چه روزهایی بود روزهای مدینه در آغوش تو. انگار توو اون 7 روز به اندازه 7 زندگی رشد کردم و بهت نزدیک شدم. نه، اشتباه شد! بهم نزدیک شدی... میبینی آقا؟ هنوز عاشق نشدم که فقط تو رو ببینم و اصلاً به خودم فکر نکنم. هنوز باید برم دنبال گردو بازی. منو چه به عشق و عاشقی، اونم محبوبی مثل تو...
گر سینه چاک دوست بدانم دلم خطاست عشق عزیز یار کجا و حدود من
یادته؟ روزهای اول همش با خودم این شعر رو زمزمه میکردم:
آخر یه روز شیعه برات حرم میسازه حرم برای تو شه کرم میسازه
به کوری عایشه و دشمن حیدر بقیع تو آباد میشه گل پیمبر
چند روزی گذشت، منو یاد گذشتهام انداختی، یاد خوبیها، بدیها، غفلتها و خود را به غفلت زدنها! یه کم که اعتراف کردم به کاستی و کمبودم، طاقت نیاوردی و بهم انقدر از غذای معرفت خودت دادی که یاد کریمی تو باعث فراموشی زشتیهام بشه. در دریای معرفت تو، فقط آب شیرین تعارف میکردند و آب نطلبیده مراد است...
از بقیعت رفتم به سمت مکه ولی دلم پیشت موند. از اونجا اومدم خونه اما مثل اینکه کرامت تو تمام شدنی نیست. همیشه بهم لقمههایی از معرفتت رو میدی که خودت گفتی اگه همه دنیا رو تبدیل به لقمه غذا کنند و در دهان مؤمن بگذارند، باز هم کم است. اما من کجا و ایمان کجا؟ به قول خدا: ای کسانی که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورید!
امروز سالگرد تخریب بقیع توست. میخوام یه حرفی به وهابیها بزنم از جنس حرف زینب (س). توو تاریخ خوندم که خواهرت هر مصیبتی بهش میرسید، میگفت که به جز زیبایی چیزی ندیدم که خدای نکرده دشمنشاد نشه. آره، منم یه حرف دارم به وهابیها:
عشاق نشستند سر راه کسی تا دست به حُسن انتخابی بزنند
باید که به جای چلچراغ و گنبد بالای بقیع آفتابی بزنند
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.