پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

اگر کمک‌مان کنی!

سر سفره بودیم. دخترم تشنه بود و آب می‌خواست. بطری کنار دستش بود و می‌خواست برای خودش آب بریزد.

گفتم: صبر کن بابا من برات بریزم. 

گفت: نه خودم می‌خوام بریزم.

خودش می‌خواست آب بریزد ولی نتوانست. انتهای بطری را گرفتم و بلند کردم. خودش آب ریخت! 

گفت: کمکم کردی چه زورم زیاد شد! 

زورم! آب ریختن را کار خودش حس کرد و زور رو زور خودش دانست. 

خدایا! کمک‌مان کنی چقدر زورمان زیاد می‌شود. 

قو علی خدمتک جوارحی!

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۷)

عَلیرِضا ‌‌ ۱۵ مهر ۹۹، ۱۲:۱۹
خدا حفظشون کنه :)
قو علی خدمتک جوارحی ...
قاسم صفایی نژاد: ۲۰ مهر ۹۹، ۱۲:۱۸
ممنون
میم مهاجر ۱۵ مهر ۹۹، ۱۵:۱۷
چقدر تربیت امر جالبیه! کلاس عملی خدا شناسیه انگار!
سَرو سَهی ۱۵ مهر ۹۹، ۱۶:۴۸
واشدد علی العزیمة جوانحی...
مهدی ­­­­ ۱۶ مهر ۹۹، ۱۷:۱۲
چقدر قشنگ گفتید :)
قاسم صفایی نژاد: ۱۶ مهر ۹۹، ۱۷:۳۰
:)
آبجی خانوم (فاطمه ...) ۱۶ مهر ۹۹، ۲۰:۰۹
بچه ها یه پا معلم متحرکند!
خدا حفظش کنه
قاسم صفایی نژاد: ۲۰ مهر ۹۹، ۱۲:۱۷
سلامت باشید
نفر اول ۱۸ مهر ۹۹، ۱۸:۰۱
خدایا کمک کن زورم زیاد بشه
قاسم صفایی نژاد: ۲۰ مهر ۹۹، ۱۲:۱۷
:)
هلما ... ۲۲ مهر ۹۹، ۱۸:۵۴
چه نگاه جذابی دارن بچه‌ها :)
قاسم صفایی نژاد: ۲۴ مهر ۹۹، ۰۹:۵۸
:)