بازگشت به برنامه ریزی
همیشه سعی میکردم برای هر کاری برنامه ریزی داشته باشم. کاغذها و موبایل و فایلهای من همیشه حاوی نکاتی بود که در آینده نزدیک و دور، چه کارهایی باید انجام دهم. اهدافم چیست، منابعم چیست و راه رسیدن به آن اهداف چیست؟ همیشه حتی برای درس خواندن، برای مهمانی رفتن، برای فیلم دیدن و حتی برای بازی کردن، زمان بخصوصی از قبل تعیین میکردم.
وقتی دبیرستانی بودم، دبیرستان نمونه دولتی رشد درس میخواندم که آن زمانها جزو سه دبیرستان برتر کشور بود. پیش دانشگاهی که بودم، همه دوستانم وقت غیرمتعارفی برای درس میگذاشتند تا رتبه برتر کنکور شوند. آنقدر درس میخواندند که مریض میشدند. دبیرستان رشد آن زمان برای بچههای پیش دانشگاهی خوابگاه داشت. یک شب در میان بچهها خوابگاه میماندند که کنار هم بیشتر درس بخوانند و حضور در خانواده، آنها را از درس نیندازد! تا جایی که یادم میآید تنها کسی بودم که خوابگاه نمیماندم و از همان روز اول اعلام کردم. در برنامهریزیام همیشه حتی ساعتی برای دیدن فوتبال هم اختصاص میدادم. همیشه اعتقاد داشتم انسان نباید تکبعدی باشد؛ حالا نه اینکه فوتبال دیدن انسان را چندبعدی کند!
نمیگویم همیشه موفق بودم و به برنامهریزیام عمل میکردم اما سعیام رو میکردم. اوج برنامهریزیام برای کنکور ارشد بود که در کنار ۳ ماه درس خواندن ویژه برای کنکور، هر روز برنامه دیدن فیلم و فوتبال و بازی فیفا هم داشتم و از نتیجهای که گرفتم راضیام.
اما هر چقدر برنامه را انجام ندهیم، برنامه بعدی هم با انحراف بیشتری پیش میرود. از وقتی دیگر تنها نیستی، انجام برنامهها سختتر میشود. از وقتی باید تیمی کار کنی، باز هم سختتر میشود. از وقتی چند کار با هم میپذیری، سختتر و سختتر میشود.
از سال ۸۸ که هم ازدواج کردم و هم دوره کارشناسی ارشد را شروع کردم و هم شاغل بودم، برنامه ریزی سختتر شد اما باز هم سعی میکردم برنامه ریزی کنم ولو اینکه درصد کمتری انجامش دهم. تقریبا هیچوقت زندگی یک انسان معمولی که انتظار میرود را نداشتم چون همزمان با شغل، در بهترین دانشگاههای ایران درس میخواندم و سعی میکردم خوب درس بخوانم تا فقط مدرک نگیرم. هر چند احتمالا در این دانشگاهها مجبوری خوب درس بخوانی.
بعضی از این سالها مجبور بودم دو شغله یا حتی سه شغله باشم. اوج آن اواسط دهه نود بود. هم در صداوسیما مدیر آموزش و فرهنگ سازی معاونت فضای مجازی بودم، هم در مرکز پژوهشی آرا به صورت پاره وقت مدیر گروه سیاستگذاری فرهنگی بودم و هم سردبیری ماهنامه مدیریت رسانه را به صورت یک کار داوطلبانه بدون درآمد پیگیری میکردم. دو واحد درس مبانی مدیریت هم در دانشگاه سوره تدریس میکردم. آن زمانها یک فرزند داشتم و آزمون جامع دکتری هم داده بودم و مشغول نوشتن رساله دکتری هم بودم.
اما انگار از سال ۹۶ اتفاقات دیگری افتاده (میز کار در سال ۹۵ را اینجا ببینید). اینکه دوندگی در زندگی و کار بیشتر شده، انگیزه من کمتر شده، یا هر دلیل دیگری، نمیدانم! فایلهای لپتاپ و گوشی و یادداشتهای پراکنده «یک روز بنویس و ماهها ننویس» نشان میدهد که دیگر برنامه ریزی از شخصیتام حذف شده. با اینکه از اواسط سال ۹۶ تا الان دیگر همیشه تک شغله بودهام و اواخر سال ۹۷ که دکتری هم دفاع کردم، عملا هیچ درگیری دیگری نداشتم. حتی تدریس را هم کنار گذاشتم تا بتوانم نشر را اداره کنم.
سه روز است مشغول مرتب کردن یادداشتها و فایلها و ... هستم. هر چند ماه یک بار آمدهام و قول دادهام برنامه ریزی کنم و عمل کنم ولی نشده است. چرا؟ چون همه چیز نامرتب بوده. باید وقتی برای مرتب کردن این همه بی نظمی میگذاشتم که هیچوقت فرصتی نبوده.
اما حالا دارم سعی میکنم وقت بگذارم و همه چیز را مرتب کنم تا دوباره بدانم چه میخواهم و برای رسیدن به آنچه میخواهم، چه باید بکنم.