پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

هفته گذشته به دعوت یکی از دوستان، به تماشای تئاتر «پاییز» رفتم. بازی امیر جعفری در این تئاتر، باعث شد که حدس بزنم احتمالا تئاتر قوی و با مفهومی است، زیرا امیر جعفری را با وسواس در انتخاب فیلمنامه‌ها برای بازی شناخته‌ام. به پارک هنرمندان که رسیدیم و وارد سالن که شدیم جمله‌ای توجه مرا جلب کرد: تقدیم به خاطره غرورانگیز دلاوران لشکر 31 عاشورا. با خودم فکر کردم حتما با نمایشی در حوزه دفاع مقدس روبرو خواهم شد. نمایش شروع شد و بر خلاف تصورات من، پیام اصلی نمایش نکات دیگری را به ذهن متبادر می‌کرد.

داستان نمایش، داستان یک خانواده آذری است که فرزندان از یک پدر ولی دو مادر هستند. «جواد» پسر ارشد خانواده که از زن اول پدر خانواده است و بازی نقش آن به عهده امیر جعفری است، به قول قدیمی‌ها یک لوتی است که دعوایی است، مست می‌کند اما معرفت دارد و ناموس می‌فهمد. «علی» پسر کوچک‌تر خانواده که از زن دوم پدر خانواده است، در روایت داستان به عنوان بسیجی معرفی می‌شود و در دفاع مقدس، فرمانده بوده است. «پروین» خواهر خانواده است و مادر و دایی خانواده هم در داستان نقش دارند. شخصیت‌های داستان خاکستری هستند و انتخاب قهرمان داستان از منظر تماشاگران ممکن است متفاوت باشد، هر چند که «جواد» نقش محوری داستان است اما او هم نقاط سیاهی در روایت دارد.

اما نکته این‌جا است که علی یک بسیجی گوشه‌گیر است که پس از جنگ، سر خود را با گوش کردن نوارهای «دوکوهه» و جمع کردن تصاویر و فیلم‌های جنگ گرم کرده است و هیچ نقشی در جامعه ایفا نمی‌کند و حتی به چاپ مصاحبه‌اش در روزنامه‌ها به بهانه «اختلاف افکنی» اعتراض دارد و خود را منادی وحدت در جامعه می‌داند اما چه وحدتی؟ وحدتی که ناشی از در اختیار گذاشتن میدان به رقیب است و گوشه‌نشینی خود! از سوی دیگر، نمایش بسیجیان دیگری را معرفی می‌کند که حتی «بتوانند گربه‌های نر و ماده محله را از هم جدا می‌کنند» و «اگر قتلی صورت گیرد در محل نیستند اما برای رفع بی‌حجابی همیشه حاضرند» و ... جالب‌تر این‌که جواد که شخصیت محوری داستان است، به علی می‌گوید «من مخلص آدم‌هایی مثل تو هستم، اما یه عده اون بیرون پشت عزت و شرف تو خودشون رو قایم کردند و ...»

شاید یکی از پیام‌های اصلی داستان همین نکته است که بسیجی خوب، آن بسیجی گوشه نشین است که کاری به کار کسی ندارد و فقط در مواقع جنگ بدرد می‌خورد و نباید فعالیتی در اجتماع داشته باشد. تازه همان بسیجی گوشه‌نشین هم آن‌قدر غیرقابل تعامل است که «پروین» جلوی او چادر سر می‌کند و در محله چادرش را در کیفش می‌گذارد! درست است آن دسته از بسیجیانی که فقط برخورد سلبی دارند و فقط به برخی از منکرات حساس هستند و به جهاد با نفس خود در ابتدا نمی‌پردازند، بسیجیان خوبی نیستند، اما قطعا بسیجی گوشه‌گیری که هیچ نقش فعالی در جامعه ندارد نیز بسیجی خوبی نیست. این تصویرسازی، تصویرسازی مناسب و پیام مناسبی نیست.

به کار بردن کلمات و مفاهیم رکیک از سوی شخصیت‌های مختلف داستان هم شاید متناسب با حال همان بسیجیانی که فقط برخورد سلبی بلدند طراحی شده تا دوباره امثال جواد بگویند «یه جا می‌شناسم با بچه‌ها بریزید پلمپ کنید» اما قطعا پیام اصلی داستان، مهم‌تر از به کار بردن آن مفاهیم و واژگان است.

پس از اتمام تئاتر تعجب کردم که امیر جعفری چنین فیلم‌نامه‌ای انتخاب کرده است. جست‌وجویی در اینترنت کردم و متوجه شدم این نمایش در واقع نمایش مجدد همین تئاتر در سال 1381 بوده است و امیر جعفری شاید به دلیل زنده شدن خاطره جایزه جشنواره فجر آن سال، این نقش را پذیرفته است. جالب این‌که چنین تئاتری در جشنواره فجر سال 1381 دولت اصلاحات، جایزه بهترین کارگردانی و بهترین متن را نیز برده است!

 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۲)

میم صاد ۱۷ اسفند ۹۳، ۱۱:۵۲
اکثر هنرمندان نان به نرخ روزخور هستند! هیچ تعجبی نداره. البته اینجور بسیجی هم کم نداریم
کمند ۱۹ اسفند ۹۳، ۱۴:۳۹
:)
به نظرم بروید تئاتر سقراط رو ببینید.