پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

سلام بر تو ای کریم

دیدم کریمی‌ات بر غریبی‌ات افضل است. یه سال منتظر بودم که دوباره شب تولدت بیاد. چه شب مهتابی و قشنگی! چقدر ستاره در آسمان غریب هست.

این همه تنها آمده‌اند در کنار غریب تا تنها نمانند!

چه اتفاقاتی توو این یه سال افتاد؛

مردن برای حضرت ارباب واجب است            عشاق جز به روضه‌ی او جان نمی‌دهند

ارباب من ز نوکر خود دل بریده‌ای؟               خوبان مگر که دل به گدایان نمی‌دهند؟

من ِ بی‌معرفت به خیالم که تو از من دل بریدی، مگه میشه؟

از تو بعید نیست رفیق گدا شوی                   مرد کریم میل به مستضعفان کند

کلی غصه خوردم تا اینکه یه اتفاق باعث شد بفهمم، ای دل غافل! من از تو دل بریده بودم و هر چی صدام می‌کردی نمی‌شنیدم، انقدر به خودم مطمئن بودم که اهل دنیا نیستم که توو دنیا غرق شدم!

یادته وقتی از اون عاشقت خواستم منو نصیحت کنه چی گفت؟ ‌قلبت حرم خداست، به کسی اجاره‌اش نده!

همیشه فکر می‌کردم هیچی توو دنیا نیست که نتونم ازش دل بکنم؛ اما دیشب با خودم گفتم،‌ کجای کاری بیچاره؟ تو همش به این فکر می‌کردی که اگه جون خودت رو بخان بگیرن مشکل نداری، اما تا حالا به این فکر کردی که زنده باشی و یه چیز ازت بگیرن؟! دیدم نه، من مرد عمل نیستم مگه اینکه خودت کمکم کنی!

هر وقت اومدم مثل بچه‌ها ازت میخاستم حتی اگه به صلاحم نیست حاجتمو بهم بدی، بدون هیچ منتی دست عطایت شامل حالم می‌شد، اما بعد از چند وقت می‌فهمیدم که چه چیز خنده‌داری خواسته بودم!! شاید اینطوری ازت یاد گرفتم که بیشتر به آرزوهام فکر کنم و حساب شده‌تر تصمیم بگیرم!

ما بی‌سلیقه‌ایم تو حاجات ما بخواه                 ورنه گدا مطالبه‌ی آب و نان کند

یه زمانی امسال به این فکر کردم که شاید بهتر باشه بقیه ندونن من عاشق کی هستم، شاید توو این هیاهوها ترس از تمسخر باعث شده بود که نخام همه جا جار بزنم چه ارباب خوبی دارم، اما:

ای که ز عشقت زنده منم، گفتی از عشقت دم نزنم، من نتوانم نتوانم نتوانم

توو این یه سال با یه آدمایی آشنا شدم که یه سری موقعیت‌های جدید برای شناخت مردم برام ایجاد شد، دو تا نتیجه گرفتم که با دو بیت جوابشو دادی:

ز غم دیوانه‌ام کردی، ز می مستانه‌ام کردی         چنان مستم که بر جامم شده لب‌تشنه عاقل‌ها

به هر که پر کشد سویت دهی منزل سر کویت     وگرنه در غریبستان فراوان است منزل‌ها

نمی دونم شاید اینم باید اضافه کنم که:

ایها الناس در خانه‌ی مردم نروید                       من دمی رفته‌ام و درد مدامی دارم

الان که فکر میکنم می‌بینم چه سالی بود،‌ هر چی بود به قول یکی از دوستان یک سال گذشت و به آن زیباترین لحظه (مرگ) نزدیکتر شدیم!

حرف آخرم دو تا شعره که امیدوارم بتونم اثباتش کنم :

من قهر کرده‌ام از همه تا دوستت شوم                 من منت نگاه تو، صد بار می‌کشم

ای با وفا نگاه تو آرامش من است                         زین رو بُوَد که دست ز انظار می‌کشم

 

یاغی نیَم ترحمی ای پادشاه حُسن                      گردن کشیده‌ام که تماشا کنم تو را

سنگینی غمت به تغافل مرا فکند                          لعنت به من اگر ز سرم وا کنم تو را

 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۴)

sima B ۲۸ آذر ۸۹، ۰۶:۱۷
این روزها مدام خسته ام؛ و خسته تر، از خودم شاید!!! تو خود مرا به این جاده، به این زندگی لعنتی آوردی، پس خودت هم پایانش را رقم بزن؛ نمی خواهم ادامه دهم. بگذار تا استراحتی کنم، تا نفسی بکشم. نمی خواهم جلوتر روم. من لیاقتش را ندارم، من لیاقت موهبت بزرگ تو را ندارم. من، با اولین پرسش تردید کردم!!!!!!! من!!!! چقدر به خودم مغرورم!!!! چقدر با اعتماد از تو حرف می زدم! ولی حالا!!!!!!! حس می کنم هیچم، نیستم، اصلا وجود ندارم. ای کاش اصلا نبودم. ای کاش........ مرا ببخش
نگار ۲۸ آذر ۸۹، ۰۶:۱۷
سلام.خیلی قشنگ نوشتی.ساده و روان.خوش به حالت.واقعا خوش به حالت
احمد ۲۸ آذر ۸۹، ۰۶:۱۸
الهی! ازمن آهی واز تو نگاهی.

الهی! عمری آه دربساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم.

الهی! غبطه ملا یکه ای را می خورم که جز سجود نمی دانند، کاش حسن از ازل تا ابد دریک سجده بود.

الهی! تا کی عبدالهوی باشم، به عزت تو عبدالهو شدم.

الهی! از نخوردن رسواییم و از خوردن رسواتر.

الهی! سست تر از آن که مست تو نیست کیست؟

الهی! همه این و آن را تماشا کنند وحسن خود را ، که عجب تر از خود نیافت.

الهی! دل بی حضور چشم بی نوراست ، این دنیا را نمی بیند و آن، عقبی را.

الهی! همه حیوانات را در کوه و جنگل می بینند و حسن در شهر و ده.

الهی! هر که شادی خواهد بخواهد ، حسن را اندوه پیوسته و دل شکسته ده.

الهی! آن که خواب را حبا له اصطیاد مبشرات نکرده است ، کفران نعمت گرانبهایی کرده است.

الهی، عارفان گویند ((عرفنی نفسک))، این جاهل گوید ((عرفنی لنفسی)).

­الهی،عقل و عشق، سنگ و شیشه اند :عاشقان ازعاقلان نالند نه از جاهلان.


*الهی نامه آیت الله حسن زاده آملی
مجید ۲۸ آذر ۸۹، ۰۶:۱۸
سلام
آقا خیلی حال کردم
به خصوص با ای که ز عشقت زنده منم،گفتی از عشقت دم نزنم،من نتوانم نتوانم
نتوانم