزان از باطن قلب بروز کند، چنانچه نَارُ اللّهِ الْمُوْقَدَه. الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَهِ  شاید صورت همین نار باشد که از باطن دل بروز کند و مشرف بر فؤاد شود.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۲۴۸ و ۲۴۹

علاج قطعی مفاسد

علاج قطعى اکثر مفاسد به علاج حبّ دنیا و حبّ نفس است، زیرا که با علاج آن، نفس داراى سکونت و طمأنینه شود، و قلب آرامش پیدا کند، و داراى قوّه و ملکۀ اطمینان شود، و به امور دنیا سهل انگارى کند، و به هیچ مأکل و مشرب اهمیت ندهد، و اگر کسى با او در امرى از امور دنیا مزاحمت کند، او با خونسردى تلقّى کند و به سهل انگارى برگزار نماید، و چون محبوب او طعمۀ اهل دنیا نیست، دنبال آن به جوش و خروش بر نخیزد. و قطع ریشه محبت دنیا گر چه امر مشکلى است-خصوصا در اوّل امر و ابتدا سلوک-، ولى هر امر مشکلى با اقدام و تصمیم عزم آسان شود. قوه اراده و عزم به هر امر صعب مشکلى حکومت دارد، و هر راه طولانى سنگلاخى را نزدیک و سهل کند.

انسان سالک نباید متوقع باشد که در ابتدا امر، قلع این ماده فساد و رفع این مرض مهلک را یک دفعه مى‌تواند بکند، ولى با تدریج و صرف وقت و فکر و ریاضات و مجاهدات و بریدن شاخه‌هاى آن و قطع بعض ریشه‌ها، مى‌تواند کم‌کم موفّق به مقصود شود، ولى باید اوّل، این امر را بداند که خار طریق انسان در هر مقصد و مقصود دینى، حبّ دنیا و نفس است. اگر از اهل معارف و جذبه و جذوه است، حبّ دنیا و نفس بزرگترین حجاب‌هاى رخسار محبوب است:

«مادر بت‌ها، بت نفس شما است.»

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۲۵۴

مَثَل درخت

حبیبا! لختى از خواب گران برخیز، و راه و رسم عاشقان درگاه را برگیر، و دست و رویى از این عالم ظلمت و کدورت و شیطانیّت شستشو کن، و پا به کوى دوستان نه، بلکه به سوى کوى دوست حرکتى کن.

عزیزا! این چند روز مهلت الهى عن قریب به سر آید، و ما را-خواهى نخواهى-خواهند از این دنیا برد، پس اگر با اختیار بر وى روح و ریحان است و کرامات خدا، و اگر با زور و سختى ببرند، نزع است و صعق است و فشار است و ظلمت و کدورت.

مثل ما در این دنیا، مثل درختى است که ریشه به زمین بند نموده، هر چه نورس باشد، زودتر و سهلتر ریشۀ آن بیرون آید. و فی المثل اگر درخت احساس درد و سختى مى‌کرد، هر چه ریشه آن کمتر و سست‌تر بود، درد و سختى کمتر بود. نو نهالى را که تازه پنجه به زمین بند کرده، با زور کمى تمام ریشه‌اش بى‌زحمت و فشار بیرون آید، ولى چون سالها بر آن گذشت، و ریشه‌هاى آن در اعماق زمین فرو رفت، و ریشه‌هاى اصلى و فرعى آن در باطن ارض پنجه افکند و محکم شد، در بیرون آوردن آن محتاج به تیشه و تبر شوند تا ریشه‌هاى او را قطع کنند و درهم شکنند. اکنون اگر درخت، احساس درد مى‌کرد در این کندن، بین این دو چقدر فرق بود! ریشه حبّ دنیا و نفس-که به منزلۀ ریشه اصلى است-و فروع آنها از حرص و طمع و حبّ زن و فرزند و مال و جاه و امثال آن تا در نفس، نورس و نو نهال است، اگر انسان را بخواهند از آنها جدا کنند و ببرند، زحمتى ندارد، نه فشار عمّال موت و ملائکه اللّه را لازم دارد و نه فشار بر روح و روان انسانى واقع شود.

و اگر خداى نخواسته ریشه‌هاى آن در عالم طبیعت و دنیا محکم شد و پهن گردید و بسط پیدا کرد، بسط آن چون بسط ریشۀ درخت نیست، بلکه در تمام عالم طبیعت ریشه مى‌دواند.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۲۷۲

فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است.

