چند روز پیش از خانه که بیرون آمدم، در محوطه سبز جلوی ساختمان، کنار سطل زباله، گربهای را دیدم. گربه حالتی شبیه به کمین به قصد شکار گرفته بود و چشمش به پرندهای بود که چند قدم آنطرفتر روی زمین، درست روبروی گربه، نشسته بود. گربه چند ثانیهای خیره مانده بود تا قصدش را عملیاتی کند. هنوز به خودش نجنبیده بود که پرنده پرید. گربه تقریبا بدون معطلی به سمت چپ خودش با سرعت تمام دوید تا بتواند حشرهای در حد و اندازه سوسک را شکار کند.
به خودم گفتم چقدر در زندگی شبیه این گربهام. اهداف خوبی انتخاب میکنم اما آنقدر خودم را نساختهام که بتوانم به آنها برسم یا آنقدر در آن زمان کاهلی و سستی کردهام که زمان آن گذشته است؛ و پس از آن بدون معطلی سر خود را به هدف کوچکتری گرم کردهام و با رسیدن به آن خوشحال شدهام که روز به روز از اهداف اصلی دورتر شدهام.
ای کاش مأموریت و رسالت اصلیمان در این دنیا را درست بشناسیم و برای آن آمادگی کسب کنیم و موقع شناس باشیم.
———————-
پ.ن: اللهم اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم (خدایا بیامرز برای من گناهانی را که نعمتها را دگرگون میسازند).