۱. همیشه همهچیز را تغییر بده؛ بهویژه حواست باشد همیشه همه را در میان زمین و هوا نگه داری... .
۲. مراقب همکاران خود درون سازمان باش؛ همیشه دربارهٔ کسی که علم مدیریت را میشناسد سوءظن وجود دارد. تیم مدیران ارشد را کاملاً تغییر بده و به مشاوران اعتماد کن؛ زیرا آنها کسبوکار شما را نمیشناسند... .
۳. فقط به زمان حال توجه کن. آن قرارداد بزرگ را همین حالا ببند و بعد دیوانهوار ادغام کن؛ حتی این کار را با شیاطینی انجام بده که آنها را نمیشناسی. این قبیل کارها، حتماً توجه تحلیلگران بازار بورس را به خود جلب میکند.
۴. بر اعداد تأکید کن؛ دراینصورت دیگر لازم نیست عملکرد واقعی را مدیریت کنی، بلکه صرفاً اعداد را کنترل میکنی. برنامهریزی کن که چندین برابر کارمندانت دستمزد دریافت کنی. با این کار به همه نشان خواهی داد چقدر مهم هستی. مهمتر از همه، قیمت سهام را همیشه بالا نگاه دار. در آخر کار هم پول را بگیر و فرار کن.
------------------
پ.ن: بدیهی است که مینتزبرگ در حال تمسخر عادتهای مدیران ارشد و تصورات دیگران راجع به مدیران ارشد است.
بسیاری از دادههای سخت خیلی دیر به دست مدیر میرسند. برای اینکه دادههای سخت تولید شوند زمان لازم است. گول الکترونهایی را نخورید که بهسرعت در اینترنت جابهجا میشوند. برای تولید دادههای سخت اولاً باید اتفاقات ثبت شوند (این کار بهخودیخود زمانبر است) و سپس این اتفاقات ثبتشده باید به گزارش تبدیل و منتشر شوند که این خود زمان بیشتری نیاز دارد. تا شما همهٔ این کارها را بکنید، مشتریانی که از کیفیت کالا یا خدمات شما راضی نباشند با شما خداحافظی کردهاند. مدیرانی که صرفاً به اعداد اعتماد میکنند ممکن است در این زمینه از شایعههایی احتمالاً هشداردهنده غافل بمانند.
قصههای شب برای مدیران
نویسنده: هنری مینتزبرگ
پیتر برگر میگوید: علم هم مانند عشق بخشی دارد که کار دل است؛ اگر به تکنیک محدود شود ناتوان خواهد شد.
قصههای شب برای مدیران
نویسنده: هنری مینتزبرگ
سالها پیش مدیریت به سبک مدیریت هولدینگها، سازمانهایی بزرگ دارای چندین نوع کسب و کار متفاوت، کاملا مرسوم شد. آن زمان گفته میشد اگر شما مدیریت بلد باشید، قادر خواهید بود هر نوع کسب و کاری را مدیریت کنید: چه استودیوی فیلمسازی، چه رآکتور هستهای و چه مجموعهای از آرایشگاههای زنجیرهای. در این نگاه تنها چیزی که شما نیاز دارید نشستن در دفتر مرکزی هولدینگ و طی کردن این گامهاست:
- خودتان را در مرکز همه چیز تصور کنید و کل کسب و کارهای سازمان را پیرامون خود ترسیم کنید؛
- کسب و کارهای مرتبط را در یک خوشه قرار دهید و کادری مستطیلی به دور هر خوشه بکشید؛
- به هر کادر برچسبی بزنید (مثلا خوشه پنیر در آسیا)؛
- سپس این کادرها را با خطوطی به یکدیگر وصل کنید؛ با این کار به همه نشان میدهید رییس واقعی چه کسی است؛
- نهایتا این خطوط منظم و مرتب را با همه ابلاغ کنید!
اما این کادرهای مستطیلی چقدر گویای واقعیت هستند؟ آیا میدانستید مردم هند، پنیر زیاد میخورند اما ژاپنیها به ندرت پنیر میخورند؛ حا اینکه هر دوی آنها در آسیا واقع شدهاند! با این اوصاف اگر مدیریت یک شرکت مواد غذایی در هند را بر عهده داشته باشید و قرار باشد کسب و کار فروش پنیر را به سراسر آسیا توسعه دهید، چگونه این تفاوتها را مدیریت میکنید؟
از نظر خود من اگر به اندازه کافی باهوش باشید، اصلا نباید زیر مسئولیت این کار بروید، اما خب، میدانم اگر این کار را نکنید، فرصت یک ارتقای شغلی و فرصت تبدیل شدن به مهمترین تأمین کننده پنیر برای بزرگترین شرکتهای غذایی در آسیا را از دست خواهید داد؛ بنابراین شما طبیعتا مسئولیت فروش پنیر در سراسر آسیا را خواهید پذیرفت و این دقیقا همان جایی است که مشکلات شروع میشوند: مدیریت «یک کار مدیریت ناشدنی»!
قصههای شب برای مدیران
نویسنده: هنری مینتزبرگ
سازمانها نیز مانند پستانداران گونههای مختلفی دارند؛ پس آنها را باهم قاتی نکنید!
خرس با سگ آبی فرق دارد؛ خرس زمستانها در غار پناه میگیرد و سگ آبی نیز در خانههای چوبیِ ساخته دست خودش. بههمین ترتیب، گونههای مختلف سازمانها نیز متفاوتاند. بیمارستان، کارخانه، شرکت فیلمسازی و نیروگاه هستهای چهار گونه سازمانی متفاوتاند؛ ولی وقتی درباره آنها صحبت میکنیم، صرفاً از یک واژه استفاده میکنیم: «سازمان».
قصههای شب برای مدیران
نویسنده: هنری مینتزبرگ