پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟

 
در این داستان چهار شخصیت خیالی ترسیم شده‌اند:
موش‌ها: اسنیف و اسکوری. آدم کوچولوها: هم و ها.
این چهار شخصیت برای نشان دادن قسمت‌های ساده و پیچیده درون ما بدون توجه به سن، جنس، نژاد یا ملیت در نظر گرفته شده‌اند.
به دوستانی که این کتاب رو نخوندند پیشنهاد می‌کنم حتما مطالعه کنند، چون هم جالبه هم اینکه وقت کمی رو می‌گیره.
چه کسی پنیر مرا جابجا کرد داستانی است درباره تغییراتی که در یک هزار تو (maze) رخ می‌دهد. جایی که چهار شخصیت جالب در جستجوی پنیر هستند. پنیر استعاره‌ای است برای آنچه ما در زندگی می‌خواهیم در زندگی داشته باشیم. اعم از یک شغل، یک رابطه، پول، خانه‌ای بزرگ، سلامتی، آگاهی، آرامش روحی و یا حتی ورزشی مانند دو …
هر یک از ما در مورد پنیر خود نظر خاصی داریم و در پی آن هستیم، زیرا معتقدیم اگر آن را به دست آوریم راضی می‌شویم.
اغلب به آن دل بسته‌ایم و اگر آن را از دست بدهیم یا کسی آن را از ما بگیرد ضربه‌ی تکان دهنده‌ای به ما وارد می‌آید.
در این داستان هزار تو، نشانه جایی است که ما برای رسیدن به اهداف خود در آن وقت می‌گذرانیم …
 
 
خلاصه کتاب را می‌توانید از اینجا دریافت نمایید.

 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۱۳)

جوون ایرونی ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۴
سلام
لبخند
او به روی بیگانه ای غمگین لبخند زد.
به نظر رسید که لبخند حال وی را بهتر نموده.
او مهربانی های گذشته ی دوستی را به خاطر آورد
و برایش نامه ی تشکری نوشت.
آن دوست به قدری از دریافت نامه خوشحال شد
که پس از ناهار انعام قابل توجهی برای پیشخدمت گذاشت.
پیشخدمت آن قدر از زیادی انعام شگفت زده شد
که همه را صرف شرط بندی کرد.
روز بعد بُردش را دریافت کرد
و قسمتی از آن ها را به مردی در خیابان داد.
مرد در خیابان بسیار خرسند شد،
زیرا دو روز بود چیزی نخورده بود.
پس از این که شامش تمام شد،
به سوی اتاق
کوچک و دلگیرش به راه افتاد.
(او در آن لحظه نمی دانست
که با سرنوشتش رو به رو خواهد شد.)
در راه توله سگ لرزانی را بغل کرد
و به خانه برد تا او را گرم کند.
توله سگ بسیار خوشحال شد
که از توفان بیرون در امان است.
آن شب خانه ی مرد آتش گرفت.
آن قدر پارس کرد تا همه ی اهل خانه را بیدار کرد
و همه را از خطر نجات داد.
یکی از پسرهایی که او نجاتش داده بود
وقتی بزرگ شد رئیس جمهور شد.
همه ی اینها به خاطر لبخندی ساده بود
که هیچ هزینه ای در بر نداشته بود.
.
.
.
سبز باشید و سبز اندیش
بای
٭SªяªH٭ ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۵
سلام! جوابی ندارم بدم! چون شعر لیلی و مجنون رو توی یکی از پستای قبلیم هست! جواب سوالی که در مورد کتاب دکتر شریعتی پرسیدید باید بگم نه نخوندم
آوای فاخته ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۶
دومیگوس سابینو:
"همه چیز به بهترین چیز تبدیل می شود،اگر چیزی خوب پیش نمی رود به خاطر آن است که هنوز به پایان آن نرسیده اید"

کتاب جالبی بود ،مختصر و مفید به ویژه این که با تاکید روی قسمت های مهمتر و تفکیکشون، ناخودآگاه خواننده رو به فکر وادار می کنه که جزءکدوم دسته است؟ هم ..ها ..یا اون دوتای دیگه....و بعدکم کم که به آخراش میرسه، حس می کنه میشه به همه اتفاقات یا تغییرات دورو برش با یه دید قشنگتر نگاه کنه...

