پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متحجر» ثبت شده است

یادداشت

اصولگرایی۴/ آیا اصولگرایی یک حزب است؟

پس از بیان مفهوم اصولگرایی و همچنین تعیین شاخص آن‌ها، سؤالی که بوجود می‌آید این است که آیا این شاخص‌ها برای یکی از احزاب کشور و یا اشخاص سردمدار آن جناح تعیین شده است؟ سخنان رهبر معظم انقلاب در طول ۲۲ سال گذشته، نشاندهنده آن است که اصولگرایی به آن معنی که ایشان تعریف کرده‌اند، شامل حال تمامی مسلمانان می‌شود و نه فقط سردمداران و یا جناحی از احزاب کشور.
•    اصولگرایی، ضامن سعادت انسان‌ها
«رسانه‌هاى صهیونیستى با جنجال و هوچیگرى، ما را به بنیادگرایى نسبت مى‌دهند؛ درحالى که اگر بنیادگرایى را به معناى بازگشت به اصول و بنیادهاى اسلامى بدانیم، بزرگترین افتخار را به دست آورده‌ایم. مسلمانان در هیچ نقطه‌ى عالم نباید از نام «اصولگرا» و «بنیادگرا» تحاشى کنند. اصول مقدس اسلام، تضمین‌کننده‌ى سعادت انسانهاست. دست استعمار، اصول را در زندگى ما کمرنگ و ضعیف کرد؛ ولى اینک ما افتخار مى‌کنیم که به اصول اسلامى و قرآنى برگردیم.» [۱]
•    حکومت اصولگرا یعنی جهت‌گیری براساس ارزش‌های ماندگار
«حکومت امیرالمؤمنین در زمینه‌ى اقامه‌ى عدل، حمایت از مظلوم، مواجهه‌ى با ظالم و طرفدارى از حق در همه‌ى شرایط، الگویى است که باید از آن تبعیت شود. این کهنگى بردار هم نیست و در همه‌ى شرایط گوناگون علمى و اجتماعى دنیا، مى‌تواند براى خوشبختى و سعادت انسانها الگو باشد. ما نمى‌خواهیم از روش ادارى آن دوره تقلید کنیم و بگوییم اینها مشمول تحول زمانى است و مثلا روزبه‌روز روشهاى نویى مى‌آید. ما مى‌خواهیم از جهتگیرى آن حکومت که تا ابد زنده است، تبعیت کنیم. دفاع از مظلوم، همیشه یک نقطه‌ى درخشان است. کنار نیامدن با ظالم، رشوه نپذیرفتن از زورمند و زرمند و پا فشردن بر حقیقت، ارزشهایى است که هیچ وقت در دنیا کهنه نمى‌شود. در شرایط و اوضاع و احوال گوناگون، این خصوصیات همیشه باارزش است. ما اینها را باید دنبال کنیم؛ اصول اینهاست. این‌که مى‌گوییم حکومت اصولگرا، یعنى پیرو و پایبند به چنین ارزشهاى ماندگارى که هرگز کهنگى‌پذیر نیست. اتفاقا زورگوها و قلدرهاى دنیا از همین پایبندى ناراحتند. آنها هم از همین خشمگین مى‌شوند که چرا حکومت اسلامى در ایران طرفدار مظلومان فلسطین یا طرفدار ملت افغانستان است یا با فلان دولت قلدر و ظالم در دنیا سازش نمى‌کند. این‌که شما مى‌بینید بنیادگرایى و اصولگرایى مثل یک دشنام، در دست و دهان دشمنان این ملت مى‌چرخد، به خاطر همین است. این اصول، همان چیزهایى است که قلدرها و زورگوهاى دنیا از آن متضرر مى‌شوند و با آن مخالفند. آن روز با امیرالمؤمنین هم بر سر همین چیزها جنگیدند. تلاش ما به عنوان حکومت باید این باشد.» [۲]
