مطلا به جای طلا
موفقیت چیزی است بس مهیب که با لیاقت تشابه کاذبی دارد و آدمی را فریب میدهد... در روزگار ما یک نظریه تقریبا رسمی و فلسفی، در نهایت صمیمیت وارد خانه موفقیت شده و به خدمت او کمر بسته است. این نظریه میگوید: «موفق شدن، به هر قیمتی که باشد!» و این نظریه فلسفی عصر حاضر است. ترقی و پیشرفت به هر ترتیبی که باشد، نشانه لیاقت است؛ حتی اگر در بختآزمایی برنده شوید، مرد لایقی خواهید بود. هر کس پیروز شود مورد احترام است. همه چیز در این نکته نهفته است که سفیدبخت به دنیا بیایید، خوش اقبال باشید، بقیه چیزها خود به خود درست میشود. اگر چند مرد بزرگ و انگشت شمار را که روشنایی بخش قرن ما هستند کنار بگذاریم، ستایش و تجلیل از معاصران به علت نزدیک بینی است. در این ایام، مطلا را به جای طلا میگذارند.
جلد ۱ بینوایان، صفحه ۱۰۳
هر دو از یک دست برنمیآید
جنگ زیباییهای هراسآوری دارد که در این باره چیزهایی گفتهایم. اما جنگ زشتیهایی نیز دارد که از همه پلیدتر و نفرتانگیزتر به یغما بردن آسیای مردگان است پس از پیروزی؛ یعنی به هنگامی که نخستین سپیده سحری پس از پایان جنگ بر اجساد بیجان و بیدفاع میتابد.
چه کسانی مردگان را غارت میکنند؟ چه کسانی پیروزی را با پلیدی میآلایند؟ این دزدان چه کسانی هستند که پس از پیروزی به رزمگان هجوم میآورند؟ بعضی از دانایان و از جمله ولتر معتقدند غارتگران همان فاتحانی هستند که به افتخار دست یافتهاند؛ و میگویند که غارتگری کار پیروزمندان است و دیگران در این میان کارهای نیستند. بر اساس این نظریه، همان کسانی که در جنگ فاتح شدهاند، و صحیح و سالم ماندهاند، به جان کسانی میافتند که بیجان و بیدفاع بر خاک افتادهاند، و آنها را لخت میکنند. این فاتحان، قهرمانان روزند و خفاشان شب؛ و خود را مجاز میدانند که از جسدی که خود بر خاکش انداختهاند دزدی کنند. اما ما با این نظریه موافق نیستیم؛ به کف آوردن تاج افتخار و در آوردن کفش از پای مردگان، هر دو از یک دست برنمیآید.
بینوایان، صفحه ۶۴۵
پست فطرت میانهرو!
تناردیه در همه کار و حتی در مکر و حیله، تعادل را نگاه میداشت. در پست فطرتی میانهرو بود؛ که چنین پست فطرتانی خطرناکترند؛ زیرا پستی نهادشان با تزویر و ریا درآمیخته است.
بینوایان، صفحه ۷۰۹
حماقت بزرگ از خطاهای کوچک به وجود میآید
حماقتهای بزرگ آدمی، به طنابهای ضخیم میمانند، که از رشتههای نازک به هم تافته به وجود آمدهاند. این رشتههای نازک را اگر جدا جدا باشند، به آسانی از هم میگسلید و با خودتان میگویید: «این که چیزی نبود!» اما رشتههای نازک را وقتی به هم میپیچید، ضخامت و قدرت مییابند. بنابراین، خطاهای مردان بزرگ، عظیم و سترک به نظر میآیند.
بینوایان، صفحه ۸۷۰
نقطه مقابل «گذشته»، «آینده» نیست!