بدان که رفق و مدارا را در انجام امور مدخلیت کامل است، چه در باب معاشرت با خلق و انجام امور دنیاوى، و چه راجع به امور دینى و هدایت و ارشاد خلق و باب امر به معروف و نهى از منکر، و چه راجع به ریاضت نفس و سلوک إلى اللّه تعالى.

و شاید این که در حدیث شریف است که «رفق میمنت دارد و خرق و عنف شوم است» ، اشاره به بعض این امور باشد. مثلا در باب انجام امور دنیاوى آن طور که با رفق و مدارا ممکن است انسان تصرّف در قلوب مردم کند و آنها را خاضع و رام کند، ممکن نیست با شدّت و عنف، موفق به امرى از امور شود. فرضا که با شدّت و سلطه، کسى اطاعت از انسان کند، چون قلب او همراه نشود، از خیانت، انسان مأمون نخواهد شد. ولى رفق و دوستى، دل را رام کند که با رام شدن آن، تمام قواى ظاهره و باطنه رام شود، و فتح قلوب از فتح ممالک بالاتر است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۱۵

چگونه امر به معروف اثر می‌کند؟

در باب امر به معروف و نهى از منکر، یکى از مهمّات، همین رفق نمودن و مدارا کردن است. ممکن است اگر انسان مرتکب معصیت یا تارک واجبى را با شدّت و عنف بخواهد جلوگیرى کند، کارش از معصیت کوچک به معاصى بزرگ یا به ردّه و کفر منتهى شود، در ذائقه انسان امر و نهى تلخ و ناگوار است و غضب و عصبیت را تحریک مى‌کند. آمر به معروف و ناهى از منکر باید این تلخى و ناگوارى را با شیرینى بیان و رفق و مدارا و حسن خلق، جبران کند تا کلامش اثر کند و دل سخت معصیت کار را نرم و رام نماید.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۱۷

تواضع، سر علم!

اکنون باید انسانى که داراى علم و عمل است، در خود و احوال خود و ملکات نفسانیّه تفکّر کند، و خود را در تحت نظر قرار داده تفتیش کامل کند، ببیند در هر رشته [اى]از علوم هست، چه ملکاتى علم در او به ارث گذاشته؟ اگر از اهل معارف است، ببیند نور معرفت اللّه دل او را روشن کرده و با حق و مظاهر جمال و جلال او محبّت پیدا کرده و متواضع شده؟ یا آن که به واسطه چندى مزاولت در اصطلاحات، به همه عالم و جمیع علماء به نظر حقارت-که نظر ابلیس است-نگاه مى‌کند، و حکماء را قشرى مى‌خواند، و دیگر علماء و دانشمندان را جزو حساب نمى‌آورد، مردم را چون حیوانات نظر مى‌کند؟! اگر چنین است بداند که این اصطلاحات بى‌مغز، حجاب معرفت اللّه و نقاب رخسار جانان شده. چیزى که باید انسان را از اسارت نفس وارسته کند و از علایق طبیعت بیرون ببرد، خود انسان را در سجن طبیعت محبوس کرده و در زیر زنجیرهاى شیطان قرار داده. بیچاره داد از منازل عشق و محبّت مى‌زند، و معارف الهیّه را به چشم مردم مى‌کشد، و خود زنّار نفس و بت خودخواهى و خود پرستى را در زیر جامه دارد، و از خداى عالم غافل و به بندگان او-که از او هستند-سرکشى مى‌کند.

ابلیس به تکبّر به آدم از مقام قرب دور شد، و تو با این تکبّر به آدمزادگان، مى‌خواهى راهى به معارف پیدا کنى؟ هیهات! نور معرفت اللّه باید دل را الهى کند و از رجز شیطانى دور کند. پس چه شد که در تو نتیجه به عکس داده، دل تو را منزلگاه شیطان و مورد استیلاء ابلیس قرار داده.

بیچاره! تو گمان مى‌کنى اهل اللّه و اهل معارفى؟ این نیز از تلبیسات نفس و شیطان است که تو را سرگرم به خود کرده، و از خدا غافل کرده، و به مشتى مفاهیم و الفاظ سر و صورت‌دار دلخوش کرده. در مقام علم، دم از تجلّیات ذاتى و اسمائى وافعالى مى‌زنى، و عالم را از حق مى‌خوانى، و همه موجودات را جلوات حق مى‌گوئى، و در مقام عمل با شیطان شرکت مى‌کنى، و به آدمزادگان سرکشى و تکبّر مى‌کنى. پیش اهل معرفت، این، تکبّر به حق تعالى است.

