پژوهشگروبلاگ شخصی قاسم صفایی نژاد

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

یادداشت شخصی

اگر کمک‌مان کنی!

سر سفره بودیم. دخترم تشنه بود و آب می‌خواست. بطری کنار دستش بود و می‌خواست برای خودش آب بریزد.

گفتم: صبر کن بابا من برات بریزم. 

گفت: نه خودم می‌خوام بریزم.

خودش می‌خواست آب بریزد ولی نتوانست. انتهای بطری را گرفتم و بلند کردم. خودش آب ریخت! 

گفت: کمکم کردی چه زورم زیاد شد! 

زورم! آب ریختن را کار خودش حس کرد و زور رو زور خودش دانست. 

خدایا! کمک‌مان کنی چقدر زورمان زیاد می‌شود. 

قو علی خدمتک جوارحی!

یادداشت یادداشت‌ها

با کدامین دست؟

کوچکترین قدم مثبتی که برمی‌داریم، فراموش می‌کنیم هزاران عیب و کاستی و بی‌همتی خودمان را. فکر می‌کنیم دیگر خیلی شاهکار کرده‌ایم و دین خود را ادا کرده‌ایم. خودپسندی و بدبینی نسبت به سایرین سراغ‌مان می‌آید و فکر می‌کنیم سرمان به آسمان رسیده است. اینطور مواقع گاهی اوقات لطف خدا در قالب یک «گناه» به مؤمن ارزانی می‌شود؛ گناهی که ممکن است مفسده باشد اما به مؤمن تذکری می‌دهد تا از سرچشمه مفاسد دوری کند که در حدیث آمده است «همانا خدا دانست که گناه بهتر است برای مؤمن از عُجب، و اگر نه این بود هیچ‌گاه مؤمن را مبتلا به گناهی نمی‌کرد.» (+)

اما فقط گناه باعث خرد شدن خودپسندی نمی‌شود. گاهی رفتاری از یکی از اولیاءالله، شعله‌ای روشن می‌کند که طناب خودپسندی را می‌سوزاند؛ و خداوند اولیای خودش را در میان مردم مخفی کرده است. 

فیلمی از یک رزمنده دیدم که به تازگی دستش از مچ قطع شده ولی خوشحال است. خوشحال است که جنگیده است و خوشحال است که با آتش و خون عشقبازی می‌کند. ای کاش بتوانم از آن‌ها اخلاص بیاموزم و مردانه برای خودسازی قیام کنم (+).

----------------------------------------------

پ.ن ۱: این فیلم را از وبلاگ سنگر خاکی دیدم.

پ.ن ۲: با اینکه خودم را ملزم کرده‌ام از وبلاگ نویسی فاصله نگیرم اما چند وقتی است کمتر توانستم به وبلاگ سایرین سر بزنم. امروز تا قسمتی خواندم و نظر گذاشتم. هنوز ۲۷ ستاره در پنل وبلاگی روشن مانده است که ان شالله به زودی می‌خوانم.

 

 


 

خلوت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
یادداشت

غیر از خدا هیشکی نبود...

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیشکی نبود...
شاید هممون اینو توو زندگیمون تجربه کنیم. آره، هیشکی به جز خدا نیست.
یا خیر من دعاء
بزرگان این جمله از زین العابدین رو شاید جور دیگه ترجمه کرده باشند اما من اینجوری ترجمه می کنم که هیشکی مثل تو انقدر منو خوشگل صدا نزد، دوطرفه هم هست؛ هیشکی هم مثل تو انقدر خوشگل دعوتم رو قبول نکرد؛ چه جالب! دو طرفش هم خودت شدی. اصلا هیشکی به جز خدا نبود...
تمام تلاش دشمنت اینه که خدا ترس داره؛ نه! من تا حالا نترسیدم، تو مهربونی؛ من از اعمال خودم وحشت دارم. ولی خدایا هر چی میخوای به من بدی مثل اون کسی که غیر تو رو پرستیده ندی؛ من صمد گفتم، نگفتم صنم! من فقط تملّق و چاپلوسی تو رو می کنم.