پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

غیر از تو ...

جوونه گفت: موسی میری کوه طور سلام منم برسون. بگو حاجت منم بده.

فرمود: چشم.

گفت موسی به خودش قسم اگه حاجتمو نده رسواش می کنم.

موسی خیلی ناراحت و عصبانی شد . اومد کوه طور، خطاب رسید: سلام دوست ما رو برسون. گفت حیا کردم، اخه حرف بد زد.

گفت نه بهش بگو حاجتتو دادیم اما به ما بگو چه جوری آبروی ما رو می‌بری؟

موسی اومد دید جوونه صورت رو خاک گذاشته داره زار می زنه، گفت ای جوون خدا حاجتتو داده، بگو ببینم چه جوری میخاستی آبروی خدا رو ببری؟

عرض کرد: موسی! دست راستم رو خودم قطع می‌کردم، توو دست چپم می‌گرفتم، هر چقدر طاقت داشتم‌، به مردم نشون می‌دادم‌، می‌گفتم این دست در خونه‌ی کریم رفته و خالی برگشته!

رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی           هر چند که خلق تو گوهر داشته باشد

 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۳)

کیمیا ۲۴ دی ۸۹، ۰۶:۰۴
سلام
ممنونم از حضورتون
مطلب جالب و آموزنده ای بود
موفق باشید
فاطمه ۲۴ دی ۸۹، ۰۶:۰۶
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام ...
چقدر جالب بود...با این حرفا بالاخره هر چی از خدا بخوای می گیری *****!!!
صبا ۲۴ دی ۸۹، ۰۶:۰۶
:)