•    اصولگرایی هم مقابل تحجر است و هم مقابل بدعت‌گذاری
«اساس انقلاب، مثل خود اسلام بر احکام ثابت و احکام متغیر استوار است. یک سلسله احکام، تغییرناپذیر است؛ یک سلسله احکام در شرایط گوناگون تغییر پیدا مى‌کند. انقلاب هم همین‌طور است. اجتهاد، خصوصیتى است که این امکان را به یک مسؤول مى‌دهد تا بتواند به اقتضاى شرایط، روشها و راهها و تاکتیکهاى درست را انتخاب کند. البته انتخاب روش و اجتهاد براى پیدا کردن روش نو و مناسب، کار مجتهد است. این غیر از بدعتگذارى یک انسان ناوارد و تجدیدنظر طلب است؛ این کار کسى است که قدرت اجتهاد در این کار را داشته باشد. نقش اجتهاد و مجتهد در نظام اسلامى به همین خاطر است. از آن طرف، به بهانه‌ى تمسک به اصول، تحجر را نفى مى‌کنیم و مى‌گوییم نمى‌شود به بهانه‌ى تمسک به اصول، تحجر و ایستایى را بر انقلاب تحمیل کرد – اصولگرایى وجود دارد؛ اما این، تحجر و جزم‌اندیشى و نشناختن شرایط مختلف نیست – از این طرف، به بهانه‌ى اجتهاد و تحول، نباید به بدعتگذاریهاى ناشیانه و تجدیدنظرطلبانه اجازه‌ى فعالیت و تحرک مضر و مخرب داد. خط روشن امام بزرگوار این است. بنابراین، اصول، اصول ثابتى است. عدالت، مردم‌سالارى، استقلال، دفاع از حقوق ملت در همه‌ى زمینه‌ها، دفاع از حقوق مسلمانان عالم، دفاع از هر مظلومى در هر نقطه‌ى عالم؛ اینها جزو اصول ماست. مبارزه با فساد، ظلم و زورگویى جزو اصول ماست – اینها تغییرناپذیر است – اما ممکن است روشهاى گوناگونى در اوضاع و احوال مختلف وجود داشته باشد.» [۳]
•    آیا بین اصولگرایی و اصلاح‌طلبی دعواست؟
«بنده دعواى اصلاح‌طلب و اصولگرا را هم قبول ندارم؛ من این تقسیم‌بندى را غلط مى‌دانم. نقطه‌ى مقابل اصولگرا، اصلاح‌طلب نیست؛ نقطه مقابل اصلاح‌طلب، اصولگرا نیست. نقطه‌ى مقابل اصولگرا، آدم بى‌اصول و لاابالى است؛ آدمى که به هیچ اصلى معتقد نیست؛ آدم هرهرى مذهب است. یک روز منافع او یا فضاى عمومى ایجاب مى‌کند که بشدت ضد سرمایه‌گذارى و سرمایه‌دارى حرکت کند، یک روز هم منافع‌اش یا فضا ایجاب مى‌کند که طرفدار سرسخت سرمایه‌دارى شود؛ حتى به شکل وابسته و نابابش! نقطه‌ى مقابل اصلاح‌طلبى، افساد است. بنده معتقد به اصولگراى اصلاح‌طلبم؛ اصول متین و متقنى که از مبانى معرفتى اسلام برخاسته، با اصلاح روش‌ها به صورت روزبه‌روز و نوبه‌نو.» [۴]

