هر چقدر بیشتر خام باشیم، بیشتر خودخواهیم.
وقتی بدونیم که آهن در کوره و با پتکهایی که آهنگر بهش میزنه ساخته میشه، مسیر ساخته شدن رو دنبال میکنیم.
هر چقدر از خودخواهی دور بشیم، از اختلاف هم دور میشیم.
آن یکی آمد درِ یاری بِزَد
گفت یارش: کیستی ای معتمد؟
گفت: من! گفتش: برو هنگام نیست
بر چنین خوانی، مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گِرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی، ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا
چونک یکتایی درین سوزن در آ
عاشقى که نیست حیران تو، حیران میشود خواه یا ناخواه، خواهان بیابان میشود
هر که بین ره پشیمان شد ز عاشق بودنش از پشیمان بودنش حتما پشیمان میشود
در بیابان طلب خارِ که بودن مطرح است خار، خار گل نشد، خار مغیلان میشود
وصل یا هجران تماما بستگى دارد به تو تو بخواهى هجر، وصل و وصل، هجران میشود
گیسوى آشفتهات حال مرا آشفته کرد با پریشان هر که میگردد پریشان میشود
گر تو باشى و نباشد هیچ کس در محضرت کوچههاى مصر هم مانند کنعان میشود
نامهام را دیدم و پشت شما مخفى شدم طفل هر وقت اشتباهى کرد، پنهان میشود
من که گریان نیستم، یعنى که عاشق نیستم ورنه عاشق، مثل طفلان، زود گریان میشود
رزق تو از هر طرف باشد معانیش یکیست نان اگر از هر طرف خوانده شود، نان میشود
با کریمان گشتن و آدم شدن دشوار نیست چه کسى گفته نخواهد شد، به قرآن میشود
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمیکند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریههای عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطرهها در گلو شکست
«بادا» مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا» ز یاد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
آینههای ناگهان
نویسنده: قیصر امینپور
خارها
خوار نیستند
شاخههای خشک
چوبههای دار نیستند
میوههای کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش میرسد:
برگهای بیگناه
با زبان ساده اعتراف میکنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب میخورد؟
آینههای ناگهان
نویسنده: قیصر امین پور
فضای سینه شرربار میشود بی تو بیا که حال دلم زار میشود بی تو
بیا! اگر که نیایی رفیق دیرینت رفیق لشکر اغیار میشود بی تو
ربیع با تو ربیع است ای صنم ور نه بهار بر سرم آوار میشود بی تو
بخر که این دل زنگار خوردهام آقا خرید نسیهی سمسار میشود بی تو
عطای دست تو شغل مرا گدایی کرد گدای دست تو بیکار میشود بی تو
بیا و ملتفت آه سینهی من باش محل به سینهام انبار میشود بی تو
ببین که کاسبی این زمانهی مردم به سبک و شیوهی کفار میشود بی تو
برای امت چشم انتظار فکری کن جهان به دیدهمان تار میشود بی تو
بدون تو سفر کربلا نمیخواهم مسیر عشق چه دشوار میشود بی تو
یتیم عسگری ای غایب از نظر برگرد دلم هوای تو را دارد از سفر برگرد
* این شعر در روز 24 بهمن 91 توسط حاج منصور ارضی خوانده شده است.
منبع: سایت دوستداران حاج منصور