نشانه
منتظر بودم. کسی با شمایل او در حال نزدیک شدن بود. دود سیگار از راه دور جلب توجه کرد. او سیگاری نبود. نشانهها را باید جدی گرفت.
منتظر بودم. کسی با شمایل او در حال نزدیک شدن بود. دود سیگار از راه دور جلب توجه کرد. او سیگاری نبود. نشانهها را باید جدی گرفت.
شبی در روستایی از مجلس ختم برمیگشتیم. راه آسفالت نبود و #باران زده بود، ماه در #آسمان نبود و تاریک بود و گِل میتوانست عابر پیاده را سُر بدهد. #دوچرخه سواری در حال عبور بود که نور چراغ خودروی من، راه را برایش روشن کرد. دوچرخه سوار از این فرصت استفاده کرد و آرام و با دقت مسیر را طی کرد تا به راه آسفالت همراه با نور برسد. چقدر در زندگیمان به این نورها احتیاج داریم.
رفته بودیم #روستا. به دخترم توضیح میدادم که وقتی بچه بودم اینجا چه شکلی بود. چقدر خانه زیبایی بود و پدربزرگم چقدر #پیله کرم ابریشم داشت. نشان میدادم که آنجا که الان چیزی نیست، انبار برنج بود و اسبها برای بردن آن به کارخانه برنجکوبی به حیاط همین خانه میآمدند. از گل و گیاه و مرغ و خروسهایی که اینجا بودند حرف زدم. و همه اینها در خانهای بود که در کمتر از 20 سال از نبودن مادربزرگ و پدربزرگ، مخروبه شده است و هیچ اثری از هیچکدام نیست.
-------
از هر چیزی در گذر زمان مراقبت نکنیم، تخریب میشود و حتی #خاطرات شیرین آن، تبدیل به حسرت. مراقب دلخوشیهامان باشیم و به راحتی از دستشان ندهیم که جبرانش سخت است.
هفت سال پیش، درجه اهمیت دهه چهارم زندگی را بالا بردم به دلایل مختلف. همانطور که پیش بینی میکردم تلاطم، آزمون و خطا، غرور و امثالهم در این دهه کمتر وجود دارد اما چیزی که فکرش را نمیکردم این بود که آزمایشها به جای نقاط سطحی، این بار در عمق و در محورهای اصلی ضعف و قوت اتفاق میافتد.
گاهی اوقات شکست برای تجربهاندوزی و پیدا کردن راه موفقیت لازم است. بعضی وقتها لازم است اتفاقاتی بیفتد تا انسان به ضعفهای درونی خود پی ببرد و تربیت شود؛ اصلا خدا برای همین به خودش «رب» گفته است و همه این صفات خداست که انسان را همیشه امیدوار نگه میدارد.
تلقی من از یک سال گذشته، با وجود همه سختیها و پرکاریها و اضطرابها و ناراحتیهایش، یک سال شیرین است. یک سالی که حس میکنم قدم «هفت از ده» این دهه را پرثمر کرده و توشه کافی برای سه قدم بعدی اندوخته. به قول دوست بزرگواری، کارگردان خداست و ما فقط نهایتا بازیگریم. کارگردانی خدا در شناخت اطرافیانم و لطف او در ایجاد محبت بین بندگانش، دوستان ناب و زلالی را نصیبم کرد که نسیم رحمت حق هستند.
تا ۴۰ سالگی اگر زنده باشم، ۱۰۹۴ روز دیگر زمان دارم. ۱۰۹۴ روزی که باید نسبت به روز قبل متفاوت و بهتر شوند؛ و چقدر خود طی کردن این مسیر دلنشین است.
مشغول مطالعه کتابی هستم تحت عنوان «کاربردهای راهبردی فناوری اجتماعی» که توسط انتشارات کمبریج در سال ۲۰۱۱ منتشر شده. در صفحه ۴۷ این کتاب به پژوهشی از دیپائولو و همکاران اشاره میکند که در سال ۱۹۹۶ انجام شده است و نتیجه آن چنین است:
اکثر مردم یک یا دو بار در روز در تعاملات خود دروغ میگویند. اگر چه اکثر دروغها به طور خاص خودخواهانه هستند، اما به ندرت به سود مالی یا فیزیکی اشاره دارند بلکه مزایای نامشهودی مانند عزت نفس یا ارتقای موقعیت اجتماعی دارند.
تقریبا به همان اندازه، دروغهایی هستند که به طور خاص به نفع فردی است که فریب میخورد؛ معمولا برای جلوگیری از آسیب رساندن به احساسات او.
در هر دو مورد، اکثر مردم دروغ میگویند. یعنی برای بزرگنمایی احساسات مثبت خود و اجتناب از ابراز احساسات منفی دروغ میگویند.
دروغها به آمادگی شناختی کمی نیاز دارند و دروغگوها عموما نسبت به افشای دروغهایشان کمترین اضطراب را احساس میکنند علیرغم این واقعیت که بیشتر دروغها، به صورت آشکار نادرست هستند تا اینکه مفاهیم گمراهکننده و ظریف باشند!
- نویسنده کتاب پس از اشاره به این پژوهش، بیان میکند که دروغها بیضرر نیستند و علاوه بر ناراحتی دو اثر مهم دیگر دارند: یکی اینکه صمیمیت را کم میکنند و دیگر اینکه معناداری رابطه را زیر سوال میبرند.
* نظر شما چیست؟ تمایل دارید حتی اگر به نفعتان باشد دروغ بشنوید؟ اگر دروغی شنیدید میتوانید رابطه معنادار یا صمیمی را حفظ کنید؟