آن علم معارفى که در انسان به جاى فروتنى و خاکسارى، سرکشى و تدلّل ایجاد کند، آن پس مانده ابلیس است. این اصطلاحات اگر این نتیجه را در انسانى حاصل کند، از تمام علوم پست‌تر است، زیرا که از آن علوم دیگر توقع نیست که انسان را الهى کند، و از قیود نفسانیّه یکسره بیرون کند، و از حجابهاى ظلمانى طبیعت وارهاند، و صاحبان آن علوم نیز چنین دعوائى ندارند. پس آنها به سلامت نزدیکترند. لااقل این عجب موجب هلاکت-که از خواص ابلیس است -در آنها پیدا نشده، و وسیله معرفت اللّه آنها را از ساحت مقدّس حق دور نکرده.

اگر آنان تکبّر به مردم کنند، تکبّر به خلق کردند، ولى تو به حسب اقرار خودت، تکبّرت به خلق تکبّر به حق است. پس واى به حال تو اى بیچارۀ گرفتار مشتى مفاهیم و سرگرم به پاره [اى] اصطلاحات که عمر عزیز خود را در فرو رفتن به چاه طبیعت گذراندى، و از حق به واسطه علوم و معارف حقّه دور شدى! تو به معارف خیانت کردى، تو حق و علم حقّانى را وسیله عمل شیطانى کردى. قدرى از خواب غفلت برخیز، و به این مفاهیم دل خوش مکن، و گول ابلیس لعین را مخور که تو را به هلاکت کشاند، و از سر منزل انسانیّت و قرب حق تعالى دور کند.

از اینجا حال سایر علوم را نیز باید به دست آورد. اگر حکیمى، یا فقیهى، یا محدّث و مفسّرى، ببین از این علوم، در قلب تو چه یادگارهائى مانده، و چه ثمراتى از این علوم، در درخت وجود تو پیدا شده. علیّ بن أبی طالب فرمود: «سر علم تواضع است.»

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۴۰ و ۳۴۱

سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به خلق، عالم است

عیسى بن مریم به حواریّین گفت: من حاجتى به شماها دارم آن را برآورید. گفتند: حاجتت روا است اى روح اللّه! پس برخواست و پاهاى آنها را شست و شو داد. گفتند: ما سزاوارتر بودیم در این کار از تو. فرمود: سزاوارترین مردم به خدمت نمودن به خلق، عالم است. و من براى شما این گونه تواضع کردم که شما نیز براى مردم بعد از من این گونه تواضع کنید. و آن گاه عیسى گفت: به تواضع تعمیر مى‌شود حکمت، نه به تکبّر. چنان که در زمین نرم زراعت مى‌روید، نه در کوهستان.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۴۷

علم بی‌خاصیت!

آن عالمى که به صفت تواضع موصوف نباشد و از مردم چشم داشت کرنش و تواضع داشته باشد، عالم نیست، و آن انبار مفاهیم رجز شیطانى است. اگر با این مفاهیم سعادت و سلامت حاصل مى‌شد، ابلیس نیز باید سعید باشد. علمى که خاصیت خود را از دست بدهد، حجاب غلیظى است که رهائى از آن، از همه چیز مشکل‌تر است.

و این که فرمود: «به تواضع آبادان مى‌شود حکمت» یا مقصود آن است که تا در قلب تواضع نباشد، تخم حکمت در آن سبز نمى‌کند و رشد نمى‌نماید-چنان که تا زمین نرم سهل نباشد، نبات در آن سبز و رشد نمى‌کند-، و یا آن که مقصود آن است [که]تا تواضع در علماء نباشد، نمى‌توانند تخم حکمت را در قلوب مردم بکارند و رشد دهند. پس با تواضع باید دلهاى سخت را نرم کنند، پس بذر افشانى کنند و نتیجه بگیرند. و این هر دو مطلب درست است، هم دستور اصلاح نفس است و هم دستور اصلاح غیر است.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۴۸

طمأنینه، ثبات و پایداری

ثبات و پایدارى است که انسان را در پیش‌آمدهاى ناگوار عالم و فشارهاى روحى و جسمى، چون سدّى آهنین پا بر جا نگاه دارد، و نگذارد لغزش و سستى در انسان رخ دهد. حفظ قوّه ایمان و دین با طمأنینه نفس و سکونت روح، بسهلى و آسانى میسّر است، و تا دم آخرین، انسان را در مقابل بادهاى تند عالم محفوظ کند.