آدماهمه از چشمه زلال آفرینش زاده میشن اما بعد این خودشونن که تصمیمم می گیرن "ها" باشند و جاری بشن از تمام سنگلاخ ها، صخره ها،از تمام پستی بلندی های این دنیای هزارتو...اونقدربرن و برن تا به دریا برسند ...نه اصلا دریا بشند...یا این که "هم" باشند و تا ابد سکون اختیار کنند اونقدر که بگندند و مرداب بشن، مرداب...

"آن کس که هرگز به سختی ها پشت نکرده و پیوسته پیش رفته است هرگز تردید نداشته که روزی ابرها برطرف خواهند شد،گر چه راستی را گاهی خوار دیده، اما هرگز گمان پیروزی ناراستی را به دل راه نداده است...می افتیم که برخیزیم ،شکست می خوریم که بهتر بجنگیم و می خوابیم که بیدار شویم." (رابرت براونینگ)
من ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۶
خدایا از من درگذر آنچه را از من بدان داناتری...
قاسم صفایی نژاد ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۷
سلام
« من » کیه ؟ معمولا کسی می نویسه « من » که صاحب اون وبلاگ باشه !!!
لااقل یه ردپایی میگذاشتی
دوستدارحاج منصورارضی ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۷
سلام برحاج قاسم عزیزازنظرات ممنونم زیارتت قبول ازحج جیزی ننوشتی؟ارک ببینمت
او ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۷
من اونی یه که بخاطر این من دچار غرور شد و شیطان را شاد کرد. اون من منم که دارم بخاطر این من دیوونه میشم! شما اون من رو خوب میشناسید خودتون باعث شدید که عصبی بشه!
قاصدک ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۸
سلام . کتاب خیلی خوبی رو گذاشتید . واقعا قابل تحسینه من خیلی لذت میبرم از این کتاب. ولی
ولی من تا حالا نخوندمش. D:
هستی ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۹
کتاب مفیدی را در این پست گذاشتید. تعریف این کتاب همه جا هست اما من موفق نشده بودم که بخونمش دانلود کردم . کتابهایی مانند این کتاب یا کتاب آن قورباغه را قورت بده نوشته برایان تریسی کتابهای بسیار خوبی برای موفقیت در زندگی روزمره هستند.
ممنون بخاطر این پست خوب و مفید
هستی ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۹
سلام
من متوجه نظری که در وبم گذاشتید نشدم لطفا بیشتر توضیح بدید
به صورت نظر خصوصی
من انتقادات را قبول میکنم اگر مفید و بی غرض باشد پس نترسید انتقاد تان را بنویسید تا بتوانم جواب بدهم
باران ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۲۹
فقط کافیه کمی به این دعا عمیق نگاه کنی
فقط همین

اونوقت متوجه میشی که دعای خوبیه یا بد
مجید ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۳۰
شاید منم بتونم همچین کتابی بنویسم.البته به کمک یه موش دیگه.کمکم می کنی D:
هستی ۱۱ دی ۸۹، ۰۶:۳۳
سلام!
بعد از چند روز که این کتاب را دانلود کردم بالاخره خوندمش!
میتونم بگم که چیزی فراتر از عالی بود!
آدم میتونه بفهمه که کدوم یک از شخصیتهای داستانه!
من فکر میکنم که بیشتر اوقات مثل هم بوده‌ام!
خیلی از ما اینطور هستیم با تغییرات کنار نمی آییم
به دنبال پنیر جدیدی نیستیم!
خوب که فکر میکنم میبینم چرا در چند سال اخیرمثل "ها "شده‌ام
از تغییرات نگران نشده‌ام بلکه کمی به کندی پنیر جدیدی یافته‌ام!
و گاهی آن پنیر جدید خیلی بهتر از پنیر قبلی بوده است.
فکر میکنم در این هزار تو حتی اگر بسیاری از راهها مسدود شده باشد
باز هم یک راهی هست که ما را به پنیر جدید برساند.
برای انسانهای بزرگ بن بست وجود ندارد،
یا راهی می‌یابند یا راهی می سازند!

در داستان هم به مسدود بودن تاریک بودن و خالی بودن بعضی راهها اشاره شده
که باید سریع تغییر جهت داد و به دنبال راه دیگری بود!
متاسفانه ما هرگز مثل موشها عمل نمیکنیم ساده نمیگیریم
تغییرات را بو نمیکشیم و سریع به دنبال پنیر تازه نمیرویم.
--------
به هر حال تشکر از شما بخاطر اینکه این کتاب خوب را برای دانلود گذاشتید!
التماس دعا