چالش وبلاگی: نامه برای ژان والژان
به دعوت بانوچه به چالش نامه برای .... آقاگل دعوت شدم. اول فکر میکردم فقط شخصیتهای کارتونی را میتوان نوشت. سعی کردم کارتونهای مورد علاقهام را به خاطر بیاورم: واتو واتو پرندهای اعجاب انگیز، دور دنیا در هشتاد روز، سیلاس، ای کیو سان یا حتی فوتبالیستها! بعدش حتی میتیکمان و کارتونی روباتهایی که حتی اسمش رو یادم نیست. هیچ کدام قانعم نکرد برای نوشتن. چون شخصیتی آنقدر برایم محبوب نبود که بخواهم برایش نامه بنویسم.
اما پست آقاگل را که خواندم و پای کتاب وسط آمد، دیدم چقدر کارم راحتتر شد. بینوایان کتاب داستانی مورد علاقهام، شخصیتهای دوست داشتنیای دارد که میتوان برای او نامه نوشت: مثلا همین ژآن والژان. البته در کارتونی که بچگی دیدیم شاید کوزت پررنگتر از ژان والژان باشد و به همین دلیل خیلی کازتون بینوایان را به خاطر ندارم.
سلام ژان. خوشحالم که هنوز زندهای و همیشه زنده میمانی چون هنوز هم اثر زیادی روی مردمان دنیا میگذاری. هنوز هم انگیزه میدهی به افرادی که به علت سختیها و بیمهریها و ناعدالتیهای جامعه، گناهی بسیار کوچکتر از گناه نامداران کردهاند ولی بیشتر جریمه شدهاند. انگیزه میدهی که این دسته از افراد به چاه دور شدن از انسانیت نغلتند و تصمیم بگیرند آن گناه کوچک را هم ترک و جبران کنند و ساختن جامعه را از خود آغاز کنند. انگیزه میدهی که حتی اگر یک انسان خوب دیدند، او را الگو قرار دهند و حتی اگر یک انسان، گناه آنها را فهمید و بخشید و کمک کرد برای اصلاح، او را و منش و رفتار او را تا پایان عمر فراموش نکنند.
ژان! در دوره ما هم اسقف داینها، بازرس ژاورها، تناردیهها از نوع مرد و زنش، کوزتها و ماریوسها و ... وجود دارند و روزانه میتوانیم آنها را بشناسیم اما چیزی که کمتر داریم ژان والژان است. خودت هم قبول داری که ژان والژان بودن سختتر از حتی اسقف داین بودن است! آدمهای بسیاری هستند که سعی میکنند توبه کنند و زندگی خوبی داشته باشند اما سختیهای جامعه آنها را که ریشه قویای مانند تو نساختهاند به مسیر سابق برمیگرداند.
یک مزاح هم کنم که تلخی نامه را کمرنگتر کند. موسیو مدلاین، اولتیم فاچلونت، موسیو لبلانک و یوربن فابر و پیرمرد موسپید داستان ویکتور هوگو تو بودی. تویی که برای اینکه بهتر زندگی کنی و جامعه گناه دزدیدن قرص نان تو را فراموش کند و به همان سالهایی که در زندان بودی بسنده کند، مدام اسم عوض میکردی. مردمان زمانه ما هم اسم عوض میکنند، البته به صورت مجازی! آیدیهای مختلفی میسازند حتی از نوع تغییر جنسیت؛ نه برای اینکه جامعه آنها را با شخصیت جدید بشناسد و بپذیرد بلکه به دلیل اینکه جامعه روی آنها نظارت اجتماعی کمتری داشته باشد و با دست بازتری حرفهای خود را بزنند. حال یا از ترس است یا دغدغه نوشتن است یا فوضولی در زندگی اطرافیان است یا ساختن ارتباطات جدید بدون ملاحظه خود واقعیشان یا دنبال کردن افرادی که نمیتوانند با خود واقعیشان دنبال کنند. میبینی؟ تقریبا هیچکدام به دلیل تصمیم سالمتر زندگی کردن نیست.
ژان عزیز! حرفهای من اندازه داستان تو جذاب نیست و اینکه رمان تو طولانی بود، دلیل بر طولانی شدن نامه من نمیشود. سرت را درد نمیآورم. خدانگهدار.
به رسم چالشهای وبلاگی دعوت میکنم از: مهدی صالحپور، معبر، نوا، لوسی می و هولدن کالفیلد.
ثبت نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
نکته آخر هم جالب بود
فاصله بین دنیای مجازی و واقعی.........
از این وبلاگ، جز این محتوا انتظار نمیرفت.
+ نظر گذاشتن با موبایل با این قالب سخته. امتحان کردین خودتون؟
خواندنی و آموختنی بود.
سپاس
جزء نامههای خوبی بود که خوندم. ممنون که نوشتید.
با اقتباس از کتاب، یک فیلم هم ساخته شده بود. فکر میکنم راسل کرو هم بازی کرده. اگر ندیدید، برید سراغش. برای دو سه ساعت وقت گذروندن، فیلم خوبیه.