زندگی به عشق است

سلام امام کریمم

روز میلادت بهانه‌ای دارم که سخنان دلم را برای تو بنگارم. می‌دانم هنوز آنقدر عاشق نیستم که بدون بهانه برایت بنویسم اما امسال شروع به نوشتن نکرده‌ام که بگویم از تو دور شده‌ام یا نزدیک… امروز می‌خواهم از تو بگویم، از اینکه چگونه زیستی و چگونه هم‌اکنون زندگی می‌کنی؟ شهادت که مرگ نیست که مفتی وهابی بگوید پودر شده‌ای! شهادت، اصل زندگی است.

امروز داشتم فکر می‌کردم که وقتی همه نامردها از کنارت رفتند و صلح را به تو تحمیل کردند و پس از آن با پررویی تو را «مذل المومنین» خواندند، به چه می‌اندیشیدی؟ به اینکه تنها شده‌ای؟ به اینکه قدرت را از تو گرفتند و به یک دغل‌کار اشرافی مدعی دادند؟ یا نه! ناراحت بودی که چرا مردم از خدا دور می‌شوند و به دست خود، دشمن خدا را حاکم خود می‌کنند؟ ناراحت بودی که آرامش و رفاه مادی و معنوی مردم از این پس هدر رفته است و دیگر روی خوش روزگار کمتر به مردم نمایان خواهد شد؟

راستی چرا لقب «تنهاترین سردار» را به تو دادند؟ مگر تو تنها بودی؟ مگر کسی که با خداست تنهاست؟ اصلا مگر کسی به جز خدا وجود دارد که بود یا نبودش مهم باشد؟ که حالا «ولی خدا» را بدون آنها تنها بدانیم یا ندانیم؟!

حتما این لقب را قبول نداشتی و حتما برای دوری مردم از خدا ناراحت بودی که ۱۰ سال پس از صلح که در این دنیا حضور مادی داشتی، نورافکن‌های کرامت و عزتت را مقابل دیدگان مردم به نمایش می‌گذاشتی تا بلکه رفته رفته ۷۲ پروانه را برای سوختن در کنار شمع حسین‌ات آماده کنی.

امروز باید فکر کنیم که «صلح تحمیلی» تو چه ربطی به شرایط امروز جامعه ما دارد؟ نرمش قهرمانانه باشکوه تو، چه ربطی به مواجهه ما با دشمنان خدا در این زمانه دارد؟ آیا همان شرایط است؟ آیا رویکردمان و عمل‌مان شباهتی با تو دارد؟ از دریای رحمت و کرامتت، ذره‌ای عشق به ما بده که عشق است که شعله زندگی را در دل انسان برمی‌فروزاند. ذره‌ای عشق به ما بده که دنیا را میدان‌گاهی برای ساخته شدن بدانیم و نه مکانی برای بقا!

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید