اطاقهای مختلف، پناهگاهها، مخفیگاهها، کمینها… همه جا را بازدید کردم و از نقاطی گذشتم که خطر مرگ وجود داشت. یعنی در معرض تیر دشمن بودم، اما با صلابت تمام و سرعت کافی و ایمان محکم به پیش میرفتم. جنگندگانی که مرا نمیشناختند تعجب میکردند. آنها انتظار داشتند که من نیز مثل رهبران دیگر در اطاقی پشت میز بنشینم و به گزارشات مسئولین گوش فرادهم و بعد دستور صادر کنم…
اما میدیدند که من نیز دوش به دوش جنگندگان از هفتخوان رستم میگذرم و حتی بهتر از آنها ارتفاعات بلند را میپرم و سریعتر از دیگران موانع را طی میکنم… برای آنها که مرا نمیشناختند عجیب بود!
دستنوشته اردیبهشت ۱۳۴۶ در لبنان
خدا بود و دیگر هیچ نبود، صفحه ۳۸
نویسنده: شهید دکتر مصطفی چمران