ویران کردن کار خوبی است به شرط آنکه چیزهای تازهای در جای ویرانهها ساخته شود. و ما در انتظار این بازسازی، چیزهایی را مطالعه میکنیم که دیگر وجود ندارد. و به این مطالعات نیاز داریم تا در آینده از این چیزها پرهیز کنیم. نقطه مقابل «گذشته» به غلط «آینده» نام گرفته است. ما وقتی گذشته را میبینیم که با گذرنامه جعلی قصد بازگشت دارد، نباید بگذاریم که بازگردد و دوباره چنین دامی برای ما بگستراند؛ باید از آن پرهیز کنیم. گذشته چهرهای دارد آلوده به خرافات و با نقابی به نام ریا چهرهاش را پنهان میکند. نقاب از چهرهاش برداریم تا آشکارا او را ببینیم.
بینوایان، صفحه ۹۲۹
پیروزی واقعی
پیروزی در جنگ چیزی است ابلهانه؛ پیروزی واقعی آن است که به طرف حقیقتی را بفهمانیم و او را قانع کنیم. پس سعی کنید بلکه بتوانید چیزی را ثابت کنید. شما هم وقتی در زد و خوردی یا در جایی پیروز شدید، خوشحالی میکنید؟ چه خوشحالی مبتذلی!
بینوایان؛ صفحه ۱۲۲۸
میلیونر معرفت یا میلیونر ثروت؟!
فقر در موسم جوانی، اگر به توفیق و پیروزی منجر شود، این فایده را دارد که آدمی را به کار و کوشش عادت میدهد و او را به مرحله بالایی میرساند. فقر زندگی مادی را عریان میکند و همه زشتیهایش را به انسان نشان میدهد و او را وامیدارد که بکوشد و خود را از تنگنا برهاند و به سوی زندگی ایدهآل صعود کند. معمولا جوان مرفه ثروتمند که همه چیز برایش فراهم است، اوقاتش را با تفریحات گوناگون میگذراند؛ به اسب دوانی و شکار میرود، انواع سگها را دارد، با دود توتون و قمار خود را سرگرم میکند. جنبههای حیوانی روح چنین موجودی در خدمت ابعاد لطیف و عالی آن قرار میگیرد؛ اما چون فقیر با هزار زحمت نانش را در میآورد و نانی را که از دسترنج خود به دست آورده میخورد و در افکار و رویاهای خود فرو میرود، به سیر و سیاحت تماشاخانه الهی مشغول میشود، آسمان را تماشا میکند و ستارگان را و گلها را و کودکان را و اجتماعی را که خود جزیی از آن است و در آن رنج میبرد؛ دستگاه خلقت را سیر و سیاحت میکند که خود در آن نور میافشاند و آن قدر به جامعه بشری خیره میشود که باطن و عمق آن را میبیند و آن قدر به دستگاه خلقت چشم میدوزد که خدا را میبیند و آن قدر در فکر و رؤیا فرو میرود که خود را بزرگ و با شکوه احساس میکند و همچنان در عالم رویاییش میرود تا جایی که فضای سینهاش را پر از مهر و دوستی مییابد و در این میان خود را که رنج میبرد فراموش میکند و به همه مردم میاندیشد و به آنها مهر میورزد و احساس مطبوعی در او رشد میکند.
این همه چیزی نیست جز خودفراموشی، و دلسوزی برای دیگران. او با تفکر درباره طبیعت که زیباییهایش را به پاکدلان نثار میکند و از ارواح آلوده دور نگاهشان میدارد، به مقامی میرسد که خود را میلیونر معرفت میبیند و برای میلیونرهای ثروت دلسوزی میکند. هر چه بیشتر روشناییها در جان او نفوذ مییابد، کینهها از دل او بیرون میرود. با این اوصاف، او را باید موجود بدبختی به حساب آورد؟ نه! فقر و نداری یک جوان، بینوایی نیست.
بینوایان، صفحه ۱۲۶۵ و ۱۲۶۶
زیبایی زنان
زنان با زیبایی خود آنچنان بازی میکنند که کودکان با چاقویشان؛ و خود را با آن زخمی میکنند.
بینوایان، صفحه ۱۶۳۶
تنبلی و تنپروری
تنپروری کلمه هراس انگیزی است. زیرا جامعه دزدان و شیادان را به وجود میآورد و جهنمی میسازد به نام گرسنگی. پس تنبلی مادر است. و این مادر پسری دارد به نام دزدی، و دختری به نام گرسنگی.