بانوچه از من دعوت کرده در چالش بلاگردون شرکت کنم. اولش فکر کردم فقط تصورمون راجع به پدر شدن یا مادر شدن هست اما وقتی پست اصلی چالش در بلاگردون رو خوندم متوجه شدم اگر واقعا پدر شدیم، باید از حسمون و فاصله تصورمون تا حس واقعیمون رو بنویسیم.
خب میدونید که من پدر شدهام: حنانه خانم و حدیثه خانم.
راجع به اینکه چه تصوری داشتم به نظرم خیلی نباید صحبت کنم. لابد شبیه همین تصوراتی که خیلی از سایرین در موردش نوشتن. تصور اینکه یه موجود دوست داشتنی هست که خیلی دوسش داریم.
چیزی که راجع به پدر شدن میخوام بگم احتمالا با احساسی که خانمها برای مادر شدن دارن متفاوته. شنیدم خانمها از بچگی احساسات مادرانه دارن تا حدودی. اما شاید بیراه نباشه اگه بگم میزان عشق و علاقهای که یه مرد با پدر شدن در خودش مییابه متفاوت با اون تصوری هست که قبلش داره. به قول معروف از اون مواردی هست که مثلا میگن «تا پدر نشی متوجه نمیشی».
شاید یه مدل دیگه جملهام رو بگم بهتر باشه؛ همه شماها پدر و مادرتون رو احتمالا خیلی دوس دارید. فکر میکنید که اونا هم احتمالا همین قدر شما رو دوس دارن یا یه کم بیشتر. ولی اصلا اینطوری نیست. محبت و عشقی که پدر و مادرتون نسبت به شما دارن، قابل مقایسه با محبتی که بچهها به پدر و مادرشون دارن نیست. جنسش، عمقش، تازگیش و همه چیش فرق داره. اگه در تعارفات و قربون صدقههای روزانه مثلا به مادرتون میگید «قربونت برم»، بدونید که پدر و مادر واقعا هر لحظه حاضرن «قربونت برن». حاضرن بدترین سختیها رو بکشن بخاطر سطحیترین راحتی شما. حاضرن جونشون رو بدند که شما مریض نشید. اینها که میگم شعار نیست. حتی در مورد دلتنگی: دلتنگی پدر و مادر نسبت به فرزند، یه دلتنگی واقعی و جدی هست نه یه دلتنگی معمولی.
جمله آخر اینکه: وقتی پدر و مادر شدید، قدر پدر و مادرتون رو بیشتر میدونید. چون تازه میفهمید که چقدر و چه مدلی دوستتون دارن.
----------------------------------
دعوت میکنم از: لاجوردی، عقل سرخ، حبه انگور، ام شهرآشوب، فیشنگار، آیفت.
شروع چالش از رادیوبلاگیها
هنوز خدا را قبول دارم و پیامبر و اهل بیتش را دوست دارم و امیدوارم به عاقبت بخیری. خانوادهام سلامتند و تلاشگر و امیدوار. کشورم با مردمانش در جهان اثرگذارند و مقابل جبهه باطل مقاومت میکنند. در رشته مورد علاقهام درس خواندم و در حرفه مورد علاقهام مشغول کارم. انسانهای بزرگ و خالص و عالمی در زندگیام دیدهام. زندگی هست، عشق هست، امید به تحقق عدالت هست، و در یک کلمه «او» هست.
دعوت میکنم از:
مجید اسطیری، محمدرضا نصراللهی، المیرا شاهان
در راستای پست پاسخهای داده نشده، نویسنده وبلاگ رهامنوشتها به من پیام داد و گفت در چالشی به عنوان ده کاری که قبل از مرگ باید انجام بدم دعوتم کرده بود و من شرکت نکرده بودم. طبق قرار در این چالش هم شرکت میکنم.
ده کاری که قبل از مرگ باید انجام بدم رو میشه از دو زاویه نگاه کرد. یکی کارهایی که دوست داریم تا انتهای عمر انجام بدیم و یکی اینکه اگر همین روزهای آینده قرار باشه حضرت عزراییل سراغمون بیاد، چه کارهای زمین موندهای داریم که انجام بدیم. برای اینکه بفهمم کدوم زاویه نگاه مدنظر بوده، رفتم به وبلاگ سرمنشأ این چالش و دیدم نویسنده وبلاگ سکوت که این چالش رو راه انداخته بود هم بنده رو دعوت کرده بود! خلاصه اینکه واجبتر شد نوشتنم!
پستهای مربوط به چالش رو خوندم و دیدم بین این دو نگاه پستها متغیر بوده و هر کسی از ظن خود یار این چالش شده. بگذریم که پست وبلاگ محبوبه شب فوق العاده بود به نظرم.
من از زاویهای که وبلاگ سکوت خودش نوشته، به این چالش نگاه میکنم:
۱. دوست دارم هیچوقت حق الناسی گردنم نباشد؛ چه مالی و چه معنوی.
۲. دوست دارم آنقدر ایمانم قوی شود که لحظهای که حضرت عزراییل به سراغم میآید، از دستش ندهم که روایت داریم بسیاری از انسانها همان لحظه آخر به دلیل حب به دنیا کافر میشوند.
۳. دوست دارم خود را بشناسم.
۴. دوست دارم از جهل دور شوم و به سمت عقل در حد توان گام بردارم.
۵. دوست دارم خدا را در حد ظرفیتم بشناسم.
۶. دوست دارم ریا، دروغ، کینه را از خودم دور کنم و سالم زندگی کنم.
۷. دوست دارم محبتم به اولیای خدا در نهایت ظرفیتم و دشمنیام با دشمنان خدا در نهایت وسعم باشد.