طمأنینه نفس و ثبات قدم، نگذارد اخلاق و اطوار اجانب و منافقین در انسان رخنه کند، و انسان را نگذارد دستخوش حوادث شود. انسان با ثبات و طمأنینه نفس، خود یک ملّت واحده است که اگر سیلهاى اخلاق زشت و بى‌دینى تمام مردم را ببرد، او چون کوه آهنین در مقابل همه چیز ایستادگى کند و از تنهائى وحشت نکند.

انسان با ثبات و طمأنینه مى‌تواند تمام وظایف فردى و اجتماعى را انجام دهد و در هیچ مرحله از زندگانى مادّى و روحانى براى او لغزشى و خطائى دست ندهد.

بزرگان دین با این قوۀ بزرگ روحانى در مقابل میلیونها جمعیت جاهل زشتخو قیام مى‌کردند، و به خود خیال لغزشى راه نمى‌دادند. این روح بزرگ در انبیاء عظام است که یک تنه در مقابل پندارهاى جاهلانه یک جهان، قیام و نهضت مى‌کنند، واز تنهائى خود و زیادى جمعیّتهاى مخالف هیچ خوف و وحشتى به خود راه ندهند، و بر همۀ پندارهاى بیخردانه چیره شوند، و تمام عادات و اطوار جهانیان را پایمال کنند و آنها را به رنگ خود در آورند. این روح ثبات با طمأنینه است که جمعیّتهاى کم را در مقابل گروه‌هاى انبوه حفظ مى‌کند، و بر ممالک بزرگ عالم با عدّه و عدّه معدود مسلّط و چیره مى‌کند.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۶۱

دعا، باب مراوده با دوست

اهل معرفت گویند: دعا بر سه گونه است:

یکى، دعاى از روى استعجال، و آن دعاى عامه است. اینان چون اسیر مقاصد نفسانیه هستند، در دعا نیز شتابزده هستند که مبادا مقاصد دنیاوى یا حیوانى از آنها فوت شود.

دیگر، دعاى از روى احتمال، و این دعاى ارباب حکمت است. اینان نیز پابند مقاصد خویشند و احتمال مى دهند دعا در جریان امور قضائى دخالت داشته باشد و قضاى حق تعالى مقید به دعا باشد؛ از این جهت دعا کنند.

سوم، دعاى از روى امتثال است، و این دعاى اصحاب معارف است. آنان از اسارت نفس بیرون آمدند، و براى آمال نفسانیه و لذات خویشتن لب به دعا نگشایند.

من گروهی می‌شناسم ز اولیا           که زبانشان بسته باشد از دعا

اینان دعا را براى امتثال امر خدا مى‌کنند. چون دعا خلوت با حق و مخاطبه با محبوب مطلق است، قیام به آن کنند.

حقا که انسان اگر به نور معرفت قلبش منور باشد و مانند ما اسیر سلسله‌هاى شهوات و زندان طبیعت نباشد، هرگز مخاطبه با حق تعالى و توجه و ذکر او را وسیله چیز دیگر قرار نمى‌دهد.

اولیاء خدا نظرشان به دعا انقطاع به حق تعالى است، و او و مذاکره و خلوت با او را وسیله خودپرستى و خودخواهى نمى‌کنند؛ بلکه هر چه بخواهند براى آن است که باب مراوده با دوست را مفتوح کنند.

در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد

ما اسیران نفس و شهوت، خدا را براى خرما مى‌خواهیم، و دوست مطلق را فداى لذات نفسانیه مى‌کنیم. و این از بزرگترین خطاها است که اگر دل ما حظى از معرفت داشت و جلوه‌اى از محبت در آن حاصل بود، باید از خجلت بمیریم، و سر شرمسارى را تا قیامت بر زیر افکنیم. آنان اگر چیزى بخواهند، چون کرامت دوست است، مى‌خواهند.

 

شرح حدیث جنود عقل و جهل، صفحه ۳۶۳


دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید