۳۰ مطلب با کلمهی کلیدی «رمضان» ثبت شده است
ما جانماز خویش به دریا فکنده ایم!
این ضعف من به قوت خود باقی است...
بیمار میشوم که پرستاریام کنی خود را زمین زدم که هواداریام کنی
گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق من آمدهام که رفع گرفتاریام کنی
گفتی تو سنگدل شدی، خب شدهام ولی نزد تو آمدم که قلمکاریام کنی
اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود؟ اصلا که گفته بود فلککاریام کنی؟
نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی بر تو نیامده که دل آزاریام کنی
رو دست خوردم از همه حتی ز دست خویش کِی خواستم که کاسب بازاریام کنی؟
فردا بیا و نامهی من را به آب ده زان پیشتر که مجرم طوماریام کنی
این ضعف من به قوت خود باقی است و باز من بر همان سرم که سحر یاریام کنی
هدیه
دیدید وقتی یه هدیه یا یادگاری از بزرگی یا یکی از عزیزانمون میگیریم چطور ازش مراقبت میکنیم؟ هر کسی هر چقدر هم اصرار بکنه و هر قیمتی رو اون بذاره حاضر نیستیم به کسی بدیم. بیاید مواظب باشیم که این معصومیتی که خدا تو این ماه بهمون داده یا لااقل پیشرفتی که حاصل شده رو نفروشیم. یا لااقل ارزون نفروشیم! عیدتون مبارک...
تو خود کشیدی ناز من
هر چند ای رب کریم توبه شکستم بارها از کردهام بر مردمان ظاهر نشد اسرارها
پیشانی عفو تو را پُر چین نسازد جرم ما آینه کی بر هم خورد از زشتی رخسارها
در فکر دنیا زیستم، دور از تو مولا زیستم بی حاصلی شد حاصلم از گردش ادوارها
دل را که باشد جای تو، شد خانهی اعدای تو وحدت کجا معنی دهد با کثرت دلدارها
با معصیت خو کردهام، سوی گنه رو کردهام حالا پشیمان آمدم، از زشتی کردارها
از کردهام هستم خجل، وقت سفر ماندم به گل خوبان همه رفتند و من، جا ماندهام از یارها
در معصیت پرداختم، سرمایه خود باختم این ورشکسته بندهات، شد شهرهی بازارها
در دل پر از شوق گناه، بر لب به ذکر یا اله سودی نبخشیده مرا، تکرار استغفارها
تو خود کشیدی ناز من، گفتی شوی همراز من گفتی بیا از من بجوی درمان جمله کارها
آغوش خود وا کردهای، من را تماشا کردهای از ظلمتم کردی رها، در پرتو انوارها