باراکا مستندی بدون گفتار است که در سال 1992 منتشر شده و از موضوعات گوناگونی همچون رخدادهای طبیعی، زندگی، کارهای انسانی و پدیدههای تکنولوژیک در ۲۴ کشور جهان سخن رانده شدهاست.
در ساخت این مستند، از ۱۵۲ مکان در ۲۴ کشور جهان فیلمبرداری شده است: ایران، آرژانتین، استرالیا، برزیل، کامبوج، چین، اکوادور، مصر، فرانسه، هند، اندونزی، ایتالیا، ژاپن، اسراییل، کنیا، کویت، نپال، لهستان، عربستان سعودی، تانزانیا، تایلند، ترکیه، ایالات متحده آمریکا، واتیکان.
از ایران مسجد امام، تخت جمشید و شاهچراغ را مشاهده میکنید.
این مستند که از پرهزینهترین مستندهای تاریخ است، شما را به تأمل وامیدارد. نسبت فرهنگ، جامعه و دین چیست؟ جغرافیا چقدر روی آن اثر دارد؟ آیا زمان به تنهایی باعث پیشرفت میشود؟ رشد فناوری باعث آسودگی میشود یا نه؟ استفاده ابزاری از انسانها با رشد فناوری یا حتی با رشد فرهنگی تمام میشود؟ و هزاران سوال دیگر که برایتان پیش خواهد آمد.
برگ جدیدی از تاریخ در حال رقم خوردن است.ظلم به این عریانی؟! انگار قرار است حجت تمام شود بر کسانی که تا به حال گول رسانهها و جنگ تبلیغاتی استکبار را میخوردند.دیگر وقتی نمانده.قرار است چه نقشی ایفا کنیم، تا در جنگ حق و باطل، جزو نجات یافتگان باشیم؟
همه با قالب کمیک آشنا هستیم و حتی اگر از طرفداران آن نباشیم، بالاخره مطالعه آن را تجربه کردهایم.
کمیک از آمریکا شروع شد اما ژاپنیها، گوی سبقت را از آنها ربودند و سهم قابل توجهی از بازار دنیا را به خود اختصاص دادند و امروزه «مانگا»ی ژاپنی محبوبیت زیادی دارد و بیش از ۱۲ میلیارد دلار در دنیا درآمد ایجاد میکند.اما همانطور که ژاپنیها، توانستند از آمریکاییها در این بازار پیشی بگیرند، پیشبینی میشود سهم بیشتر بازار کمیک تا چند سال آینده به کرهایها برسد.
کرهایها با «وبتون» به ویژه از سال ۲۰۱۴ به بعد توجهات را به خود جلب کردند. مانگای ژاپنی به دلایل مختلف از جمله ارزانی چاپ، بیشتر از صفحات سیاه و سفید استفاده میکرد اما وبتون کرهای، با تمرکز روی فضای دیجیتال، استفاده از مکانسیم اسکرول با هزینه پایین به راحتی صفحات رنگی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
باید ببینیم مخاطبان از شخصیتها و قوت خط داستانی در مانگای ژاپنی بیشتر خوششان میآید یا ترجیح میدهند با داستانهای کرهای اوقات فراغت خود را به سر برند.
شما تجربهای از مطالعه کمیک دارید؟ تمایل دارید در این مورد بیشتر بدانید؟
اردیبهشت ماه بود. یک روز با رگبار شدید و ترافیک وحشتناک. از انتشارات تا هتلی که پروفسور مولانا اقامت داشتند، به جای ۲۰ دقیقه، ۱۴۰ دقیقه در ترافیک ماندم! وقتی به لابی هتل رسیدم، از دکتر شمشیری -که زحمت هماهنگی دیدار را کشیده بودند- و پروفسور عذرخواهی کردم.
از دغدغهها و توقعاتشان از انتشارات گفتند. از کتابهایشان در انتشارات و سرنوشت آنها پرسیدند. نیمه دوم دهه هشتاد بسیاری از کتب ایشان را خوانده بودم اما این کتابها در سال ۹۱ و ۹۲ در علمی و فرهنگی منتشر شده بود و نخوانده بودم.
