پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

روزهای تو که می‌رسند گویی دوباره من زنده می‌شوم. بنده‌ای که دوباره امیدوار می‌شود خدا هنوز افسارش را به گردنش نیفکنده و هنوز اربابش از او دل نبریده است. هر چند که در بقیع تو قول داده بودم دستی که به پنجره‌های بقیع رسید دیگر گناه نکند، چشمی که مزار بی‌سنگ تو را دید، دیگر گناه نبیند و پایی که داخل حرم آسمانی‌ات شد مجلس گناه را ترک کند و همه‌شان به اختیار من گناه کردند اما خوشحالم که هنوز مورد لطف تو هستم و امید دارم به پذیرش توبه و عاقبت بخیری. امیدم به خدای توست که نزدش بسیار آبرومندی و کرمت هم نسبت به من در شأن خودت.

ارباب من،

با خودم فکر می‌کردم که اگر همه زندگی‌ام با تو باشد چقدر لذت‌بخش و شیرین خواهد بود، دیدم اصلا مگر زندگی بدون تو، زندگی است؟ فکر می‌کردم که اگه به جای زیبایی‌های زودگذر، کَرَم تو را می‌دیدم چقدر دلچسب بود؛ اگر به جای خنده‌های زودگذر ناشی از تمسخر و غیبت، لذت خوشی در کنار تو را حس می‌کردم چقدر دلنشین بود و اگر به جای رسیدن به این دنیا و زخرف‌هایش، در آخرت به تو می‌رسیدم چقدر خیالم راحت‌تر بود.

این‌ها همه خوب است اما از منٍ روسیاه که کاری ساخته نیست. باید از تو نگاه رحمتی بخواهم شاید که دستگیری شوم. راستی چقدر خوب است که دست مرا تو بگیری و همه جا کنارت باشم...

 

 

ثبت نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.

نظرات (۱)

کمند ۱ بهمن ۹۱، ۰۸:۳۱
چه مناجات نامه زیبایی