 

پاورقی:
[۱]- سخنرانى در مراسم بیعت میهمانان خارجى شرکت کننده در مراسم چهلمین روز ارتحال رهبر کبیر انقلاب اسلامى، و جمعى از اقشار مختلف مردم مشهد و گروهى از عشایر استان خوزستان ۲۲/۴/۱۳۶۸
[۲]- بیانات در خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى ۲۱ رمضان ۱۶/۹/۱۳۸۰
[۳]- بیانات در اجتماع بزرگ زایران حرم امام خمینى(ره) ۱۴/۳/۱۳۸۱
[۴]- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاه‌هاى استان کرمان ۱۹/۲/۱۳۸۴

 

 

* این یادداشت برای سایت ندای انقلاب نوشته شده است.

 

نقل قول

آیا خوارج مقدس‌های متحجر بودند؟

 
من از سابق مکرر گفته‌ام که اگر ملتى قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد. اصحاب امام حسن، قدرت تحلیل نداشتند؛ نمى‌توانستند بفهمند که قضیه چیست و چه دارد مى‌گذرد. اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایى که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خیلى از آنها - مثل خوارج - قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. یک آدم ناباب، یک آدم بدجنس، یک آدم زبان‌دار پیدا مى‌شد و مردم را به یک طرف مى‌کشاند؛ شاخص را گم مى‌کردند. در جاده، همیشه باید شاخص مورد نظر باشد. اگر شاخص را گم کردید، زود اشتباه مى‌کنید. امیرالمؤمنین مى‌فرمود: «و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ اول، بصیرت، هوشمندى، بینایى، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگى. از آنچه که پیش مى‌آید، انسان زود دلش آب نشود. راه حق، راه دشوارى است.
تمام قدرتمندان و ستمگران عالم آمدند، بر تل باطل چیزى افزودند. همه‌ى شیطان‌صفتان در طول تاریخ و در زمان ما آمدند، بر این سد باطل - که مقابل راه امیرالمؤمنین و بندگان خدا را مى‌گیرد - چیزى اضافه کردند. حق مى‌خواهد این تل را از سر راه بردارد و این سد را بشکافد؛ کار آسانى نیست، کار سختى است. تحمل و صبر و ظرفیت و رجوع به قدرت نفسانى و جوشندگى از درون لازم دارد، تا انسان بتواند راه حق را برود. البته وقتى که انسان توانست راه حق را هموار کند، آن‌وقت زندگى، زندگى لذتبخشى است. زندگى‌یى که در آن ظلم نباشد، زندگى‌یى که در آن زورگویى نباشد، زندگى‌یى که در آن تحمیل نباشد، زندگى‌یى که در آن شیطان بر اعمال و افکار انسان مسلط نباشد، زندگى بسیار روحانى و معنوى‌یى است.
من درباره‌ى این خوارج، خیلى حساسم. در سابق، روى تاریخ و زندگى اینها، خیلى هم مطالعه کردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدسهاى متحجر تشبیه مى‌کنند؛ اما اشتباه است. مسأله‌ى خوارج، اصلاً این‌طورى نیست. مقدسِ متحجرِ گوشه‌گیرى که به کسى کارى ندارد و حرف نو را هم قبول نمى‌کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج مى‌رفتند سر راه مى‌گرفتند، مى‌کشتند، مى‌دریدند و مى‌زدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایى بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کارى نداشت. عده‌یى از اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود در جنگ گفتند: «لالک و لاعلیک». حالا خدا عالم است که آیا عبداللَّه‌بن‌مسعود هم خودش جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است. من در ذهنم این است که خود عبداللَّه‌بن‌مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است. اصحاب عبداللَّه‌بن‌مسعود، مقدس‌مآبها بودند. به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگى که تو بخواهى بروى با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگى، ما با تو مى‌آییم و در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهى با مسلمانان بجنگى - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمى‌جنگیم؛ نه با تو مى‌جنگیم، نه بر تو مى‌جنگیم. حالا امیرالمؤمنین اینها را چه‌کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّى بداخلاقى هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانى بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزدارى کنید. عده‌یى را طرف خراسان فرستاد. همین ربیع‌بن‌خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آن‌طور که نقل مى‌کنند، جزو اینهاست. با مقدس‌مآبهاى این‌طورى، امیرالمؤمنین که بداخلاقى نمى‌کرد؛ رهایشان مى‌کرد بروند. اینها مقدس‌مآب آن‌طورى نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنى طبق یک بینش بسیار تنگ‌نظرانه و غلط، چیزى را براى خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، مى‌زدند و مى‌کشتند و مبارزه مى‌کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب مى‌کشیدند. اشعث‌بن‌قیس‌ها و محمّدبن‌اشعث‌ها همیشه عقب جبهه‌اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهاى نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کرده‌اند و شمشیر هم به دستشان داده‌اند و مى‌گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو مى‌آیند، مى‌زنند، مى‌کشند و کشته مى‌شوند؛ مثل ابن‌ملجم. خیال نکنید که ابن‌ملجم مرد خیلى هوشمندى بود؛ نه، آدم احمقى بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را براى قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثه‌ى عشقى هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج این‌گونه بودند و تا بعد هم همین‌طور ماندند.

بیانات آیت الله خامنه‌ای در 26 فروردین 1370