گزارش کتاب را دادم که یکی از آنها در سال ۹۱ که منتشر شده، سه چاپ فروخته است و چاپ چهارم در سال ۹۲ چاپ شده که بیش از نیمی از آن در انبار موجود است. کتاب دیگر هم که دوره ۴ جلدی بوده، با شمارگان ۲ هزار نسخه در سال ۹۲ چاپ شده که در همان سال ۹۲ تمام شده ولی تجدید چاپ نشده. برای کتب تخصصی، این میزان فروش، فروش مناسبی است و کتاب به اصطلاح خوشفروش بوده اما به یکباره از سال ۹۲ و با تغییر دولت، چاپ و توزیع آن متوقف شده است.
پرسیدند چرا تجدید چاپ نشده؟
با شرمندگی گفتم: احتمالا به دلایل سیاسی!
ناراحت شدند. خیلی زیاد ناراحت شدند. شروع کردند دردودل کردن که هر کاری کنند، من دست از امام خمینی برنمیدارم و تأسف میخورم به حال این کوتهفکرانی که همه چیز را باند و سیاسیبازی میبینند. من شخصیت علمی هستم و حرف علمی زدهام.
صحبتهایمان طولانی شد. تا حدود ساعت ۱۱ شب نشستیم و از تزهای اسلامی و شیعی برای سیاست خارجی و برای ارتباطات جهانی و برای اداره انتشارات شنیدم. از اینکه اداره انتشارات به شکل غربیها، نهایتش میشود همین وضعیت رو به زوال آمریکا. از اینکه باید روش اسلامی - ایرانی خودمان را در اداره انتشارات بیابیم و اجرا کنیم.
دعوتشان کردم به انتشارات. با آغوش باز پذیرفتند و در خرداد ماه افتخار داشتیم در خانه خودشان در انتشارات هم کنارشان بنشینیم و باز هم از دانش، تجربه و دغدغههای اسلامی و انقلابی ایشان بهره ببریم. امثال پروفسور مولانا با اعتبار جهانیشان و سطح دغدغهمندی انقلابیشان در کشور ما اندکند. هر چقدر هم با هر طرز فکری به آنها نقد داشته باشیم، باید قدرشان را بدانیم و وظیفهمان را در قبال آنها درست انجام دهیم.
به زودی کتاب جدیدی از ایشان با عنوان ارتباطات در طبیعت توسط انتشارات علمی و فرهنگی به بازار عرضه خواهد شد.
در فرهنگ بیش از هر جا نیاز داریم که شبیه «باغبان» رفتار کنیم. دستی از دور باید مراقبت کند. ولنگاری فرهنگی از سویی و سختگیری فرهنگی از سوی دیگر، آفت مدیریت فرهنگی میشوند.
طاقچه در روزهای گذشته اشتباهی کرد که جبران هم نشد. نوع مواجهه با طاقچه، در روزگاری که سبد مصرفی محتوای مردم به بسیاری از بنسازههای خارجی گره خورده و محتواهای زرد و ضد ارزشی در آن عرضه میشود، باید متفاوت باشد.
برخورد با متخلف باید انجام شود اما نوع برخورد لازم است متناسب با تخلف و با بلندنظری همراه باشد. مدارا کردن با تساهل و تسامح متفاوت است، همانطور که جدی بودن در مورد قانون با سختگیری و خشونت متفاوت است.
به نظرم از دسترس خارج کردن طاقچه در این روزهای پرحاشیه این بنسازه، ضربه جدی به صنعت کتاب الکترونیک است. صنعتی که میتواند فرصتی برای توسعه محتوای عمیق را فراهم کند، دانشافزایی کند، سهم اوقات فراغت سالم را در برابر ناسالم افزایش دهد و ... از سوی دیگر نیز مدارا با کسانی که در صنعتی غیر از نشر حضور دارند و تخلفهای بدتری کردهاند، جمع دلسوزان کتاب را در این روزها که سود مالی بیش از هر چیزی موجب سرمایهگذاری میشود، ناامید میکند و آینده را به سمت مطلوب پیش نمیبرد.