۸. دوست دارم وظیفه واقعیام در این دنیا را بشناسم و در راه آن جهاد کنم.
۹. دوست دارم بتوانم در راه آگاهی بیشتر مردم به آنها خدمت کنم.
۱۰. دوست دارم شهید شوم قبل از آنکه بمیرم.
وقتی خرداد سال گذشته پویش درخواست از «بیان» برای توسعه خدمات «بلاگ» رو ایجاد کردم، احساس میکردم که نیاز هست بین مدیران و کاربران بیان ارتباط بهتری شکل بگیره. یک سرویس وبلاگ نویسی، نیاز مبرم به پاسخگویی به کاربران داره و توسعه مستمر. مدیر بیان خیلی زود به این پویش واکنش نشان داد و در همان خرداد ماه به همراه چند بلاگر دیگه به دفتر بیان رفتیم و با آقای قدیری صحبت کردیم (گزارش جلسه).
ایدهها و پیشنهادهای مختلفی در اون جلسه گفته شد و نقدها و مشکلات هم بیان شد. آقای قدیری با حوصله برای هر کدوم دلایلی آوردند و برخی رو انجام نشدنی و برخی رو انجام شدنی دونستن ولی بزرگترین مشکل بلاگ، کمبود منابع مالی بود و هست. گفتم هست چون ارتباط من با آقای قدیری از اون به بعد ادامه داشت و بعضا پیگیریهای کاربران از سرانجام پویش رو به ایشون منتقل میکردم.
در ادامه آن پویش، نقل بلاگ یک پویش جدید ایجاد کردند به نام کمکی از ما برمیاد؟ و من رو دعوت کردند.
پیشنهادهای من برای حل مشکل بلاگ خیلی ساده است: درآمدزایی!
- درآمدزایی از محل تبلیغات: کاربران باید بپذیرند که در وبلاگشون تبلیغات دیده بشه یا اگر تبلیغات نمیخوان باید این امکان اختیاری رو از بیان بخرند. حتی مثلا ماهی هزار تومان هم به ازای هر کاربر باشه، میشه امکان اختیاری ۱۲ هزار تومانی تعریف کرد. اگر دست کم ۵۰ هزار کاربر رو در نظر بگیریم، درآمد سالیانه ۶۰۰ میلیون تومانی از این طریق حاصل میشه. تعداد کاربران بلاگ حتما بیشتر از این عدد هست ولی تعداد کاربران فعال رو مدیرانش بهتر میدونن و بهتر میتونن تصمیم بگیرن. ضمن اینکه درآمد یعنی توسعه، توسعه هم یعنی افزایش کاربران فعال.
- درآمدزایی از صندوق بیان: من از سال ۹۰ کاربر بلاگ بودم و از فضای ۳ گیگ اختصاص داده شده، ۲۰۰ مگابایت استفاده کردم، یعنی چیزی حدود ۶ درصد. به نظرم بلاگ میتونه برای مشترکانی که بالای ۵۰۰ مگابایت یا ۱ گیگ استفاده دارن، هزینه امکانات اختیاری بگیره چون معمولا این افراد، شخصیتهای حقوقی و سازمانی هستن و نه کاربران معمولی.
- درآمدزایی از امکانات اختیاری: به نظرم هزینههایی که برای امکانات اختیاری در نظر گرفته شده، خیلی پایینه. این قیمتها برای چند سال پیش هست و حتما با تورم چند سال اخیر میتونه افزایش پیدا کنه. به طور مثال همین صندوق بیان، ارتقای به فضای ۵ گیگ رو با سالیانه ۲۰ هزار تومان انجام میده. به نظرم برای این مورد نیاز هست که تصاعدی هزینهها بالا بره. یعنی میانگین استفاده کاربران معمولی رایگان باشه، بعد هم هزینه اندکی باشه ولی هر چه بالاتر میره، چندین برابر بشه. اینطوری افرادی که دارن فیلم آپلود میکنن و یا برای انتخابات و ... میان از امکانات رایگان یا کمهزینه بیان استفاده میکنند، دیگه اینجا نمیان یا اگر بیان باید هزینهاش رو بپردازند.
البته که جذب اسپانسر و سرمایهگذار هم یکی دیگر از راهها برای حل مشکلات مالی است که حتما توسط آقای قدیری دنبال میشود.
به رسم پویشها و چالشها، دعوت میکنم از بزرگوارانی که در جلسه با آقای قدیری همراه من بودند: میم صاد آنلاین، حریری به رنگ آبان، قصر خیال و همچنین بانوچه، ام شهرآشوب، لاجوردی، لوسی می، فانوس، مرد بارانی.
به دعوت بانوچه به چالش نامه برای .... آقاگل دعوت شدم. اول فکر میکردم فقط شخصیتهای کارتونی را میتوان نوشت. سعی کردم کارتونهای مورد علاقهام را به خاطر بیاورم: واتو واتو پرندهای اعجاب انگیز، دور دنیا در هشتاد روز، سیلاس، ای کیو سان یا حتی فوتبالیستها! بعدش حتی میتیکمان و کارتونی روباتهایی که حتی اسمش رو یادم نیست. هیچ کدام قانعم نکرد برای نوشتن. چون شخصیتی آنقدر برایم محبوب نبود که بخواهم برایش نامه بنویسم.
اما پست آقاگل را که خواندم و پای کتاب وسط آمد، دیدم چقدر کارم راحتتر شد. بینوایان کتاب داستانی مورد علاقهام، شخصیتهای دوست داشتنیای دارد که میتوان برای او نامه نوشت: مثلا همین ژآن والژان. البته در کارتونی که بچگی دیدیم شاید کوزت پررنگتر از ژان والژان باشد و به همین دلیل خیلی کازتون بینوایان را به خاطر ندارم.