دلخوشی‌های از دست رفته!

رفته بودیم #روستا. به دخترم توضیح میدادم که وقتی بچه بودم اینجا چه شکلی بود. چقدر خانه زیبایی بود و پدربزرگم چقدر #پیله کرم ابریشم داشت. نشان می‌دادم که آنجا که الان چیزی نیست، انبار برنج بود و اسب‌ها برای بردن آن به کارخانه برنجکوبی به حیاط همین خانه می‌آمدند. از گل و گیاه و مرغ و خروس‌هایی که اینجا بودند حرف زدم. و همه اینها در خانه‌ای بود که در کمتر از ۲۰ سال از نبودن مادربزرگ و پدربزرگ، مخروبه شده است و هیچ اثری از هیچکدام نیست.

——-

از هر چیزی در گذر زمان مراقبت نکنیم، تخریب می‌شود و حتی #خاطرات شیرین آن، تبدیل به حسرت. مراقب دلخوشی‌هامان باشیم و به راحتی از دستشان ندهیم که جبرانش سخت است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به بالا بروید